Total search result: 201 (7 milliseconds) |
ارسال یک معنی جدید |
|
|
|
|
Menu
 |
English |
Persian |
Menu
 |
 |
Nothing on earth will induce him to go there again. |
اگر کلاهش هم آنجا بیافتد دیگر پا نمی گذارد. |
 |
|
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
|
Other Matches |
|
 |
He has no influence . He cuts no ice. He carries no weight U |
دیگر کلاهش پشم ندارد ( فاقد نفوذ است ) |
 |
 |
crosscourt shot U |
ضربه کوتاه به دیوار مقابل که به طرف دیگر زمین اسکواش بیافتد |
 |
 |
You can't get there other than by foot. U |
به جز پیاده جوری دیگر نمی شود به آنجا رفت. |
 |
 |
to lock somebody [yourself] out [of something] U |
در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده] |
 |
 |
off went his hat U |
کلاهش پرت شد |
 |
 |
his hat cover his fanily U |
خودش است و کلاهش |
 |
 |
it is bound to nappen U |
مقدراست اتفاق بیافتد |
 |
 |
He just missed going to jail. U |
چیزی نمانده بود بزندان بیافتد |
 |
 |
gill net U |
دامی که چون ماهی دران بیافتد |
 |
 |
Dont let the grass grow under your feet. U |
نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد ) |
 |
 |
combination shot U |
ضربه مرکب با یک سری حرکات گوی تا به کیسه بیافتد |
 |
 |
wait up for <idiom> U |
به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد |
 |
 |
latest event time U |
دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد |
 |
 |
it burnsto a white ach U |
چون می سوزدخاکسترسفیدباقی می گذارد |
 |
 |
is on the wane U |
رو بزوال یا نقصان می گذارد |
 |
 |
decreasingly U |
چنانکه روبکاهش گذارد |
 |
 |
contiguous U |
آنچه اثر می گذارد |
 |
 |
flight U |
پرواز بلند و طولانی توپ پس از ضربه یا توپ زدن بطوری که ناگهان به زمین بیافتد |
 |
 |
hig low jack U |
ضربهای در بولینگ که میلههای 7 و 01 را جا می گذارد |
 |
 |
I ll pay him back in his own coin . U |
حقش را کف دستش خواهم گذارد |
 |
 |
big four U |
ضربهای در بولینگ که میلههای 4 و 6 و 7 و 01 را بجامی گذارد |
 |
 |
double pinochle U |
ضربهای در بولینگ که میلههای 4 و 6 و 7 و 01 را بجامی گذارد |
 |
 |
bedpost U |
ضربهای در بولینگ که میلههای 7 و 01 را بجا می گذارد |
 |
 |
lilies U |
ضربهای در بولینگ که شمارههای 5 و 7 و 01 راجا می گذارد |
 |
 |
half worcester U |
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد |
 |
 |
golden gate U |
پرتابی در بولینگ که میلههای 4 و 6 و 7 و 01 راباقی می گذارد |
 |
 |
do split U |
ضربهای در بولینگ که میله جلو و 7 یا 01 را جا می گذارد |
 |
 |
lily U |
ضربهای در بولینگ که شمارههای 5 و 7 و 01 راجا می گذارد |
 |
 |
incommunicableness U |
چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد |
 |
 |
feeders U |
مکانیزمی که به طور خودکار کاغذ درون چاپگر می گذارد |
 |
 |
feeder U |
مکانیزمی که به طور خودکار کاغذ درون چاپگر می گذارد |
 |
 |
personal service utility U |
کسی که مستقیما" کار خود را دراختیار کارفرما می گذارد |
 |
 |
incommunicability U |
چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد |
 |
 |
bot U |
بخشی که شروع فضای ضبط نوار مغناطیسی را علامت می گذارد |
 |
 |
waifs U |
اموالی که سارق حین فراربیرون از محل سرقت به جامی گذارد |
 |
 |
devisor U |
کسیکه بمیل خویش چیزی رابدیگری بارث می گذارد مورث |
 |
 |
investor U |
کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد |
 |
 |
permanent structures U |
به تاسیساتی گفته میشود که پس از اتمام قرارداد پیمانکاردر محل می گذارد |
 |
 |
investors U |
کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد |
 |
 |
salvo U |
شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد |
 |
 |
salvoes U |
شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد |
 |
 |
consequently <adv.> U |
در آنجا |
 |
 |
thereupon <adv.> U |
در آنجا |
 |
 |
at that [at that provocation] <adv.> U |
در آنجا |
 |
 |
subsequently <adv.> U |
در آنجا |
 |
 |
thereat <adv.> U |
در آنجا |
 |
 |
as a result <adv.> U |
در آنجا |
 |
 |
chip U |
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است |
 |
 |
chips U |
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است |
 |
 |
otherwise <adv.> U |
به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر] |
 |
 |
As far as I know . So far as I know. U |
تا آنجا که من می دانم |
 |
 |
According to my lights . U |
تا آنجا که عقلم قد می دهد |
 |
 |
In so far as their taste would go . U |
تا آنجا که سلیقه شا ؟ قد می داد |
 |
 |
The situation there is bad. U |
وضعیت در آنجا بد است. |
 |
 |
Since the day he set foot there . U |
از روزیکه به آنجا پا نهاد |
 |
 |
As far as I am concerened. U |
تا آنجا که به من مربوط می شود |
 |
 |
as far as I'm concerned <adv.> U |
تا آنجا که به من مربوط می شود |
 |
 |
Have you been there recently (lately) U |
تازگیها آنجا رفته ای ؟ |
 |
 |
To the best of my ability. For all I am worth . As far as in my lies U |
تا آنجا که تیغم ببرد |
 |
 |
so far as I'm concerned U |
تا آنجا که به من مربوط می شود |
 |
 |
advisory lock U |
قفلی که فرآیند روی یک قسمت از فایل می گذارد تا سایر فرآیندها به آن داده دستیابی نداشته باشند |
 |
 |
fractional reserve banking U |
روش مبتنی بر ذخیره جبران کسری در امریکا در ازای هرصد دلاری که مشتریان دربانک می گذارد |
 |
 |
joint U |
دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود |
 |
 |
Come as quickly as possible. U |
تا آنجا که می شود زود بیا |
 |
 |
I wI'll get there somehow. U |
یکجوری خودم را آنجا می رسانم |
 |
 |
CERN U |
یس که www اولین آنجا اختراع شد |
 |
 |
It took us four days to get there . U |
چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم |
 |
 |
I happened to be there when …. U |
اتفاقا" من آنجا بودم وقتیکه … |
 |
 |
Left out of one place and driven away from another. <proverb> U |
از آنجا مانده از اینجا رانده . |
 |
 |
Nobody was there but me. U |
هیچکسی غیر از من آنجا نبود. |
 |
 |
He has always lived there. U |
او همیشه آنجا زندگی کرده است. |
 |
 |
to let it get to that point U |
اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد |
 |
 |
factories U |
ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند |
 |
 |
It is improper to go there uninvited. U |
ناخوانده رفتن با آنجا صحیح نیست |
 |
 |
factory U |
ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند |
 |
 |
lover's lane <idiom> U |
جای دنجی که عشاق به آنجا می روند |
 |
 |
Can I get there on foot? U |
آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟ |
 |
 |
If it ( ever ) comes to that . U |
اگر چنانچه کا ربه آنجا بکشد |
 |
 |
Not that I remember . U |
تا آنجا که من یاددارم خیر ( اینطور نبوده ) |
 |
 |
We were there just to make up numbers. U |
ما آنجا فقط سیاهی لشگه بودیم |
 |
 |
to turn back U |
برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند] |
 |
 |
to turn around U |
برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند] |
 |
 |
Nothing has changed there. U |
آنجا هیچ چیز تغییر نکرده است. |
 |
 |
almonry U |
[قسمتی از ساختمان که خیرات و صدقات را در آنجا می دادند.] |
 |
 |
