English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
Leave her alone. U اورا تنها (بحال خود ) بگذار
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
caveatemptor U به معنی " بگذار مشتری حذرکند یا بگذار مشتری موافب باشد "
let him do what he pleases U بگذار
let me go U بگذار بروم
Let her attend to her work . U بگذار بکارش برسد
Leave it I'll tomorrow . Let it wait tI'll tomorrow . U بگذار بماند تا فردا
soit fait comme il est desire U بگذار ان چنان که می خواهدباشد
Let him speak his pices. let him have his say. Let him state his case. U بگذار حرفش را بزند
you see U بگذار برای شمابگویم
Let him clear out . Let him go to blazes. U بگذار گورش را گه کند
Put it on my account. I'll foot the bill. Charge it to me. بحساب من بگذار [پای من حساب کن ]
Put the plates on the table . U بشقابها را بگذار روی میز
her U اورا
Let the car cool off. U بگذار اتوموبیل یکقدری خنک بشود
Put the books back on the shelf. U کتابها را بگذار توی قفسه سر جایش
Dont stand on ceremony. U تشریفات را بگذار کنار ( راحت باش )
Give him a taste of the whip . U بگذار مزه شلاق را یک کمی بچشد
he was sent to england U اورا فرستادندبانگلستان
they proclaimed him sovereign U جلوس اورا
Let him go jump in the lake . He can go and drown himself . U بگذار هر غلطی می خواهد بکند ( از تهدیدش ترسی ندارم )
i had a great wish to see him U داشتم که اورا به بینم
out with him U اورا بیرون کنید
they intended to kill him U قصدکشتن اورا داشتند
they intended to kill him U میخواستند اورا بکشند
We havent seen him for ages. U سالهاست اورا ندیده ایم
I wI'll get (persuade)him to sign . U اورا حاضر بامضاء می کنم
They gave him a sound thrashing . U اورا کتک مفصلی زدند
His path was strewn with flowers . U مقدم اورا گلباران کردند
the instant i saw him U بمحض اینکه اورا دیدم
Such extravagances ruined him. U این ولخرجی ها اورا زمین زد
He was not admitted to the university. U اورا به دانشگاه راه ندادند
I wish I could meet ( see ) her . U کاش می توانستم اورا ببینم
I sent him on an errand. U اورا دنبال یک کاری فرستادم
he was ordained priest U اورا بسمت کشیش گماشتند
They consider him as an outsider . U اورا غریبه بحساب می آورند
He is called by this name. U اورا به این رسم می خوانند
leave alone U بحال گذاردن
recvperate U بحال امدن
bring to U بحال اوردن
to let alone U بحال خودواگذاردن
alas for him U وای بحال او
the police are on his track U مامورین شهربانی اورا دنبال می کنند
The referee put a boycott on him . U داور اورا از بازی محروم کرد
they a his death to poison U مرگ اورا ازخوردن زهرمی دانند
I reckoned him as my friend. U اورا دوست خود حساب می کردم
Providence watches over him. U از عالم غیب اورا حفا ظت می کنند
She was pretty when I saw her at close quarters . U از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
he was engagedon probation U بعنوان کاراموزی اورا استخدام کردند
I gave him a piece of my mind . I told him off. I gave him a good dressing down . U اورا شستم وگذاشتم کنار ( پر خاش )
dilapidate U بحال ویرانی دراوردن
recoils U بحال نخستین برگشتن
come round U بحال اول رسیدن
equilibrate U بحال تعادل دراوردن
fetch up U بحال ایست درامدن
recoil U بحال خود برگشتن
recoils U بحال خود برگشتن
recoiling U بحال نخستین برگشتن
recoiling U بحال خود برگشتن
recoiled U بحال نخستین برگشتن
recoiled U بحال خود برگشتن
recoil U بحال نخستین برگشتن
involuted U بحال نخست برگشته
restoring U بحال اول برگرداندن
woe betide thee U وای بحال تو بدابحال تو
to put to a pause U بحال ایست دراوردن
to come U بحال ایست درامدن
self pity U دلسوزی بحال خود
rehabilitate U بحال نخست برگرداندن
restitute U بحال اول برگرداندن
sympathy for any one U دلسوزی بحال کسی
rehabilitated U بحال نخست برگرداندن
rehabilitates U بحال نخست برگرداندن
restores U بحال اول برگرداندن
restored U بحال اول برگرداندن
restore U بحال اول برگرداندن
self-pity U دلسوزی بحال خود
rehabilitating U بحال نخست برگرداندن
let alone U بحال خود واگذاردن
She loves him in spite lf sll his faults . U با وجود تمام عیبهایش اورا دوست دارد
the churach built him up U کلیسا اورا تربیت یا تهذیب اخلاق کرد
diver's mate U یار اب باز که اورا ازاب بالا می کشد
Everybody condemned his foolish behaviour . U همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
The bandits stripped him of all his belongines . U دزدهای سر گردنه ( راهزنان ) اورا لخت کردند
moseys U بحال گردش راه رفتن
relapse U مرتد بحال نخستین برگشتن
relapsed U مرتد بحال نخستین برگشتن
relapses U مرتد بحال نخستین برگشتن
