Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to put on airs
U
باد در خود انداختن خودنمایی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to show off
U
خودنمایی کردن
to make a flutter
U
خودنمایی کردن
to peacock oneself vref
U
خودنمایی کردن
to put in an a
U
خودنمایی کردن
show off
U
خودنمایی کردن ادم خودنما
show-off
U
خودنمایی کردن ادم خودنما
show-offs
U
خودنمایی کردن ادم خودنما
drop
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
self display
U
خودنمایی
peacockery
U
خودنمایی
coxcombry
U
خودنمایی
cockiness
U
خودنمایی
self exhibition
U
خودنمایی
flashiness
U
خودنمایی
exhibitionism
U
خودنمایی
perkiness
U
خودنمایی
foppery
U
خودنمایی
fripperies
U
خودنمایی خودفروشی
ostentatiously
U
از روی خودنمایی
parade
U
خودنمایی جولان
paraded
U
خودنمایی جولان
parades
U
خودنمایی جولان
parading
U
خودنمایی جولان
frippery
U
خودنمایی خودفروشی
blatancy
U
خودنمایی خشونت
panache
U
خودنمایی جلوه
vaunted
U
لاف زدن خودنمایی
vaunt
U
لاف زدن خودنمایی
vaunting
U
لاف زدن خودنمایی
flaunts
U
جولان دادن خودنمایی
flashily
U
ازروی خودنمایی یاخودفروشی
flauntingly
U
باجلوه ازروی خودنمایی
flaunted
U
جولان دادن خودنمایی
vaunts
U
لاف زدن خودنمایی
flaunt
U
جولان دادن خودنمایی
flaunting
U
جولان دادن خودنمایی
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
to cut out
U
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrancing
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operate
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
U
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle
U
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
to set off
U
انداختن برابر کردن
launched
U
انداختن پرت کردن
slots
U
انداختن چفت کردن
slotting
U
انداختن چفت کردن
tossed
U
پرت کردن انداختن
to let fly
U
انداختن تیرخالی کردن
hurtling
U
پرت کردن انداختن
hurtles
U
پرت کردن انداختن
hurtled
U
پرت کردن انداختن
launches
U
انداختن پرت کردن
put
U
تعویض کردن انداختن
hurtle
U
پرت کردن انداختن
lay aside
U
پس انداز کردن انداختن
launching
U
انداختن پرت کردن
launch
U
انداختن پرت کردن
to put by
U
دور انداختن رد کردن
puts
U
تعویض کردن انداختن
tossing
U
پرت کردن انداختن
tosses
U
پرت کردن انداختن
toss
U
پرت کردن انداختن
spit
U
سوراخ کردن تف انداختن
spits
U
سوراخ کردن تف انداختن
putting
U
تعویض کردن انداختن
slot
U
انداختن چفت کردن
horrify
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
U
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifying
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
hollers
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
turn on
U
بجریان انداختن روشن کردن
holler
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
retard
U
عقب انداختن اهسته کردن
hollered
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollering
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
back
U
پشتی کردن پشت انداختن
kid
U
دست انداختن مسخره کردن
kidding
U
دست انداختن مسخره کردن
operated
U
اداره کردن راه انداختن
groove
U
خط انداختن شیار دار کردن
grooves
U
خط انداختن شیار دار کردن
paralyze
U
از کار انداختن بیحس کردن
desolate
U
از ابادی انداختن مخروبه کردن
postpones
U
بتعویق انداختن موکول کردن
operates
U
اداره کردن راه انداختن
backs
U
پشتی کردن پشت انداختن
operate
U
اداره کردن راه انداختن
postponing
U
بتعویق انداختن موکول کردن
kidded
U
دست انداختن مسخره کردن
retarding
U
عقب انداختن اهسته کردن
defaces
U
ازشکل انداختن محو کردن
to play the fool with any one
U
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
embrangle
U
گیر انداختن گرفتار کردن
put over
U
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
involve
U
گیر انداختن وارد کردن
defacing
U
ازشکل انداختن محو کردن
postpone
U
بتعویق انداختن موکول کردن
drop in
U
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
involving
U
گیر انداختن وارد کردن
throwin
U
در دنده انداختن تزریق کردن
prorogue
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogate
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
deface
U
ازشکل انداختن محو کردن
engages
U
مجذوب کردن درهم انداختن
engage
U
مجذوب کردن درهم انداختن
defaced
U
ازشکل انداختن محو کردن
postponed
U
بتعویق انداختن موکول کردن
retards
U
عقب انداختن اهسته کردن
involves
U
گیر انداختن وارد کردن
steer roping
U
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
bunkcombe
U
نطق وکیل در مجلس برای خودنمایی در پیش وکیل کنندگان
tease
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
catapults
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
nail
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
catapult
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
nails
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To becomeinsbordinate .
U
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
To swallow ones pride and request someone (to do something).
U
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
catapulting
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
teases
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
catapulted
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
U
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
run
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
To fire a shot
U
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
tumult
U
اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
teaze
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
runs
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
teased
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
To tease someone. To pull someonelet.
U
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
nailed
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
mimic
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
to make sport of any one
U
کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
disunite
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to play off
U
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
mimics
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
set up
<idiom>
U
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
disuniting
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
tangles
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
tangle
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
mimicked
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
to reject something with a shrug
[of the shoulders]
U
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
mimicking
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
stall
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stalling
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
taunts
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunted
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunt
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
to start
U
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
taunt
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunted
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
To kint ones eyebrows . To frown .
U
گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
tantalizes
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switch
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalized
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switched
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
To take away someones living .
U
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
tantalises
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalised
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
U
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
stakes
U
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake
U
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked
U
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
let down
U
پایین انداختن انداختن
demonetization
U
خارج کردن پول از گردش از اعتبار انداختن پول درگردش
routinize
U
عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
billiard point
U
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
ungear
U
از دنده بیرون انداختن بی دنده کردن
fling
U
انداختن
stagger
U
از پا انداختن
hurl
U
انداختن
launched
U
به اب انداختن
lash vt
U
انداختن
to lay by the heels
U
بر انداختن
sling
U
انداختن
hurled
U
انداختن
flinging
U
انداختن
deracination
U
بر انداختن
flings
U
انداختن
run home
U
جا انداختن
slinging
U
انداختن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com