English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to call to account U بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to haul up U برای بازخواست صداکردن بازخواست کردن از
call to account U حساب خواستن از
to bring to book U بازخواست کردن از
to have up U بازخواست کردن از
bring to book U بازخواست کردن از
check register U بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
reckoned U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
to cry out for help U فریادزدن ویاری خواستن بافریاداستمدادکردن فریادرس خواستن
dressing-down U بازخواست
To cook the books. U حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
beg U خواستن گدایی کردن
begs U خواستن گدایی کردن
begged U خواستن گدایی کردن
bones U خواستن درخواست کردن
boning U خواستن درخواست کردن
boned U خواستن درخواست کردن
invocate U خواستن استمداد کردن از
bone U خواستن درخواست کردن
invoked U طلب کردن بالتماس خواستن
to offer an excuse U پوزش خواستن عذرخواهی کردن
adduse U احضار کردن بگواهی خواستن
invokes U طلب کردن بالتماس خواستن
invoking U طلب کردن بالتماس خواستن
invoke U طلب کردن بالتماس خواستن
cost accounts حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
cost plus contracts U به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
clearance U تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
equity accounts حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
overdrawn account U حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
capitalized expense U هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
To bring someone to account. کسی را پای حساب کشیدن [حساب پس گرفتن]
privilege U دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
reckoning U تصفیه حساب صورت حساب
reckonings U تصفیه حساب صورت حساب
To pay off someone. To settle old scores with someone. U با کسی تسویه حساب کردن ( انتقام جویی کردن )
charge and discharge statements U حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
misreckon U بد حساب کردن
undercharge U کم حساب کردن
minculculate U بد حساب کردن
cyphers U حساب کردن
calculated U حساب کردن
to figure up U حساب کردن
figure U حساب کردن
count U حساب کردن
counted U حساب کردن
figures U حساب کردن
figuring U حساب کردن
account U حساب کردن
to count up U حساب کردن
to cast up U حساب کردن
sum U حساب کردن
compute U حساب کردن
computed U حساب کردن
miscalculates U بد حساب کردن
cipher U حساب کردن
miscalculated U بد حساب کردن
computes U حساب کردن
ciphers U حساب کردن
miscalculate U بد حساب کردن
counts U حساب کردن
miscalculating U بد حساب کردن
calculates U حساب کردن
sums U حساب کردن
counting U حساب کردن
calculate U حساب کردن
numerate U حساب کردن
tallied U با چوب خط حساب کردن
miscast U غلط حساب کردن
overcharged U زیاد حساب کردن
tallies U باچوبخط حساب کردن
tallies U با چوب خط حساب کردن
recalculate U دوباره حساب کردن
check out U تصفیه حساب کردن
tallying U با چوب خط حساب کردن
overcharges U زیاد حساب کردن
overcharge U زیاد حساب کردن
overcharging U زیاد حساب کردن
miscalculates U اشتباه حساب کردن
tally U با چوب خط حساب کردن
tallying U باچوبخط حساب کردن
miscalculating U اشتباه حساب کردن
tallied U باچوبخط حساب کردن
tally U باچوبخط حساب کردن
settles U تصفیه حساب کردن
settle U تصفیه حساب کردن
miscalculate U اشتباه حساب کردن
to put any one down for a fool U کسیرااحمق حساب کردن
miscalculated U اشتباه حساب کردن
miscast U حساب غلط کردن
put two and two together <idiom> U حساب کتاب کردن ،دو دوتا کردن
to pay up U حساب پس از افت را تصفیه کردن
computes U حساب کردن تخمین زدن
score U حساب کردن بحساب اوردن
computed U حساب کردن تخمین زدن
poney U ریز تسویه حساب کردن
tallying U تطبیق کردن حساب نگهداشتن
misreckon U بد شمردن حساب غلط کردن
scores U حساب کردن بحساب اوردن
To gauge the situation and act accordingly. U حساب کار خود را کردن
scored U حساب کردن بحساب اوردن
compute U حساب کردن تخمین زدن
tally U تطبیق کردن حساب نگهداشتن
tallies U تطبیق کردن حساب نگهداشتن
ponies U ریز تسویه حساب کردن
pony U ریز تسویه حساب کردن
tallied U تطبیق کردن حساب نگهداشتن
i reckon U روی دوستی کسی حساب کردن
to cross-check the result with a calculator U حل را مجددا با ماشین حساب بررسی کردن
bank on <idiom> U اطمینان داشتن ،روی چیزی حساب کردن
zone U محات کردن جزو حوزهای به حساب اوردن
zones U محات کردن جزو حوزهای به حساب اوردن
scores U نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
count one's chickens before they're hatched <idiom> U روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
To sell at coast price . U مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
score U نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
scored U نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
rack up U بازی کردن- حساب کردن
miscount U بد حساب کردن بد تعبیر کردن
account U حساب صورت حساب
digital computer U ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
no year oppropriation U حساب تامین اعتبار باز حساب باز
he calcn lates with a U اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
consults U مشورت کردن مشورت خواستن از
consulted U مشورت کردن مشورت خواستن از
consult U مشورت کردن مشورت خواستن از
to verify the accounts رسیدگی به محاسبات کردن حساب ها را رسیدگی یا ممیزی کردن
intending U خواستن
crave U خواستن از ته دل
ask U خواستن
intend U خواستن
intends U خواستن
yearn U خواستن از ته دل
solicited U خواستن
likes U دل خواستن
liked U دل خواستن
like U دل خواستن
willed U خواستن
wish U خواستن
wished U خواستن
wishes U خواستن
will U خواستن
wills U خواستن
solicit U خواستن
to beg leave U خواستن
wish [would like] U خواستن
desiderate U خواستن
to call for U خواستن
solicits U خواستن
to call up U خواستن
to call in U خواستن
soliciting U خواستن
desiring U خواستن
aspire U خواستن از ته دل
asks U خواستن
asked U خواستن
desire U خواستن
desires U خواستن
asking U خواستن
to excuse oneself U پوزش خواستن
importunes U مصرانه خواستن
importuning U مصرانه خواستن
call in evidence U گواهی خواستن از
choosing U خواستن پسندیدن
flagitate U باسماجت خواستن
to seek a position U نظر خواستن
cried U بزازی خواستن
alibis U عذر خواستن
alibi U عذر خواستن
to seek or ask lagal a U نظرقضائی خواستن
to permit oneself U اجازه خواستن
choose U خواستن پسندیدن
appeal to the supreme court U فرجام خواستن
apologise U معذرت خواستن
chooses U خواستن پسندیدن
set one's heart on <idiom> U شدیدا خواستن
to seek advice نظر خواستن
to a oneself for help U یاری خواستن
apologizes U پوزش خواستن
to call in evidence U گواهی خواستن از
demurring U مهلت خواستن
apologizes U معذرت خواستن
demurred U مهلت خواستن
to pray in aid of U یاری خواستن از
excusing U معذرت خواستن
demur U مهلت خواستن
excuses U معذرت خواستن
apologized U معذرت خواستن
apologized U پوزش خواستن
demurs U مهلت خواستن
apologising U پوزش خواستن
apologising U معذرت خواستن
apologises U معذرت خواستن
apologises U پوزش خواستن
apologize U پوزش خواستن
apologised U معذرت خواستن
apologised U پوزش خواستن
apologize U معذرت خواستن
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com