English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
i did that last U ان کار را اخر از همه انجام دادم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
I did the work ,but he got the credit. U کار رامن انجام دادم ولی امتیازش ر ااوگرفت
Other Matches
i warned him of danger U او را از خطراگاهی دادم
I asked for ... من سفارش ... را دادم.
i paid the debt plus interest U بدهی را با بهره ان دادم
i gave him some others U چندتای دیگر به او دادم
i lost the train U قطار را از دست دادم
i gave the beggar one rial U یک ریال به ان گدا دادم
i assured him of that U به او در این باره اطمینان دادم
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
I asked for a small portion. من یک پرس کوچک سفارش دادم.
i gave it a slight press U انرا کمی فشار دادم
That's not what I ordered. آن چیزی نیست که من سفارش دادم.
i took up where he left U از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
all that property U تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
i paid his d. wages U مزد او را انچه لازم بود دادم
I clinched a lucrative deal. U معامله چربی ( شیرینی ) انچام دادم
I listend but heard nothing . U گوش دادم ولی چیزی نشنیدم
i parted from U تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
i lent him what money i had U هرچه پول داشتم به او وام دادم
I missed the connection. U من اتوبوس [قطار هواپیمای] رابط را از دست دادم.
i floored the paper U پاسخ همه پرسشهایی را که در کاغذ بود دادم
i swore him to secrecy U او را سوگند دادم که راز راپوشیده نگاه دارد
i overpaid him for his work U مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم
i lost my friends U دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction. U د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automates U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee U عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money U مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
queries U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
effectuation U انجام
compietion U انجام
performance U انجام
enforcement U انجام
fulfillment U انجام
performances U انجام
end all U انجام
consummation U انجام
commissions U انجام
commissioning U انجام
commission U انجام
achievement U انجام
terminuse ad quem U انجام
achievements U انجام
fulfilment U انجام
accomplishment U انجام
execution U انجام
transaction U انجام
implementation U انجام
at last U سر انجام
implement U انجام
completion U انجام
sequels U انجام
implementation U انجام
sequel U انجام
implements U انجام
implementing U انجام
implemented U انجام
conclusions U انجام نتیجه
to put through U انجام دادن
to carry through U انجام دادن
to do a thing the right way U انجام دادن
paying U انجام دادن
conclusion U انجام نتیجه
to go through U انجام دادن
to make good U انجام دادن
implements U انجام دادن
to follow out U انجام دادن
to carry into execution U انجام دادن
char U انجام دادن
non performance U عدم انجام
chars U انجام دادن
pay U انجام دادن
pays U انجام دادن
parform U انجام دادن
stand to U انجام دادن
performable U انجام دادنی
processing of the order U انجام سفارش
put on U انجام دادن
sonsy U نیک انجام
secondary action U انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب
the d. of duty U انجام وفیفه
thrust line U خط حمله خط انجام تک
to be fulfilled U انجام گرفتن
to bring to an issve U انجام دادن
to bring to effect U انجام دادن
charring U انجام دادن
actions U انجام کاری
performs U انجام دادن
fulfil U انجام دادن
fulfilled U انجام دادن
fulfilling U انجام دادن
fulfills U انجام دادن
fulfils U انجام دادن
done U انجام شده
repeats U باز انجام
repeat U باز انجام
implement U انجام دادن
implemented U انجام دادن
implementing U انجام دادن
performing U انجام دهنده
accomplished U انجام شده
action U انجام کاری
accomplish U انجام دادن
accomplishes U انجام دادن
accomplishing U انجام دادن
honored U انجام تعهد
honoring U انجام تعهد
honors U انجام تعهد
honour U انجام تعهد
honoured U انجام تعهد
honouring U انجام تعهد
feasibility U توانایی انجام
perform U انجام دادن
performed U انجام دادن
administer انجام دادن
manipulation U انجام با مهارت
successful U نیک انجام
complier U انجام دهنده
do up U انجام دادن
executable U انجام پذیر
honours U انجام تعهد
finalization U انجام رسانی
for doing it U برای انجام ان
from a to izzard U از اغاز تا انجام
from beginning to end U ازابتداتا انجام
from first to last U ازاغازتا انجام
fulfill U انجام دادن
fulfit U انجام دادن
functor U انجام دهنده
go through U انجام دادن
godspeed U پایان انجام
completion of a contract U انجام یک قرارداد
repetition U باز انجام
unfulfilled U انجام نشده
accomplishable U انجام دادنی
accomplisher U انجام دهنده
achiever U انجام دهنده
carry out U انجام دادن
chare U انجام دادن
out-and-out U انجام شده
out and out U انجام شده
effecting U انجام دادن
effected U انجام دادن
effect U انجام دادن
effectual U انجام شدنی
repetitions U باز انجام
feasance U انجام کار
furnishing U انجام دادن
unaided U انجام چیزیبدونکمکدیگران
carry into effect U به انجام رساندن
put inpractice U به انجام رساندن
actualise [British] U انجام دادن
put ineffect U به انجام رساندن
implement U به انجام رساندن
carry ineffect U به انجام رساندن
actualize U به انجام رساندن
actualise [British] U به انجام رساندن
achievable <adj.> U انجام شدنی
contrivable <adj.> U انجام شدنی
possible [doable, feasible] <adj.> U انجام شدنی
manageable <adj.> U انجام شدنی
unsporting U انجام حرکاتغیرورزشیدربرابرحریفدریکبازی
make something happen U به انجام رساندن
makeable <adj.> U انجام شدنی
makable [spv. makeable] <adj.> U انجام شدنی
feasible <adj.> U انجام شدنی
doable <adj.> U انجام شدنی
make out <idiom> U انجام دادن
feasible <adj.> U انجام پذیر
make something happen U انجام دادن
carry into effect U انجام دادن
put inpractice U انجام دادن
carry out U انجام دادن
execute U به انجام رساندن
execute U انجام دادن
fulfill [American] U انجام دادن
make a reality U انجام دادن
put into practice U انجام دادن
put into effect U انجام دادن
bring into being U انجام دادن
accomplish U به انجام رساندن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com