Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
Should anything happen to me, ...
<idiom>
U
اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
it happened
U
اتفاق افتاد
It took place under my very eyes.
U
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
russian revolution
U
وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
french revolution
U
انقلابی که درسال 9871 در فرانسه اتفاق افتاد و باعث امحاء سیستم فئودالی و انتقال قدرت حاکمه به طبقه بورژوا شد
It dawned upon him.
U
برای او
[مرد]
جا افتاد.
It was borne in on him.
U
برای او
[مرد]
جا افتاد.
My mouth watered.
U
دهانم آب می افتاد
i saw him fall
U
دیدم که افتاد
I licked my lips
[in anticipation]
.
U
دهنم آب افتاد.
he fell to the ground
U
دویدن اغازکردبزمین افتاد
The button on my coat off.
U
تکمه کتم افتاد
the lot fell upon me
U
پشک بمن افتاد
She had to eat humble pie . she cringed .
U
به غلط کردن افتاد
he fell ill
U
به بستر بیماری افتاد
his mind was petrified
U
ذهنش از کار افتاد
The waters run clear of the mill .
<proverb>
U
آبها از آسیاب افتاد .
He outgrew this habit.
U
این عادت ازسرش افتاد
It finally sunk in !
<idiom>
U
آخرش دوزاریش افتاد!
[اصطلاح]
At last the penny dropped!
<idiom>
U
آخرش دوزاریش افتاد!
[اصطلاح]
Now he gets the point!
<idiom>
U
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
The moment I set eyes on you. ,
U
از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
When the dust settles.
U
وقتی که خوب آبها از آسیاب افتاد
The patients hrart stopped beating.
U
قلب بیمار از کار افتاد ( ایستاد )
He licked ( smacked ) his lips .
U
لب ودهنش آب افتاد ( از روی لذت وخوشی )
His departure has been postponed for two days.
U
حرکت او
[مرد]
دو روز به تاخیر افتاد.
He fell off his bike and bruised his knee.
U
او
[مرد]
از دوچرخه افتاد و زانویش کوفته
[کبود]
شد.
league
U
اتفاق
occurrences
U
اتفاق
leagues
U
اتفاق
occurrence
U
اتفاق
accidentalness
U
اتفاق
accidentalism
U
اتفاق
accidence
U
اتفاق
togtherness
U
اتفاق
fortuity
U
اتفاق
unity
U
اتفاق
federal
U
اتفاق
happening
U
اتفاق
happenings
U
اتفاق
hap
U
اتفاق
cases
U
اتفاق
togetherness
U
اتفاق
lague
U
اتفاق
confederacy
U
اتفاق
event
U
اتفاق
confederacies
U
اتفاق
coincidence
U
اتفاق
chances
U
اتفاق
coincidences
U
اتفاق
events
U
اتفاق
chance
U
اتفاق
case
U
اتفاق
occurence
U
اتفاق
chancing
U
اتفاق
chanced
U
اتفاق
joinder
U
اتفاق
confederation
U
اتفاق
flukes
U
اتفاق
fluke
U
اتفاق
accidents
U
اتفاق
accident
U
اتفاق
confederations
U
اتفاق
occurring
U
اتفاق افتادن
occurred
U
اتفاق افتادن
to be played out
[enacted]
U
اتفاق افتادن
to play itself out
U
اتفاق افتادن
betide
U
اتفاق افتادن
unanimity
U
اتفاق اراء
unanimously
U
به اتفاق اراء
fall out
U
اتفاق افتادن
chanced
U
اتفاق افتادن
chances
U
اتفاق افتادن
happened
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
chancing
U
اتفاق افتادن
occurs
U
اتفاق افتادن
act of God
U
اتفاق قهری
tide
U
اتفاق افتادن
befell
U
اتفاق افتادن
befalls
U
اتفاق افتادن
befalling
U
اتفاق افتادن
occur
U
اتفاق افتادن
hap
U
اتفاق افتادن
befallen
U
اتفاق افتادن
renewal of the convention
U
تجدید اتفاق
consensus
U
اتفاق اراء
acts of God
U
اتفاق قهری
fortuitism
U
عقیده به اتفاق
unison
U
اتحاد اتفاق
occurred
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
supervention
U
اتفاق ناگهانی
befall
U
اتفاق افتادن
incidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by hazard
<adv.>
U
برحسب اتفاق
Accidentally . By chance.
U
بر حسب اتفاق
coincidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
Accompanied by. Together with .
