Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
neurogenic
U
ایجاد کننده بافت عصبی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
nerve tissue
U
بافت عصبی
commissure
U
بافت عصبی رابط
commissurotomy
U
برداشتن بافت عصبی رابط
gray matter
U
ماده خاکستری بافت عصبی مغز
motif
U
گلی خاص در زمینه فرش
[این طرح ها با توجه به منطقه بافت دارای اشکال و ابعاد مختلفی بوده و تا حدودی مشخص کننده منطقه بافت می باشد.]
subliminal
U
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminally
U
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
suberization
U
ایجاد بافت چوب پنبهای درچوب
texture mapping
U
2-پوشاندن یک تصویر با دیگری برای ایجاد یک بافت در اولی
mixd weave
U
بافت ترکیبی
[هرگاه در بافت یک فرش از چند روش بافت استفاده شود.]
parasympathetic
U
عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
neuritis
U
التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
worker
U
ایجاد کننده
causer
U
ایجاد کننده
originative
U
ایجاد کننده
recreative
U
دوباره ایجاد کننده
thallogenous
U
ایجاد کننده تالیوم
swisher
U
ایجاد کننده صدای فش فش
goiterogenic
U
ایجاد کننده گواتر
siliciferous
U
ایجاد کننده سیلیکون
goitrogenic
U
ایجاد کننده گواتر
neuralgia
U
درد عصبی مرض عصبی
nervation
U
ساختمان عصبی شبکه عصبی
genesis
U
پسوند بمعنی ایجاد کننده
hypnogenetic
U
ایجاد کننده خواب هیپنوتیزم
integrator
U
ایجاد کننده ائتلاف یا انضمام
seminiferous
U
ایجاد کننده بذر یا نطفه
plain weave
U
بافت ساده زیر و رو
[معمولا قسمت گلیم بافت فرش را به این صورت می بافند.]
Soumak
U
بافت سوماک
[سوماخ]
[این روش بافت که نوعی از گلیم بافی است به سه صورت ساده، ضربیو برعکس بافته شده و در ابتدا و انتهای فرش استفاده می شود. این روش در بافت پارچه، کیسه، پتو و زیر انداز استفاده می شود.]
goitrogenic
U
ایجاد کننده تورم غده تیروئید
snow machine
U
ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
tetanic
U
داروی ایجاد کننده تشنجات کزازی
board weave
U
تخت بافت
[در این بافت تارها نسبت به یکدیگر زاویه چندانی نداشته و حالت صاف و یکنواخت به خود می گیرند]
offset knots
U
گره نامتقارن
[گاه جهت ایجاد سایه و تفاوت ظاهری طرح با دیگر قسمت ها به جای تکرار گره زدن بر روی دو تار مشابه در ردیف بافت بعدی از سه تار شماره یک، دو، سه و یا یک، سه، دو استفاده می کنند.]
carried
U
خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carries
U
خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
signing on
U
فرایند ایجاد یک ارتباط مابین کامپیوتر و استفاده کننده
carry
U
خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carrying
U
خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
compound weave
U
بافت ترکیبی که بجز تار و پود اجزا دیگری نیز مثل دانه مروارید و یا اجسام تزیینی در بافت بکار گرفته شود
feep
U
صدایی که ترمینال برای جلب توجه استفاده کننده ایجاد میکند
countervailing power
U
مثلااتحادیه کارگران که درواکنش به قدرت تولید کننده انحصاری ایجاد میشود
form utility
U
در این مواد ازنظر پذیرش بازار و مصرف کننده ایجاد میشود
greige carpet
U
فرش خود رنگ
[فرشی که الیاف آن پیش از بافت رنگرزی نشده باشد. این نوع بافت در بین بافندگان محلی و خصوصا در افغانستان و کشورهای تازه استقلال یافته روسیه دیده می شود.]
Sarouk
U
ساروق
[حوزه بافت ساروق در استان مرکزی با شهرت جهانی در بافت فرش های پر تراکم با زمینه قرمز و حاشیه آبی، پرز بلند و طرح افشان بته ای و گل خشتی است.]
Sarab
U
سراب
[حوزه بافت سراب در آذربایجان است که بیشتر به بافت کناره مشهور استرنگ زمینه عموما شتری و گره آن ترکی است.]