There they were in all their finery. U |
آنجا آنها در تمام زر و زیور خود بودند. |
 |
 |
conversions U |
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای |
 |
 |
conversion U |
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای |
 |
 |
reference U |
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود |
 |
 |
references U |
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود |
 |
 |
some other time U |
دفعه دیگر [وقت دیگر] |
 |
 |
ramdrive.sys U |
در DOS یک فایل پیکربنغی همراه سیستم عامل است که بخشی از حافظه دستیابی مستقیم کامپیوتر را بعنوان یک دیسک کنار می گذارد |
 |
 |
tunnelling U |
روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد |
 |
 |
Hotel accommodation is rather expensive there. U |
قیمت [اتاق] هتل آنجا واقعا گران است. |
 |
 |
goofy foot U |
موج سواری که بجای پای چپ پای راست را روی تخته بجلو می گذارد |
 |
 |
he was otherwise ordered U |
جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود |
 |
 |
Where the carcass is there the ravens will collect together. <proverb> U |
هر کجا لاشه اى وجود دارد آنجا لاشخورها دور هم جمع مى شوند. |
 |
 |
window U |
فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند |
 |
 |
shifts U |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
 |
 |
shift U |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
 |
 |
shifted U |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
 |
 |
switching U |
نقط های در شبکه ارتباطی که پیام از خط وط و مدارهای مختلف در آنجا تنظیم می شوند |
 |
 |
print U |
بازوی متحرک در چاپگر wheel-daisy که حروف آهنی را روی ریبون چاپگر قرار میدهد ورودی کاغذ علامت می گذارد |
 |
 |
printed U |
بازوی متحرک در چاپگر wheel-daisy که حروف آهنی را روی ریبون چاپگر قرار میدهد ورودی کاغذ علامت می گذارد |
 |
 |
prints U |
بازوی متحرک در چاپگر wheel-daisy که حروف آهنی را روی ریبون چاپگر قرار میدهد ورودی کاغذ علامت می گذارد |
 |
 |
main U |
مجموعه دستوراتی که بخش اصلی برنامه را می سازند و از آنجا سایر توابع فراخوانی می شوند |
 |
 |
stops U |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
 |
 |
trap U |
نقط ه توقف انتخابی که اجرا برنامه در آنجا متوقف میشود وثباتها بررسی می شوند |
 |
 |
His sculptures blend into nature as if they belonged there. U |
مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند. |
 |
 |
stop U |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
 |
 |
stopped U |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
 |
 |
stopping U |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
 |
 |
metafile U |
1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود |
 |
 |
relative humidity U |
رطوبت نسبی [مقدار این رطوبت در فضای کارگاه بافت حائز اهمیت بوده و کم یا زیاد بودن آن اثر مستقیم بر کار بافنده می گذارد.] |
 |
 |
he had no more no to say U |
دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت |
 |
 |
HTML U |
مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد |
 |
 |
voicing U |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
 |
 |
voices U |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
 |
 |
voice U |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
 |
 |
to make every effort U |
تک و پوی زدن [به هر دری زدن] تا آنجا که امکان پذیر باشد |
 |
 |
trans shipment U |
انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر |
 |
 |
stationed U |
میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند |
 |
 |
