Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 162 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
He sounds angry.
U
او عصبانی به نظر میرسد.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
jitter
U
عصبانی شدن عصبانی بودن
me seems
U
بنظرم میرسد
it seem to me
U
بنظرم میرسد
it occurs to me that
U
بنظرم میرسد که
he is a stranger to me
U
بنظرم میرسد
meseems
U
چنین بنظرم میرسد
he looks brave
U
او شجاع بنظر میرسد
it sounds false
U
دروغ بنظر میرسد
we learnt from london that
U
از لندن خبر میرسد
methinks
U
بنظرم چنین میرسد
it seems to me he is lying
U
بنظرم میرسد دروغ میگوید
tidewater
U
اب جزر ومد که بخشکی میرسد
pondweed
U
بکجور جلبک که در استخرهابهم میرسد
spalls
U
تیکه سنگ که بمصرف پرکردن میرسد
clapboards
U
قطعات چوب که به مصرف روکوبی میرسد
clapboard
U
قطعات چوب که به مصرف روکوبی میرسد
piece goods
U
کالاهایی که بصورت دانهای بفروش میرسد
pip squeak
U
نارنجکی که صدای ان مانندPIP-SQUEAK بگوش میرسد
self feeder
U
ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
limbers
U
ناودانهای طرفین ته کشتی که از انجا اب به منبع تلمبه میرسد
liquid crystal display colour pigmented
U
صفحه نمایش با محلولهای کریستالی مایعی که رنگی به نظر میرسد
load line
U
خط دورکشتی که وقتی کشتی کاملا بارگیری شداب تا انجا میرسد
cumulo nimbus
U
ابرهای بسیار بزرگ متراکم که قسمتهای فوقانی انها به استراتوسفر میرسد
fish meal
U
ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
fish story
U
ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
zero lash
U
شرایطی در مکانیزم کنترل سوپاپهای موتور پیستونی که در ان با استفاده از ثابت هیدرولیکی مقدار لقی به صفر میرسد
loss leader
U
بفروش میرسد کالایی که به منظور جلب توجه مشتری زیر قیمت تمام شده بفروش می رسد
department store
U
فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد
department stores
U
فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد
huffish
U
عصبانی
frenetic
U
عصبانی
pins and needles
U
عصبانی
maniac
U
عصبانی
maniacs
U
عصبانی
choleric
U
عصبانی
wrathful
U
عصبانی
feisty
U
عصبانی
uptight
<idiom>
U
عصبانی
out of temper
U
عصبانی
wreakful
U
عصبانی
short tempered
U
عصبانی
frenetical
U
عصبانی
red hot
U
عصبانی
twittery
U
عصبانی
high strung
U
عصبانی
horn mad
U
عصبانی
huffy
U
عصبانی
huffiest
U
عصبانی
frantic
U
عصبانی
pissed
[at]
[American E]
<adj.>
U
عصبانی
[از]
waxy
U
عصبانی
nervy
U
عصبانی
jumpy
U
عصبانی
irate
<adj.>
U
عصبانی
indignant
<adj.>
U
عصبانی
furious
<adj.>
U
عصبانی
mad
[at]
<adj.>
U
عصبانی
[از]
angry
[with]
<adj.>
U
عصبانی
[از]
pissed off
[at]
[American E]
<adj.>
U
عصبانی
[از]
angry
<adj.>
U
عصبانی
mad
U
عصبانی
huffier
U
عصبانی
mad
[coll.]