relapsing U مرتد بحال نخستین برگشتن
moseying U بحال گردش راه رفتن
moseyed U بحال گردش راه رفتن
mosey U بحال گردش راه رفتن
he should better to led than U باید اورا دلالت کرد زور فایده ندارد
she was her putative daughter U اورا دختری فرض میکرد مشهور بودکه وی دختراوست
To squash someone . U تو دهن کسی زدن ( اورا خاموش وخفه کردن )
It is immaterial to her . U بحال او هیچ فرقی نمی کند
let it remain as it is U بگذاری بحال خود باقی باشد
to leave him to him self U او را بحال خود واگذارید اورارها کنید
that book will immortalize him U ان کتاب نام اورا تا جاویدان زنده نگاه خواهد داشت
to stand any one in good stead U بحال کسی سودمند بودن بدردکسی خوردن
to hold any one to ransom U کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
puerperium U مرحله بین زایمان واعاده زهدان بحال اولیه خود
If the cap fit,wear it. <proverb> U اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
antigone U دختری که همراه پدر نابینای خود به اتیکا رفت و تا زمان مرگ پدرش اورا خدمت کرد
retaining fee U وجهی که بطور مستمرپرداخت به وکیل پرداخت شودتا از خدمات حقوقی اومستمرا" استفاده شود یا اورا از قبول وکالت طرف مقابل بازدارند
single handed U تنها
solitarily U تنها
unaccompanied U تنها
alone U تنها
mere U تنها
only U تنها
solos U تنها
solo U تنها
lonely U تنها
soles U تنها
lone U تنها
uniquely U تنها
unique U تنها
single line U خط تنها
sole U تنها
merest U تنها
just U تنها
out in the cold <idiom> U تنها
by yourself U تنها
solitary U تنها
single-handed U تنها
recluses U تنها
by it self U تنها
by one,s self U تنها
solus U تنها
by oneself U تنها
siolus U تنها
loneliest U تنها
recluse U تنها
exclusive U تنها
lonelier U تنها
single U تنها
aestivate U رخوت تابستانی داشتن تابستان را بحال رخوت گذراندن
fly by the seat of one's pants <idiom> U دست تنها
wirte only U تنها نوشتن
to pull a lone oar U تنها کارکردن
Do not leave me alone. U من را تنها نگذار.
soli U تنها خوانان
he alone went U تنها اورفت
lone electron U الکترون تنها
asides U صحبت تنها
single U تنها یک نفری
singly U تنها انفرادا
strand U تنها گذاشتن
strands U تنها گذاشتن
bare handed U دست تنها
bread alone U تنها نان
leave alone U تنها گذاردن
aside U صحبت تنها
lonesome U تنها وبیکس
soles U تنها انحصاری
sole argument U تنها دلیل
sole U شالوده تنها
single haneded U دست تنها
sole U تنها انحصاری
read only U تنها خواندنی
soles U شالوده تنها
they rejected his proposition U پیشنهاد وی را رد کگردن پیشنهاد اورا نپذیرفتند
adhoc U تنها به این منظور
but U نه تنها بطور محض
To go alone to the judge . <proverb> U تنها به قاضى رفتن.
kick back <idiom> U تنها استراحت کردن
leave in the lurch <idiom> U دست تنها گذاشتن
lonely hearts U تنها و جویای همدم
to live to oneself U تنها زندگی کردن
out of pure mischief U تنها از روی بدجنسی
to pull a lone oar U تنها پارو زدن
lone pair electron U زوج الکترون تنها
monological U تنها سخن گو خودگووخودشنو
to reckon with out one's host U تنها به قاضی رفتن
not only he came but U نه تنها امد بلکه
lip service <idiom> U تنها زبونی موافقت کردن
photon U تنها یک الکترون تابش شود
rat race <idiom> U رها کردن ،تنها گذاشتن
par for the course <idiom> U تنها چیزیکه انتظار داشته
fair-weather friend <idiom> U شخصی که تنها دوست است
one-track mind <idiom> U تنها به یک چیز فکر کردن
zoon U تنها محصول یک نطفه واحد
bare king U شاه تنها یا بی یاور شطرنج
baring the king U تنها کردن شاه شطرنج
Come along and keep me company. U بامن بیا تا تنها نباشم
endorsement in blank U فهر نویسی به وسیله امضاء تنها
live out of a suitcase <idiom> U تنها بایک چمدان زندگی کردن
i did it only for your sake U تنها به خاطرشما این کار را کردم
i rely solely on god... U تنها به خدا تکیه ... دارم وبس
i was reserved for it U تنها برای من مقدر شده بود
tapping U ضربه محکم که تنها یک میله را جا بگذارد
tapped U ضربه محکم که تنها یک میله را جا بگذارد
His only aim and object is to make afortune . U تنها قصدش پولدار شدن است
tap U ضربه محکم که تنها یک میله را جا بگذارد
monarchs U پادشاه یا ملکهای که تنها درکشوری سلطنت میکند
only death does not tell lies U تنها مرگ است که دروغ نمی گوید
peripheral U و تنها محدود به سرعت مدار الکترونیکی است
This is the only way to guarantee that ... U تنها راه برای تضمین این است که ...
monarch U پادشاه یا ملکهای که تنها درکشوری سلطنت میکند
My only problem is money . U تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
You alone can help me. U تنها (فقط )شما می توانید کمکم کنید
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com