U
به اتفاق (همراه )
accidently
<adv.>
U
برحسب اتفاق
come to pass
U
اتفاق افتادن
disunion
U
عدم اتفاق
chance
U
اتفاق افتادن
at random
<adv.>
U
برحسب اتفاق
as it happens
<adv.>
U
برحسب اتفاق
fortuitously
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by happenstance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by chance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
consensus of opinion
U
اتفاق اراء
confederative
U
اتفاق کننده
by a coincidence
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by a unanimous
U
به اتفاق اراء
by a unanimity vote
U
به اتفاق اراء
by accident
<adv.>
U
برحسب اتفاق
accidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
come about
U
اتفاق افتادن
casualist
U
معتقد به اتفاق
in the wind
<idiom>
U
بزودی اتفاق افتادن
by chance
U
برحسب اتفاق یاتصادف
way the wind blows
<idiom>
U
چیزی که اتفاق میافتد
It never occurred again
دیگر اتفاق نیفتاد.
it is of frequent
U
بسیار اتفاق میافتد
allopatric
U
جداگانه اتفاق افتاده
hold breath
U
منتظر یک اتفاق بودن
sure thing
<idiom>
U
حتما اتفاق افتادن
it is bound to nappen
U
مقدراست اتفاق بیافتد
happens
U
رخ دادن اتفاق افتادن
consentaneous
U
دارای اتفاق اراء
previously
U
زودتر اتفاق افتادن
occurred
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
What a coincidence !
U
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
occurs
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurring
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
fortuitously
U
برحسب اتفاق اتفاقا
happened
U
رخ دادن اتفاق افتادن
happen
U
رخ دادن اتفاق افتادن
fortune
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
occur
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
fortunes
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
unanimity
U
اتفاق ارا هم اوازی
as one man
U
به اتفاق مانند یک مرد
common
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
give
U
اتفاق افتادن فدا کردن
giving
U
اتفاق افتادن فدا کردن
commoners
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
coincides
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coincide
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coinciding
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coincided
U
دریک زمان اتفاق افتادن
hazards
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
gives
U
اتفاق افتادن فدا کردن
bay
U
چه قبل اتفاق افتاده است
leaguer
U
عضو مجمع اتفاق ملل
commonest
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
immediate
U
آنچه یکباره اتفاق افتد
hazard
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
Accidents wI'll happen .
U
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
It's Lombard Street to a China orange.
<idiom>
U
بطور قطع
[حتما]
اتفاق می افتد.
incident
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
combinatorial explosion
U
موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
accidental
U
آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
kiosk
U
فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosks
U
فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
There's no danger of that happening again.
U
خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
contingent annuity
U
پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
cry over spilt milk
<idiom>
U
شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
interrupt
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupting
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupts
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
concert of europe
U
اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
data logging
U
ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
Can count on the fingers of one hand
<idiom>
U
رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست
[اتفاق نادر و به دفعات محدود]
flukes
U
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
fluke
U
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
for two weeks
U
جلسه دوهفته پس افتاد جلسه را به دوهفته بعدموکول کردند
protocols
U
خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
cyclic
U
دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
protocol
U
خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
badminton
U
بازی انفرادی یا دو نفره در زمین به طول 04/31 متر و عرض 01/6متر برای دونفره و 81/5متر در 01/6 متر برای انفرادی و شامل سه گیم وهر گیم 51 امتیاز برای مردان و 11 امتیاز برای زنان
Beginner's All Purpose Symbolic Instruction Code
U
زبان برنامه سازی مط ح بالا برای توسعه برنامه به صورت محاورهای برای ایجاد یک مقدمه ساده برای برنامه نویسی کامپیوتری
plug compatible
U
دستگاه جانبی که نیازمند هیچ گونه تغییر رابط برای اتصال مستقیم به سیستم کامپیوتری یک سازنده دیگر نمیباشدهمساز برای اتصال سازگاری برای اتصال
latest event time
U
دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
microsoft
U
بزرگترین طراحی و ناشر نرم افزار برای PC و Macintosh. ماکروسافت سیستم عامل را برای IBM PC سافت و پس برای ماکروسافت با مجموعهای از نرم افزارهای کاربردی
coincidence element
U
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coincidence circuit
U
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coalitions
U
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalition
U
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
drives
U
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
drive
U
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
strategies
U
طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
strategy
U
طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
infra red link
U
روش استاندارد برای ارسال اطلاعات از اشعه نوری . که اغلب برای انتقال اطلاعات از کامپیوتر متحرک یا چاپگر یا صفحه نمایش به کار می رود. برای استفاده از ین خصوصیت کامپیوتر یا چاپگر باید پورت IrDA داشته باشد
IrDA
U
روش استاندارد برای انتقال اطلاعات از طریق اشعه نوری . برای انتقال اطلاعات در کامپیوترهای قابل حمل یا PDA به یک چاپگر یا صفحه تصویر. برای این منظور کامپیوتر و چاپگر باید پورت IrDA داشته باشند
c
U
استفاده از کامپیوتر برای کمک به دانش آموزان برای یادگیری یک موضوع
recalled
U
برگرداندن متن یا فایل از محل برای ذخیره سازی برای ویرایش
recall
U
برگرداندن متن یا فایل از محل برای ذخیره سازی برای ویرایش
narrative
U
یادداشتها یا دستورات اضافی برای کمک به کاربر برای اجرای سیستم
recalls
U
برگرداندن متن یا فایل از محل برای ذخیره سازی برای ویرایش
Ackerman's function
U
تابع بازگشتی برای بررسی توانایی کامپیوتر برای اجرای بازگشت
narratives
U
یادداشتها یا دستورات اضافی برای کمک به کاربر برای اجرای سیستم
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com