Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
cross examination
U
بازجویی استنطاق بازجویی از شهود مواجهه دادن شهود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
intuitions
U
شهود
intuition
U
شهود
mysticism
U
شهود
just witnesses
U
شهود عادل
trustable witnesses
U
شهود عادل
intuitionalism
U
شهود گرایی
intuitionism
U
شهود گرایی
subornation
U
جرم تهیه شهود کاذب
witness box
U
جایگاه شهود گواه جای
redirects
U
بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirecting
U
بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirected
U
بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirect
U
بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
impeaches
U
هدی به علت شهود معارض تردید کردن
impeached
U
هدی به علت شهود معارض تردید کردن
impeaching
U
هدی به علت شهود معارض تردید کردن
impeach
U
هدی به علت شهود معارض تردید کردن
inquiry
U
بازجویی
interrogations
U
بازجویی
interrogate
U
بازجویی
interrogation
U
بازجویی
investigation
U
بازجویی
inquiries
U
بازجویی
investigations
U
بازجویی
interrogates
U
بازجویی
interrogated
U
بازجویی
cross question
U
بازجویی
inquirendo
U
بازجویی
interrogating
U
بازجویی
investigating
U
بازجویی کردن
inquest
U
بازجویی رسیدگی
quest
U
طلب بازجویی
cross examiner
U
بازجویی کننده
inquired
U
بازجویی کردن از
cross examine
U
بازجویی کردن
investigate
U
بازجویی کردن
to make enquiries into
U
بازجویی کردن در
examine
U
بازجویی کردن
local enquiry
U
بازجویی محلی
investigates
U
بازجویی کردن
examined
U
بازجویی کردن
examines
U
بازجویی کردن
examining
U
بازجویی کردن
investigated
U
بازجویی کردن
quests
U
طلب بازجویی
interrogator
U
بازجویی کننده
enquires
U
بازجویی کردن از
investigating committee
U
کمیسیون بازجویی
inquiries
U
پرسش بازجویی
inquiry
U
پرسش بازجویی
enquired
U
بازجویی کردن از
interrogations
U
بازپرسی بازجویی
inquiringly
U
ازراه بازجویی
interrogation
U
بازپرسی بازجویی
inquire
U
بازجویی کردن از
inquisite
U
بازجویی کردن
to go into
U
بازجویی کردن
cross examination
U
بازجویی همگانی
interrogators
U
بازجویی کننده
committee of inquiry
U
کمیسیون بازجویی
inquests
U
بازجویی رسیدگی
inquires
U
بازجویی کردن از
inquiries
U
پرسش بازجویی رسیدگی
assay
U
چشیدن بازجویی کردن
crowner's quest
U
بازجویی درمرگهای ناگهانی
coroner's inquest
U
بازجویی در رگهای ناگهانی
assays
U
چشیدن بازجویی کردن
inquiry
U
پرسش بازجویی رسیدگی
to e. into a matter
U
مطلبی را بازجویی یا تحقیق کردن
inquest
U
بازجویی و تحقیق در موردمرگهای مشکوک
inquests
U
بازجویی و تحقیق در موردمرگهای مشکوک
inquisitions
U
نظری که هیات منصفه در ذیل برگ بازجویی میدهد رسیدگی
inquisition
U
نظری که هیات منصفه در ذیل برگ بازجویی میدهد رسیدگی
cross examination
U
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
examination
U
معالجه کردن بازجویی امتحان کردن
examinations
U
معالجه کردن بازجویی امتحان کردن
criminal investigation
U
شعبه بازجویی جنایی تحقیقات جنایی
confronting
U
مواجهه دادن
confront
U
مواجهه دادن
confronted
U
مواجهه دادن
confronts
U
مواجهه دادن
investigate
U
وارسی کردن بازجویی کردن
investigated
U
وارسی کردن بازجویی کردن
investigates
U
وارسی کردن بازجویی کردن
investigating
U
وارسی کردن بازجویی کردن
elicitation
U
کسب اطلاعات غیر مستقیم بازجویی غیر مستقیم
affronts
U
مواجهه
affront
U
مواجهه
confrontation
U
مواجهه
confrontations
U
مواجهه
affronting
U
مواجهه
counterview
U
نظریه مخالف مواجهه
antagonism of pieces
U
مواجهه سوارهای هم ارزش شطرنج
counter disengagement
U
حرکت شمشیر به دور شمشیرحریف برای مواجهه درمسیر قبلی
interrogations
U
استنطاق
inquest
U
استنطاق
interrogation
U
استنطاق
cross examination
U
استنطاق
inquisition
U
استنطاق
examination
U
استنطاق
inquests
U
استنطاق
examinations
U
استنطاق
inquisitions
U
استنطاق
cross question
U
استنطاق
inquired
U
استنطاق کردن
interrogate
U
استنطاق کردن
inquires
U
استنطاق کردن
cross-examine
U
استنطاق کردن
cross-examined
U
استنطاق کردن
cross-examines
U
استنطاق کردن
cross-examining
U
استنطاق کردن
interrogated
U
استنطاق کردن
interrogating
U
استنطاق کردن
examines
U
استنطاق کردن
enquired
U
استنطاق کردن
enquires
U
استنطاق کردن
inquire
U
استنطاق کردن
interrogation
U
استنطاق بازپرسی
interrogates
U
استنطاق کردن
interrogations
U
استنطاق بازپرسی
cross-questions
U
استنطاق کردن
examining
U
استنطاق کردن
queried
U
استنطاق کردن
examine
U
استنطاق کردن
query
U
استنطاق کردن
fishing expedition
U
تحقیق استنطاق
cross-question
U
استنطاق کردن
queries
U
استنطاق کردن
querying
U
استنطاق کردن
cross-questioned
U
استنطاق کردن
cross examine
U
استنطاق کردن
cross-questioning
U
استنطاق کردن
examined
U
استنطاق کردن
cross question
U
سئوال بطریق استنطاق
interrogate
U
مورد پرسش یا بازرسی قراردادن استنطاق کردن از
interrogates
U
مورد پرسش یا بازرسی قراردادن استنطاق کردن از
interrogating
U
مورد پرسش یا بازرسی قراردادن استنطاق کردن از
interrogated
U
مورد پرسش یا بازرسی قراردادن استنطاق کردن از
encounter
U
مصادف شدن با دست بگریبان شدن با مواجهه
encountering
U
مصادف شدن با دست بگریبان شدن با مواجهه
encounters
U
مصادف شدن با دست بگریبان شدن با مواجهه
encountered
U
مصادف شدن با دست بگریبان شدن با مواجهه
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
probate
U
محاکمه کردن استنطاق کردن
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
U
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televises
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation
U
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdoes
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
U
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudges
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
developments
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
organisations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
U
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowance
U
جیره دادن فوق العاده دادن
organization
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances
U
جیره دادن فوق العاده دادن
organizations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
U
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge
U
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
indemnify
U
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten
U
درشت نشان دادن اهمیت دادن
square away
U
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
dragged
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com