Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
glad hand
<idiom>
U
بااهمییت برخورد کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
collisions
U
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision
U
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
channeled
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
impact
U
برخورد کردن
impacts
U
برخورد کردن
chatter
U
برخورد کردن
chattered
U
برخورد کردن
chattering
U
برخورد کردن
knock-ups
U
برخورد کردن
knock-up
U
برخورد کردن
knock up
U
برخورد کردن
meets
U
برخورد کردن
osculate
U
برخورد کردن
chatters
U
برخورد کردن
meet
U
برخورد کردن
meet
U
: برخورد کردن یافتن
meets
U
: برخورد کردن یافتن
smash
U
برخورد خرد کردن
smashes
U
برخورد خرد کردن
snag
U
بمانعی برخورد کردن
snagging
U
بمانعی برخورد کردن
snags
U
بمانعی برخورد کردن
warm up
<idiom>
U
دوستانه برخورد کردن
sideswipes
U
برخورد کردن به پهلوی چیزی
to collide head on
U
با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
sideswipe
U
برخورد کردن به پهلوی چیزی
to run upon any one
U
بکسی برخورد یا تصادف کردن
crush
U
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushed
U
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushes
U
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
to bump
[into]
U
برخورد کردن
[بهم خوردن ]
[با کسی یا چیزی]
condition
U
اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
collide
U
تصادف کردن برخورد کردن
collided
U
تصادف کردن برخورد کردن
collides
U
تصادف کردن برخورد کردن
colliding
U
تصادف کردن برخورد کردن
head crash
U
برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
tile
U
مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
tiles
U
مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
to hit
U
اصابت کردن
[برخورد کردن]
[ضربه زدن ]
[زدن]
hit
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
criss-cross
U
برخورد
criss-crossed
U
برخورد
criss-crosses
U
برخورد
criss-crossing
U
برخورد
impact
U
برخورد
striking
U
برخورد
strikingly
U
برخورد
strikes
U
برخورد
tangency
U
برخورد
impacts
U
برخورد
confliction
U
برخورد
osculation
U
برخورد
approach
U
برخورد
approached
U
برخورد
approaches
U
برخورد
incidence
U
برخورد
conflicts
U
برخورد
contact
U
برخورد
stopping
U
برخورد
stopped
U
برخورد
attitude
U
برخورد
stop
U
برخورد
intersects
U
برخورد
intersected
U
برخورد
clashes
U
برخورد
clashed
U
برخورد
clash
U
برخورد
stops
U
برخورد
contacted
U
برخورد
contacting
U
برخورد
collision
U
برخورد
collisions
U
برخورد
ill favored
U
بد برخورد
contacts
U
برخورد
intersect
U
برخورد
attitudes
U
برخورد
receptions
U
برخورد
reception
U
برخورد
strike
U
برخورد
conflicted
U
برخورد
conflict
U
برخورد
appulse
U
برخورد
accessible
U
خوش برخورد
tilts
U
منازعه برخورد
tilt
U
منازعه برخورد
crossing points
U
محل برخورد دو خط
crossing point
U
محل برخورد دو خط
take the blade
U
برخورد شمشیرها
tilted
U
منازعه برخورد
contiguity
U
برخورد تماس
probability of collision
U
احتمال برخورد
conflict of interest
U
برخورد منافع
zone of contact
U
محل برخورد
greets
U
درود برخورد
greeted
U
درود برخورد
affable
U
خوش برخورد
greet
U
درود برخورد
coincidences
U
تطبیق برخورد
unsporting conduct
U
برخورد ناجوانمردانه
collision rate
U
سرعت برخورد
collision rate
U
نرخ برخورد
impact effect
U
اثر برخورد
collision energy
U
انرژی برخورد
conflux
U
همریزگاه برخورد
touche
U
اعلام برخورد
collision frequency
U
فراوانی برخورد
collision rate
U
میزان برخورد
coincidence
U
تطبیق برخورد
fall on
<idiom>
U
برخورد (بامشکلات)
impact test
U
ازمون برخورد
tolerate
U
برخورد هموارکردن
inelastic collision
U
برخورد ناکشسان
My pride was wounded ( hurt) .
U
به غیرتم برخورد
affects
U
احساسات برخورد
elastic collision
U
برخورد الاستیک
electron impact
U
برخورد الکترونها
affect
U
احساسات برخورد
intersection point
U
محل برخورد
jct
U
محل برخورد
tolerated
U
برخورد هموارکردن
tolerates
U
برخورد هموارکردن
head on collision
U
برخورد رودررو
head oncollision
U
برخورد رویاروی
impact hardness
U
سختی برخورد
impact force
U
نیروی برخورد
effective collision
U
برخورد موثر
meeter
U
برخورد کننده
impact factor
U
ضریب برخورد
impact strength
U
استحکام برخورد
impact parameter
U
پارامتر برخورد
impact sound
U
صدای برخورد
elastic collision
U
برخورد کشسان
tolerating
U
برخورد هموارکردن
chattering
U
ضربه زدن برخورد
sea foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
contacting
U
اتصال الکتریکی برخورد
ocean foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
contacted
U
اتصال الکتریکی برخورد
beach foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
he was provoked by my words
U
سخنان من باو برخورد
chattered
U
ضربه زدن برخورد
inelastic cross section
U
مقطع برخورد ناکشسان
contact
U
اتصال الکتریکی برخورد
contacts
U
اتصال الکتریکی برخورد
incidence
U
برخوردکردن میدان برخورد
spume
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
maladdress
U
برخورد بد ترک ادب
criterion
U
مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
absence of blade
U
عدم برخورد شمشیرها
meeting
U
اتصال برخورد میتینگ
noncontact sports
U
ورزشهای بدون برخورد
chatter
U
ضربه زدن برخورد
collision of the second kind
U
برخورد نوع دوم
collision of the first kind
U
برخورد نوع اول
meetings
U
اتصال برخورد میتینگ
encounter
U
رویاروی شدن برخورد
chatters
U
ضربه زدن برخورد
front
U
نما طرز برخورد
fronting
U
نما طرز برخورد
encounters
U
رویاروی شدن برخورد
encountered
U
رویاروی شدن برخورد
encountering
U
رویاروی شدن برخورد
kissoff
U
برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
spume
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
breast
U
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
breasts
U
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
beach foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
sea foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
swish
U
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swished
U
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishes
U
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishing
U
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
impact loss
U
افت انرژی در اثر برخورد
near collision
U
حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
effective collision cross section
U
سطح مقطع برخورد موثر
anthropogenic
U
مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
to come to meet
U
به طرف کسی رفتن برای برخورد
to approach
U
به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come towards
U
به طرف کسی رفتن برای برخورد
streetwise
U
ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
node
U
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
nodes
U
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
personal remarks
U
اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
to be coming up to meet
U
به طرف کسی رفتن برای برخورد
crash
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
catch a rail
U
برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
crashingly
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com