Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
If only she would marry me !
U
اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to g. after
O
آرزو کردن
to breathe after
آرزو کردن
joins
U
ازدواج کردن
marry
U
ازدواج کردن
joined
U
ازدواج کردن
join
U
ازدواج کردن
tie the knot
<idiom>
U
ازدواج کردن
to take to wife
U
ازدواج کردن با
wive
U
ازدواج کردن
married under a contract unlimited perio
U
ازدواج کردن
marries
U
ازدواج کردن
yearnings
U
آرزو
hope-sick
<adj.>
U
آرزو به دل
yearning
U
آرزو
ask for a lady's hand
U
تقاضای ازدواج با بانویی کردن
annul a marriage
U
عقد ازدواج را فسخ کردن
And exactly what do you mean by that ?
U
مقصود ؟( درمقام اعتراض )
To lodge a complaint .
U
درمقام شکایت بر آمدن
between
U
دربین درمقام مقایسه
marriage
U
ازدواج پیمان ازدواج
marriages
U
ازدواج پیمان ازدواج
cohabiting
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
to get somebody paired off with somebody
U
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
to fix somebody up with somebody
[American E]
U
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
cohabited
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabit
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabits
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
To marry below ones station.
U
با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
Dont mention it . You are welcome.
U
اختیار دارید (درمقام تعارف )
To put in an appearance .
U
نشانت میدهم ( درمقام تهدید)
I'll show you ! just you wait !
U
حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
It is very gracious of you .
U
لطف فرمودید ( درمقام طعنه )
There is no fault in young men having desires.
<proverb>
U
آرزو به جوانان عیب نیست .
intermarrying
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarry
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarries
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
to marry at a registry office
U
در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
intermarried
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
win a lady's hand
U
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
Is that your final word ?
U
همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
She wI'll never realize this wish.
U
این آرزو بدلش خواهد ماند
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you !
U
خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
I'll cook your goose !I'll fix you good and proper !
U
آشی برایت بپزم که خودت حظ کنی ( درمقام تهدید )
May I trouble you to pass the salt please.
U
ممکن است بی زحمت حرف نزنی ( درمقام طعنه )
interwed
U
در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
to pair somebody off
[up]
with somebody
U
کسی را با کسی دیگر زوج کردن
[برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر]
[همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
ruyi clouds
U
ابر آرزو
[در فرش های چینی گاه از طرح ابر آسمان استفاده می شود که نشانه بخت و اقبال است.]
marriage
U
ازدواج
marriages
U
ازدواج
marriageable age
U
ازدواج
hymen
U
ازدواج
hymens
U
ازدواج
matrimony
U
ازدواج
spousal
U
ازدواج
wedded
U
وابسته به ازدواج
wedded
U
ازدواج کرده
temporary marriage
U
ازدواج موقت
civil marriage
U
ازدواج محضری
termination of marriage
U
فسخ ازدواج
matches
U
ازدواج زورازمایی
wedder
U
ازدواج کننده
nullity of marriage
U
بطلان ازدواج
match
U
ازدواج زورازمایی
civil marriages
U
ازدواج محضری
misogamy
U
ازدواج ستیزی
sole
U
ازدواج نکرده
matrimony
U
ازدواج نکاح
matrimonial
U
مربوط به ازدواج
marriages of convenience
U
ازدواج مصلحتی
marriage of convenience
U
ازدواج مصلحتی
registration of marriage
U
ثبت ازدواج
intermarriage
U
ازدواج با خویشاوندان
mesalliance
U
ازدواج با زیردستان
mismatch
U
ازدواج ناجور
marriage bed
U
قباله ازدواج
misogamy
U
بیزاری از ازدواج
misogamist
U
بیزار از ازدواج
gamophobia
U
ازدواج هراسی
post nuptial
U
بعد از ازدواج
marriage registry
U
دفتر ازدواج
premarital
U
پیش از ازدواج
soles
U
ازدواج نکرده
marriage line
U
گواهینامه ازدواج
remarriage
U
ازدواج مجدد
pop the question
<idiom>
U
تقاضای ازدواج
remarriages
U
ازدواج مجدد
dissolution of marriage
U
انحلال ازدواج
single
U
ازدواج نکرده
A marriage of convenience .
U
ازدواج مصلحتی
affiance
U
پیمان ازدواج
break up of the a proposed marriage
U
به هم خوردن ازدواج احتمالی
nubile
U
قابل ازدواج و همسری
breach of promise
U
شکستن پیمان ازدواج
matchmaker
U
دلال یا دلاله ازدواج
common law marriage
U
ازدواج غیر رسمی
newlywed
U
تازه ازدواج کرده
endogamy
U
رسم ازدواج قبیلهای
matchmakers
U
دلال یا دلاله ازدواج
bans
U
اعلان ازدواج در کلیسا
banning
U
اعلان ازدواج در کلیسا
marriage line
U
عقدنامه سند ازدواج
ban
U
اعلان ازدواج در کلیسا
exogamy
U
ازدواج با افرادخارج از قبیله
adultery
U
بی دینی ازدواج غیرشرعی
celibacy
U
بی شوهری امتناع از ازدواج
medical fitness for marriage
U
قابلیت صحی برای ازدواج
hetaerism
U
ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین
physical capacity for marriage
U
قابلیت صحی برای ازدواج
Nothing is further from my mind than marriage .
U
اصلا" فکر ازدواج نیستم
in law
U
خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج
levirate
U
ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود
extra-curricular
U
فعالیت جنسی خارج از ازدواج
Congratrlation on your marriage .
U
ازدواج شما بسیار مبارک باشد
sororate
U
رسم ازدواج با زنی که فوت کرده
She married for love ,not for money .
U
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
intermarriage
U
ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف
morganatic
U
ازدواج کننده باپست تراز خود
bastard eigne
U
بچهای که پیش از ازدواج متولد شود
Hear hear!
U
صحیح است ! صحیح است ! درمقام تأیید وتصدیق )
shack up with
<idiom>
U
هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج
miscegenation
U
ازدواج سفید پوست با فردی ازنژاد دیگر
polygeny
U
پیدایش نوع بشراز چند ازدواج جداگانه
She married a man old eonugh to be her father.
U
با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
young people
U
دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
prothalamium
U
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
prothalamion
U
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
free love
U
عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج
polyandry
U
اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
rob the cradle
<idiom>
U
دوست شدن یا ازدواج با کسی که از خودت جوانتر است
morgantic marriage
U
ازدواج مرد عالی نسب با زنی از طبقه دانیه
fornication
U
رابطه جنسی
[قبل از]
بیرون از ازدواج
[دین]
[حقوق]
in love - engaged - married
U
عاشق . نامزد . متاهل
[مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
Oedipus
U
ادیپوس
[افسانه یونانی]
[پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد]
banns
U
اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
pocket piece
U
سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
restraint of marriage
U
شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند
special bastard
U
هر گاه پدر ومادر طفلی که حرامزاده بوده بعدا" ازدواج کنند نسب اوصحیح خواهد بود
judicial separaion
U
در این حالت زن وشوهر از هر جهت مجردمحسوب می شوند ولی حق ازدواج مجدد را ندارند وروابطشان با جنس مخالف زنا تلقی میشود
connexion
U
خویشاوندی سببی معادل affinity به معنی خویشاوندی ناشی از ازدواج
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
to wipe out
U
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilised
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preached
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
to use effort
U
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringes
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preach
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilises
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
timed
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringe
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
support
U
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstands
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilising
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com