English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
if it works U اگر این کار با موفقیت انجام شود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
go great guns <idiom> U موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
Other Matches
winning streak <idiom> U موفقیت پشت موفقیت
success U موفقیت
hits U موفقیت
prosperity U موفقیت
successes U موفقیت
hitting U موفقیت
achievement U موفقیت
good speed U موفقیت
hit U موفقیت
achievements U موفقیت
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
miscarriages U عدم موفقیت
hits U اصابت موفقیت
grand slams U موفقیت کامل
miscarriage U عدم موفقیت
grand slam U موفقیت کامل
pass muster <idiom> U آزمایش را با موفقیت
exploitation U استفاده از موفقیت
hitting U اصابت موفقیت
hit U اصابت موفقیت
achievable U موفقیت پذیر
unsuccessfully U عدم موفقیت
unsuccessful U عدم موفقیت
abortiveness U عدم موفقیت
flying colors U موفقیت قطعی
average U میانگین موفقیت
failures U عدم موفقیت
averaged U میانگین موفقیت
success ratio U بهر موفقیت
unsuccess U عدم موفقیت
successful <adj.> U موفقیت آمیز
failure U عدم موفقیت
top flight U بالاترین موفقیت
averages U میانگین موفقیت
averaging U میانگین موفقیت
automating U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
win out <idiom> U موفقیت پس از کار سخت
oddson U محتمل به بردیا موفقیت
prospect [of something] U امید موفقیت [در چیزی]
achieve U کسب موفقیت کردن
He was drunk with success. U سرمست از موفقیت بود
lock up <idiom> U اطمینال کامل از موفقیت
ten strike U امر موفقیت امیز
connects U حرکت موفقیت امیز
connect U حرکت موفقیت امیز
fleshment U خوشحالی حاصله از نخستین موفقیت
abort عدم موفقیت درانجام ماموریت
percentages U نسبت حرکات موفقیت امیز
to carry something to a successful issue U چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
he wished success to all U بهمه گفت موفقیت شماراخواستارم
bring off U به نتیجه موفقیت امیزی رسیدن
percentage U نسبت حرکات موفقیت امیز
caculated risk <idiom> U شانس زیاد برای موفقیت
land on one's feet <idiom> U با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
gurantee U عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
you said it/you can say that again <idiom> U نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
track record U آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
pass completion average U میانگین موفقیت بازیگر درگرفتن پاس
get through <idiom> U کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن
We made a long step toward success. U قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
His triumph was very short- lived . U موفقیت اش بسیار کوتاه ( مدت ) بود
track records U آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
chasing U تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
With a long face . U با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
chase U تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chased U تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chases U تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
rest on one's laurels <idiom> U خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
land office business U کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
lap money U جایزه نقدی برای موفقیت درهر دور مسابقه اتومبیل رانی
When we get this project off the ground we can relax. U وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
They have successfully managed the balancing act between retaining the rustic charm and modern conversion. U آنها با موفقیت توانستند تعادل بین افسون روستایی و تبدیل مدرن را ایجاد کنند.
dummies U دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
dummy U دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
framing error U خطایی که در اثر عدم موفقیت و خرابی دستگاه پذیرش دربازشناسی صحت بیتهایی که تشکیل یک کاراکتر را میدهندپیش می اید
retention money U مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
querying U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success. U اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
aborts U عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborting U عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborted U عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
achieves U تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieving U تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieved U تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
ego loss programming U تنظیم کارهای برنامه نویسی بطوریکه اعتبار موفقیت یاگناه شکست باید بجای یک برنامه نویس میان چندبرنامه نویس تقسیم گردد
performance U انجام
accomplishment U انجام
performances U انجام
fulfillment U انجام
fulfilment U انجام
execution U انجام
terminuse ad quem U انجام
implementation U انجام
transaction U انجام
completion U انجام
implemented U انجام
sequels U انجام
sequel U انجام
achievements U انجام
implements U انجام
achievement U انجام
consummation U انجام
implementing U انجام
enforcement U انجام
commissions U انجام
at last U سر انجام
end all U انجام
commission U انجام
effectuation U انجام
implement U انجام
commissioning U انجام
implementation U انجام
compietion U انجام
performs U انجام دادن
fulfilling U انجام دادن
performed U انجام دادن
performable U انجام دادنی
fulfills U انجام دادن
fulfilled U انجام دادن
fulfil U انجام دادن
accomplishing U انجام دادن
stand to U انجام دادن
parform U انجام دادن
accomplish U انجام دادن
processing of the order U انجام سفارش
char U انجام دادن
sonsy U نیک انجام
honoured U انجام تعهد
honouring U انجام تعهد
honours U انجام تعهد
to bring to effect U انجام دادن
the d. of duty U انجام وفیفه
thrust line U خط حمله خط انجام تک
to be fulfilled U انجام گرفتن
charring U انجام دادن
chars U انجام دادن
perform U انجام دادن
put on U انجام دادن
honored U انجام تعهد
pays U انجام دادن
paying U انجام دادن
pay U انجام دادن
honoring U انجام تعهد
honors U انجام تعهد
honour U انجام تعهد
to bring to an issve U انجام دادن
fulfils U انجام دادن
finalization U انجام رسانی
accomplisher U انجام دهنده
accomplishable U انجام دادنی
from a to izzard U از اغاز تا انجام
from beginning to end U ازابتداتا انجام
out-and-out U انجام شده
out and out U انجام شده
effecting U انجام دادن
effected U انجام دادن
repeat U باز انجام
achiever U انجام دهنده
carry out U انجام دادن
unfulfilled U انجام نشده
feasance U انجام کار
executable U انجام پذیر
for doing it U برای انجام ان
successful U نیک انجام
do up U انجام دادن
manipulation U انجام با مهارت
complier U انجام دهنده
completion of a contract U انجام یک قرارداد
chare U انجام دادن
repeats U باز انجام
functor U انجام دهنده
go through U انجام دادن
godspeed U پایان انجام
implement U انجام دادن
accomplishes U انجام دادن
accomplished U انجام شده
feasibility U توانایی انجام
done U انجام شده
action U انجام کاری
fulfit U انجام دادن
implemented U انجام دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com