stations U |
میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند |
 |
 |
station U |
میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند |
 |
 |
christmass tree U |
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 7 و 01 را برای راست دست و میلههای 2 و7 و 01 را برای چپ دست باقی می گذارد |
 |
 |
conventional memory U |
این فضای حافظه مستقیماگ توسط DOS-MS قابل کنترل است و محلی است که بیشتر برنامههای بار شده برای اجرا آنجا هستند |
 |
 |
conventional RAM U |
این فضای حافظه مستقیماگ توسط DOS-MS قابل کنترل است و محلی است که بیشتر برنامههای بار شده برای اجرا آنجا هستند |
 |
 |
colony U |
گروهی ا ز مردم یک کشور که جایی دور از کشورشان مستقر شده باشند ولی تابع قوانین و حکومت کشورشان در آنجا باشند |
 |
 |
Oriental rug U |
فرش شرقی [از آنجا که امروزه فرش های شرقی در همه جا بافته می شوند، این لفظ به فرش دست باف که الهام گرفته از طرح های شرقی است اطلاق می شود.] |
 |
 |
alternatives U |
دیگر |
 |
 |
others U |
دیگر |
 |
 |
alternative U |
شق دیگر |
 |
 |
alternative U |
دیگر |
 |
 |
alternatives U |
شق دیگر |
 |
 |
anymore U |
دیگر |
 |
 |
next U |
دیگر |
 |
 |
other U |
دیگر |
 |
 |
again U |
دیگر |
 |
 |
furthers U |
دیگر |
 |
 |
furthering U |
دیگر |
 |
 |
he is no more U |
او دیگر |
 |
 |
furthered U |
دیگر |
 |
 |
further U |
دیگر |
 |
 |
no more U |
دیگر نه |
 |
 |
thence U |
دیگر |
 |
 |
one an other U |
یک دیگر |
 |
 |
from one another <adv.> U |
از هم دیگر |
 |
 |
else U |
دیگر |
 |
 |
from each other <adv.> U |
از هم دیگر |
 |
 |
of one another <adv.> U |
از هم دیگر |
 |
 |
of each other <adv.> U |
از هم دیگر |
 |
 |
another U |
دیگر |
 |
 |
secus U |
از دیگر سو |
 |
 |
shunts U |
به خط دیگر انداختن |
 |
 |
shunted U |
به خط دیگر انداختن |
 |
 |
otherwhile U |
گاه دیگر |
 |
 |
variant U |
نوع دیگر |
 |
 |
otherwhere U |
در مکان دیگر |
 |
 |
otherwhere U |
جای دیگر |
 |
 |
otherwhence U |
از جای دیگر |
 |
 |
shunt U |
به خط دیگر انداختن |
 |
 |
otherness U |
چیز دیگر |
 |
 |
otherguise U |
جور دیگر |
 |
 |
otherwhile U |
وقت دیگر |
 |
 |
scilicet U |
بعبارت دیگر |
 |
 |
another guess U |
قسمتی دیگر |
 |
 |
withil U |
ازطرف دیگر |
 |
 |
another guess U |
نوعی دیگر |
 |
 |
another day U |
یک روز دیگر |
 |
 |
alternative unit U |
واحدهای دیگر |
 |
 |
aliunde U |
از منبع دیگر |
 |
 |
et al U |
و در جای دیگر |
 |
 |
to wit U |
بعبارت دیگر |
 |
 |
to be no more U |
دیگر نبودن |
 |
 |
the other two U |
دوتای دیگر |
 |
 |
tother U |
بعدی دیگر |
 |
 |
t' other U |
بعدی دیگر |
 |
 |
so muchthe worse U |
دیگر بدتر |
 |
 |
beside U |
ازطرف دیگر |
 |
 |
what more do you want U |
دیگر چه می خواهید |
 |
 |
on the other hand U |
ازطرف دیگر |
 |
 |
on the other hand U |
از سوی دیگر |
 |
 |
on more U |
بار دیگر |
 |
 |
none other than U |
هیچکس دیگر جز |
 |
 |
at a later period U |
در موقع دیگر |
 |
 |
no more of that U |
بس است دیگر |
 |
 |
next year U |
سال دیگر |
 |
 |
yon U |
ان یکی دیگر ان |
 |
 |
nevermore U |
دیگر ابدا |
 |
 |
nevermore U |
هرگز دیگر |
 |
 |
never more U |
هرگز دیگر |
 |
 |
another U |
شخص دیگر |
 |
 |
my other books U |
کتابهای دیگر من |
 |
 |
othergates U |
طور دیگر |
 |
 |
on one's coat-tails <idiom> U |
همراه کس دیگر |
 |
 |
on the opposite side U |
در انسوی دیگر |
 |
 |
on the other part U |
از طرف دیگر |
 |
 |
again U |
از طرف دیگر |
 |
 |
otherguess U |
بروش دیگر |
 |
 |
otherguess U |
جور دیگر |
 |
 |
others U |
نوع دیگر |
 |