Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
whoa
U
ایست دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
vehicle stopping distance
U
مسافت ایست وسیله نقلیه مسافت ایست خودرو
stand
U
ایست
avast
U
ایست
holds
U
ایست
hold
U
ایست
stop
U
ایست
time out
U
ایست
halt
U
ایست
flag stop
U
ایست
stopped
U
ایست
perisystole
U
ایست دل
standstil
U
ایست
cessation
U
ایست
stay
U
ایست
stayed
U
ایست
stops
U
ایست
stopping
U
ایست
limit stop
U
حد ایست
halts
U
ایست
whoa
U
ایست
standstill
U
ایست
stoppage
U
ایست
stoppages
U
ایست
breathing space
U
ایست
halted
U
ایست
silence
U
ایست بی حرکت
closest
U
ایست توقف
silencing
U
ایست بی حرکت
dynamic stop
U
ایست پویا
silences
U
ایست بی حرکت
statics
U
ایست شناسی
stop element
U
عنصر ایست
silenced
U
ایست بی حرکت
hold water
U
قایق ایست
to make a pause
U
ایست کردن
fixism
U
ایست گرایی
it is a thankless task
U
کاربیهوده ایست
haemostasis
U
ایست خون
unceasing
U
ایست ناپذیر
periods
U
نوبت ایست
suspension
U
ایست تعلیق
suspensions
U
ایست تعلیق
period
U
نوبت ایست
haemostasia
U
ایست خون
at pause
U
در حال ایست
to make a stop
U
ایست کردن
interval
U
ایست وقفه
pausal
U
ایست دار
nodal point
U
نقطه ایست
close
U
ایست توقف
closer
U
ایست توقف
closes
U
ایست توقف
ceased
U
ایست توقف
caesura
U
وقفه ایست
holds
U
ایست نگهداری
hold
U
ایست نگهداری
truces
U
جنگ ایست
ceasing
U
ایست توقف
cease
U
ایست توقف
ceases
U
ایست توقف
truce
U
جنگ ایست
total stopping distance
U
طول ایست کامل
interlude
U
ایست میان دو پرده
to come
U
بحال ایست درامدن
the train runs without a stop
U
قطار بدون ایست
haemostatic
U
وابسته به ایست خون
fetch up
U
بحال ایست درامدن
what kind of a bird is that ?
U
چه قسم پرنده ایست
hockey stop
U
نوعی ایست ناگهانی
he is a prodigy of learning
U
اعجوبه ایست در دانش
to heave to
U
بحالت ایست دراوردن
he has a loose conduct
U
ادم هرزه ایست
interludes
U
ایست میان دو پرده
to be under ane
U
در حال ایست بودن
halt
U
سکته ایست کردن
stop bit
U
بیت ایست نما
stop bit
U
ذرهء ایست نما
to put to a pause
U
بحال ایست دراوردن
halts
U
سکته ایست کردن
ease all
U
درکرجی رانی ایست
lay by
U
جایگاه ایست ایستگاه
halted
U
سکته ایست کردن
avast
U
ایست توقف کنید
lay-bys
U
جایگاه ایست ایستگاه
lay-by
U
جایگاه ایست ایستگاه
torpidity
U
حالت سستی ایست
stopping sight distance
U
فاصله دید ایست
hyphens
U
نشان اتصال ایست درسخن
It is an extremely complicated problem.
U
مسأله بسیار پیچیده ایست
stopping sight distance
U
فاصله دید برای ایست
hyphen
U
نشان اتصال ایست درسخن
the child is a wonder
U
این بچه عجوبه ایست
patience is a virtue
U
شکیبائی خوی پسندیده ایست
to taxi to a standstill
U
حرکت آخر تا به ایست رسیدن
[هواپیما]
menopause
U
بند امدن قاعدگی ایست طمث
lexigraphy
U
یکجور خط که هر حرف ان نماینده واژه ایست
hammock chair
U
صندلی راحتی تاشوکه پشت ان پارچه ایست
poetaster is pejorative word
U
شاعرک واژه ایست که برای تحقیر شاعر بکار میرود
check string
U
ریسمان درشکه که مسافربوسیله ان راننده رابه ایست کردن اگاهی
pausal form
U
دردستور عبری شکلی که کلمه هنگام ایست درجمله پیدا میکند
nowel
U
کلمه ایست که درسرود خوانی و هلهلههای عید میلادمسیح تکرار میکنند
coffins
U
جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
coffin
U
جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
appropriation
U
در CLتقاضانامه ایست که بستانکاربرای بدهکار می فرستد ودرخواست پرداخت قسمتی ازطلب خود را می نماید
abio
U
کلمه ایست که بصورت پیشوندبکار رفته و بمعنی بدون زندگی و عاری از حیات است
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
to pause upon a word
U
روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
practician
U
کسیکه دست بکار پیشه ایست وکیل دست در کار
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
stand
U
ایست کردن توقف کردن
ferry
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
U
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation
U
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televising
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
development
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting
U
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudging
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
allowance
U
جیره دادن فوق العاده دادن
organisations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge
U
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization of the ground
U
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances
U
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances
U
جیره دادن فوق العاده دادن
organizations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify
U
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten
U
درشت نشان دادن اهمیت دادن
square away
U
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
drag
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
U
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
pottion
U
بهره دادن از جهاز دادن به
expanding
U
توسعه دادن بسط دادن
mitigate
U
تخفیف دادن تسکین دادن
pronounces
U
حکم دادن فتوی دادن
mitigated
U
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigates
U
تخفیف دادن تسکین دادن
expand
U
توسعه دادن بسط دادن
pronounce
U
حکم دادن فتوی دادن
decern
U
تشخیص دادن تمیز دادن
illustrating
U
شرح دادن نشان دادن
prefers
U
ترجیح دادن برتری دادن
individualised
U
تمیز دادن تشخیص دادن
individualising
U
تمیز دادن تشخیص دادن
individualized
U
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
U
تمیز دادن تشخیص دادن
relates
U
گزارش دادن شرح دادن
relate
U
گزارش دادن شرح دادن
purging
U
غرامت دادن جریمه دادن
loans
U
قرض دادن عاریه دادن
loaning
U
قرض دادن عاریه دادن
individualize
U
تمیز دادن تشخیص دادن
loan
U
قرض دادن عاریه دادن
individualizing
U
تمیز دادن تشخیص دادن
lends
U
عاریه دادن اجاره دادن
develop
U
بسط دادن پرورش دادن
houses
U
منزل دادن پناه دادن
incise
U
چاک دادن شکاف دادن
incised
U
چاک دادن شکاف دادن
incises
U
چاک دادن شکاف دادن
instruct
U
دستور دادن اموزش دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com