[very angry]
<adj.>
U
عصبانی
wrathy
[colloquial]
<adj.>
U
عصبانی
pelting
U
عصبانی
pissed off
[vulgar]
<adj.>
U
عصبانی
maddest
U
عصبانی
wroth
[chiefly literary]
<adj.>
U
عصبانی
wrathful
[literary]
<adj.>
U
عصبانی
ireful
[literary]
<adj.>
U
عصبانی
methought
U
چنین بنظرم میرسد چنین می نماید
worked up
<idiom>
U
عصبانی ،نگران
hit the ceiling
<idiom>
U
عصبانی شدن
furious
U
عصبانی متلاطم
wear on
U
عصبانی کردن
get one's dander up
<idiom>
U
عصبانی شدن
hit the roof
<idiom>
U
عصبانی شدن
mad as a hornet
<idiom>
U
خیلی عصبانی
see red
U
عصبانی شدن
get someone's blood up
<idiom>
U
عصبانی کردن
wear on
<idiom>
U
عصبانی شدن
to get on one's nerve
U
عصبانی کردن
enraged
U
عصبانی کردن
enrages
U
عصبانی کردن
enraging
U
عصبانی کردن
funk
U
عصبانی کردن
irritate
U
عصبانی کردن
irritated
U
عصبانی کردن
irritates
U
عصبانی کردن
outrageous
U
عصبانی کننده
provocative
U
عصبانی کننده
madly
U
با حال عصبانی
nervously
U
بطور عصبانی
nervousness
U
حالت عصبانی
enrage
U
عصبانی کردن
steam up
U
عصبانی کردن
the needle
U
حالت عصبانی
neurotic
U
ادم عصبانی
blood
U
عصبانی کردن
in a wrought up state
U
درحال عصبانی
the fidgets
U
حالت عصبانی
outraged
U
سخت عصبانی شدن
crabs
U
جرزدن عصبانی کردن
crab
U
جرزدن عصبانی کردن
outraging
U
سخت عصبانی شدن
outrages
U
سخت عصبانی شدن
outrage
U
سخت عصبانی شدن
blow-ups
U
ترکاندن عصبانی کردن
blow-up
U
ترکاندن عصبانی کردن
blow up
U
ترکاندن عصبانی کردن
amok
U
شخص عصبانی و دیوانه
to get on somebody's nerves
U
کسی را عصبانی کردن
neuropathic
U
وابسته بناخوشی عصبانی
fit to be tied
<idiom>
U
خیلی عصبانی وناامید
get on one's nerves
<idiom>
U
عصبانی کردن شخص
piss off
<idiom>
U
عصبانی کردن کسی
in one's hair
<idiom>
U
عصبانی کردن شخصی
neuropathist
U
متخصص ناخوشیهای عصبانی
rub some one the wrong way
U
کسی را عصبانی کردن
give someone a piece of your mind
<idiom>
U
عصبانی شدن از کسی
down on (someone)
<idiom>
U
از چیزی عصبانی بودن
get (someone's) goat
<idiom>
U
عصبانی کردن شخص
foam at the mouth
<idiom>
U
خیلی عصبانی شدن
flare up
<idiom>
U
یک مرتبه عصبانی شدن
nervous
U
عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
drive someone up a wall
<idiom>
U
از کوره در رفتن ،عصبانی شدن
bag of nerves
U
آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bundle of nerves
U
آدم بی نهایت عصبانی و نگران
nervous wreck
U
آدم بی نهایت عصبانی و نگران
He is outrageous!
U
او
[مرد]
آدم را عصبانی می کند!
maddened
U
عصبانی کردن دیوانه شدن
madden
U
عصبانی کردن دیوانه شدن
He got angry and banged the table.
U
عصبانی شد وزد روی میز
Don't let it get to you.
U
نگذار این تو را عصبانی بکند.
maddens
U
عصبانی کردن دیوانه شدن
make one's blood boil
<idiom>
U
کسی را خیلی عصبانی کردن
This is a red rag for me.
U
این من را واقعا عصبانی میکند.
to get mad at somebody
[something]
U
از دست کسی
[چیزی]
عصبانی شدن
to snap
U
یکدفعه عصبانی شدن و داد زدن
go into orbit
<idiom>
U
از کوره در رفتن ،خیلی عصبانی شدن
to be mad at somebody
[something]
U
از دست کسی
[چیزی]
عصبانی بودن
There were some angry looks in the crowd .
U
قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد
Whatever did he say to make you so angry .
U
مگر چه گفت که اینقدر عصبانی شدی ؟
this story is improbable
U
این داستان راست نمینماید این داستان بعید بنظر میرسد
to piss off the wrong people
<idiom>
U
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
sorehead
U
شخص کم فرفیت که در اثر باخت یا شکست عصبانی میشود
I was absolutely infuriated.
کارد میزدی خونم در نمی آمد
[بی نهایت عصبانی بودم]
crab
U
عصبانی شدن باعث تحریک وعصبانیت شدن ادم ترشرو
crabs
U
عصبانی شدن باعث تحریک وعصبانیت شدن ادم ترشرو
inflaming
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
to rile
U
آزردن
[دمق کردن]
[عصبانی کردن]
flusters
U
دست پاچه کردن عصبانی کردن
fluster
U
دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustering
U
دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustered
U
دست پاچه کردن عصبانی کردن
to get annoyed
[at]
U
آزرده شدن
[عصبانی شدن]
[در باره]
mad
U
عصبانی کردن دیوانه کردن
maddest
U
عصبانی کردن دیوانه کردن
to get riled
[to feel riled]
U
آزرده شدن
[عصبانی شدن]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com