carrying
U
وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carried
U
وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry
U
وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carries
U
وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
Hayes Corporation
U
تولید کننده مودم که زبان کنترل استاندارد برای مودم ها ایجاد میکند
carries
U
وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry
U
وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carried
U
وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carrying
U
وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
cascade carry
U
وام ایجاد شده در یک جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی, رقم نقلی ابشاری
bulk
U
مین کننده اطلاع برای ایجاد صفحات متن ویدیویی -off line به کار می رود که بعد آنها را به سرعت به کامپیوتر اصلی متصل کند
ActiveX
U
سیستمی که توسط ماکروسافت ایجاد شده برای ایجاد و توزیع برنامههای کوچک
production cycle
U
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
v , series
U
سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
twitchy
U
عصبی
neurogram
U
رد عصبی
neurotic
U
عصبی
engram
U
رد عصبی
nervelessness
U
بی عصبی
overwrought
U
عصبی
nervous
U
عصبی
abnerval
U
عصبی
on pins and needles
<idiom>
U
عصبی
uptight
U
عصبی
keyed up
<idiom>
U
عصبی
neural
U
عصبی
neurofibril
U
تار عصبی
nerve impulse
U
تکانه عصبی
neuralgia
U
درد عصبی
nerve path
U
گذرگاه عصبی
interneuron
U
داخل عصبی
neural network
U
شبکه عصبی
nerve ending
U
پایانه عصبی
neuroplexus
U
شبکه عصبی
neural satiation
U
اشباع عصبی
neural lesion
U
ضایعه عصبی
neural induction
U
القای عصبی
neuron
U
یاخته عصبی
nerve current
U
جریان عصبی
anorexia nervosa
U
بی اشتهایی عصبی
nerve deafness
U
کری عصبی
neurons
U
یاخته عصبی
nervelessly
U
از روی بی عصبی
neural arc
U
قوس عصبی
neural circuit
U
مدار عصبی
neural bond
U
پیوند عصبی
nerve fibre
U
تار عصبی
nerve plexus
U
شبکه عصبی
neural conduction
U
رسانش عصبی
neural discharge
U
تخلیه عصبی
neural reverbration
U
ارتعاش عصبی
neuritis
U
التهاب عصبی
nerve block
U
وقفه عصبی
nerves
U
رشته عصبی
nerve cell
U
یاخته عصبی
plexus
U
شبکه عصبی
nervous systems
U
دستگاه عصبی
shock
U
حمله عصبی
nervous system
U
دستگاه عصبی
causalgia
U
سوزش عصبی
nerve cell
U
سلول عصبی
sweat bullets/blood
<idiom>
U
عصبی بودن
psychochemical agent
U
گاز عصبی
shocked
U
حمله عصبی
nerve center
U
مرکز عصبی
willies
U
حمله عصبی
Relax!
U
عصبی نشو!
neurocyte
U
یاخته عصبی
interneural
U
داخل عصبی
ganglion
U
غده عصبی
shocks
U
حمله عصبی
lose temper
<idiom>
U
عصبی شدن
nerve
U
رشته عصبی
psychochemical agent
U
عامل عصبی
on edge
<idiom>
U
خیلی عصبی وخشمگین
nerve agent
U
عامل شیمیایی عصبی
anorexic
U
مبتلا به بی اشتهایی عصبی
discharge
U
شلیک عصبی تخلیه
neurotic
U
دچار اختلال عصبی
discharges
U
شلیک عصبی تخلیه
tracts
U
دسته تار عصبی
tensing
U
عصبی وهیجان زده
sympathetic nervous system
U
دستگاه عصبی سمپاتیک
neuropsychiatric
U
مرض روانی و عصبی
neuroptera
U
حشرات عصبی الجناح
neurotransmitter
U
انتقال دهنده عصبی
unipolar
U
سلولهای عصبی یک قطبی
parabiosis
U
وقفه رسانش عصبی
conceptual nervous system
U
دستگاه عصبی فرضی
tract
U
دسته تار عصبی
parasympathetic nervous system
U
دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
reciprocal innervation
U
تحریک عصبی تقابلی
jittery
U
وحشت زده و عصبی
commissural fibres
U
رشتههای عصبی رابط
bradyarthria
U
کندگویی عصبی- ماهیچه یی
preganglionic
U
قبل از عقده عصبی
neuropsychiatric
U
درمان روانی عصبی
cns
U
دستگاه عصبی مرکزی
hysteria
U
هیستری حمله عصبی
tensed
U
عصبی وهیجان زده
tensest
U
عصبی وهیجان زده
tense
U
عصبی وهیجان زده
tenses
U
عصبی وهیجان زده
neuroblast
U
یاخته رویانی عصبی
visceral nervous system
U
دستگاه عصبی احشایی
neurogenic
U
دارای ریشه عصبی
vegetative nervous system
U
دستگاه عصبی نباتی
autonomic nervous system
U
دستگاه عصبی نباتی
neuromuscular coordination
U
هماهنگی عصبی- عضلانی
neuropath
U
دچار اختلالات عصبی
tenser
U
عصبی وهیجان زده
corrector
U
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
liminal
U
وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
tie up in knots
<idiom>
U
کسی را عصبی ونگران کردن
autonomic nervous system
U
دستگاه عصبی خود مختار
nervous
U
عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
dendrite
U
شاخههای متعدد سلولهای عصبی
ans
U
دستگاه عصبی خود مختار
psychoneural parallelism
U
توازی نگری روانی- عصبی
oxime
U
ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
preganglionic
U
وابسته به جلو عقده عصبی
neurocirculatory asthenia
U
ضعف عصبی- گردش خونی
sympathetic nervous system
U
دستگاه عصبی خود کار
autonomic
U
منسوب به دستگاه عصبی خودکار
parasympathetic
U
وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
solar plexus
U
شبکه عصبی ناحیه زیر معده
psychoneurotic
U
مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
neuromuscular
U
وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
psychoneurosis
U
ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
aeroneurosis
U
اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
nerve fascicle
U
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
nerve bundle
U
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
neurons
U
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest.
U
اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
neuron
U
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
cingulum
U
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
limen
U
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
to work oneself up
U
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
cingulum bundle
U
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
to get worked up
U
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
tissue
U
بافت
tissues
U
بافت
contexts
U
بافت
grain
U
بافت
contexture
U
بافت
of a loose textture
U
شل بافت
of a loose texture
U
شل بافت
fiber
U
بافت
neurine
U
بافت پی
knitted
U
بافت
texture
U
بافت
context
U
بافت
loose texture
U
بافت شل
textures
U
بافت
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com