Total search result: 201 (9 milliseconds) |
ارسال یک معنی جدید |
|
|
|
|
Menu
 |
English |
Persian |
Menu
 |
 |
i speak under correction U |
انچه می گویم ممکن است درست نباشد |
 |
|
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
|
Other Matches |
|
 |
perpetuting testtimony U |
تاسیسی که به وسیله ان شهادتی که ممکن است بعدا" به ان استناد لازم شود و در عین حال ممکن است بعدا" ممکن الحصول نباشد حفظ میشود |
 |
 |
figuring U |
آنچه کاملاگ درست نباشد ولی نزدیک به آن باشد |
 |
 |
figure |
آنچه کاملا درست نباشد ولی نزدیک باشد |
 |
 |
figures U |
آنچه کاملاگ درست نباشد ولی نزدیک به آن باشد |
 |
 |
boolean operation U |
یکی از دو مقدار ممکن درست یا نادرست |
 |
 |
logic U |
یکی از دو سطح ممکن مدار دیجیتال . سطح ها به صورت 1 و 0 هستند یا درست و نادرست |
 |
 |
I feel strongly about this. U |
جدی می گویم. |
 |
 |
i dare say U |
به جرات می گویم بسیارمحتمل است |
 |
 |
Now get this straight. U |
گوشهایت را خوب با ؟ کن ببین چه می گویم |
 |
 |
I tell you this in all seriousness. U |
این موضوع ؟ ؟ کاملا"جدی می گویم |
 |
 |
I mean business. I mean it. U |
شوخی نمی کنم جدی می گویم |
 |
 |
I realy mean it . U |
جدی می گویم فکر نکن تعارف می کنم |
 |
 |
You mark my words . U |
ببین کجاست که بهت می گویم ؟( بگفته ام گوش کن ) |
 |
 |
join U |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد |
 |
 |
joined U |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد |
 |
 |
and U |
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد |
 |
 |
intersections U |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند |
 |
 |
OR function U |
تابع منط قی که وقتی خروجی درست میدهد که یک ورودی درست باشد |
 |
 |
meet U |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند |
 |
 |
meets U |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند |
 |
 |
joins U |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد |
 |
 |
coincidence function U |
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد |
 |
 |
intersection U |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند |
 |
 |
conjunctions U |
تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود |
 |
 |
conjunction U |
تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود |
 |
 |
unions U |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود |
 |
 |
false U |
1-اشتباه نه درست و نه صحیح . 2-اصط لاح منط قی معادل دودویی مخالف درست |
 |
 |
alternation U |
تابع منط قی که یک خروجی درست را در صورتی که هر یک از ورودی ها درست باشد ایجاد میکند |
 |
 |
union U |
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود |
 |
 |
disjunction U |
تابع منط قی که در صورتی که ورودی درست باشد خروجی درست تولید میکند |
 |
 |
either or operation U |
تابع منط قی که وقتی خروجی درست دارد که یک ورودی درست داشته باشد |
 |
 |
assertion U |
1-عبارت برنامه از یک قاعده یا قانون 2-قاعدهای که درست است یا درست فرض میشود |
 |
 |
that which U |
انچه |
 |
 |
whatever U |
هر انچه |
 |
 |
whatever U |
انچه |
 |
 |
so far as U |
تا ان اندازه که انچه |
 |
 |
i lent him what money i had U |
انچه پول ... |
 |
 |
what U |
هرچه انچه |
 |
 |
for a iknow U |
انچه من می دانم |
 |
 |
for aught i know U |
انچه من میدانم |
 |
 |
oive such as you have U |
انچه که داریدبدهید |
 |
 |
as far as i can see U |
انچه من می فهمم |
 |
 |
as for as i know U |
انچه من میدانم |
 |
 |
as far as in me lies U |
انچه از من بر می اید |
 |
 |
pitcherful U |
انچه دریک سبوجابگیرد |
 |
 |
the needful U |
انچه باید کرد |
 |
 |
purview of a book U |
انچه کتابی فرامیگیرد |
 |
 |
penful U |
انچه در یک قلم جا گیرد |
 |
 |
more than needs U |
بیش از انچه بایسته |
 |
 |
makefast U |
انچه قایق را به ان میبندند |
 |
 |
he did his level best U |
انچه از دستش برامدکرد |
 |
 |
ties of friendship U |
انچه دوستی اقتضامیکند |
 |
 |
tempers U |
درست ساختن درست خمیر کردن |
 |
 |
tempered U |
درست ساختن درست خمیر کردن |
 |
 |
temper U |
درست ساختن درست خمیر کردن |
 |
 |
out of sight out of mind U |
از دل برود هر انچه از دیده برفت |
 |
 |
the requirements of the law U |
انچه درقانون قید شده |
 |
 |
cartful U |
انچه دریک گاری جا بگیرد |
 |
 |
do the necessary U |
انچه باید کرد بکنید |
 |
 |
my sentiment toward him U |
انچه من راجع باواحساس میکنم |
 |
 |
so far as i can guess U |
انچه من میتوانم حدس بزنم |
 |
 |
capful U |
انچه دریک کلاه جابگیرد |
 |
 |
it purports that U |
انچه از این فهمیده میشوداین که ..... |
 |
 |
my recollectio of it is U |
انچه من بیادمی اورم اینست |
 |
 |
layered U |
انچه مربوط به لایه ها باشد |
 |
 |
i did all in my power U |
انچه در توانم بود کردم |
 |
 |
i paid his d. wages U |
مزد او را انچه لازم بود دادم |
 |
 |
whatsoe'er U |
هیچ هیچگونه هرقدر انچه هرانچه |
 |
 |
he undid what i had done U |
انچه من رشته بودم او پنبه کرد |
 |
 |
bound U |
انچه که کارائی یک سیستم رامحدود میکند |
 |
 |
penny worth U |
انچه برابر یک پنی میتوان خرید |
 |
 |
the document purports that U |
انچه از این سند مفهوم میشوداینست که |
 |
 |
redefinable U |
انچه مجددا قابل تعریف است |
 |
 |
what you see is what you get U |
انچه می بینید همان است که بدست می اورید |
 |
 |
findings U |
انچه کارگر ازخود بر سر کار می برد یافت |
 |
 |
fortuitism U |
اعتقادباینکه انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده |
 |
 |
whaterer U |
هرچه انچه هرانچه هرقدر هیچ گونه |
 |
 |
finding U |
انچه کارگر ازخود بر سر کار می برد یافت |
 |
 |
judiciousness U |
قضاوت درست تشخیص درست |
 |
 |
i overpaid him for his work U |
مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم |
 |
 |
at least U |
هیچ نباشد |
 |
 |
unrepresentative U |
کسیکهداراینظراتعمومیوعام نباشد |
 |
 |
to be on the safe side U |
باقی نباشد |
 |
 |
be the spitting image of someone <idiom> U |
درست مثل کسی بودن [درست شبیه کسی به نظر رسیدن] |
 |
 |
fortuist U |
کسیکه معتقداست که انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده است |
 |
 |
nemo dat quod non habet U |
هیچ کس نمیتواند انچه راکه مالکش نیست را به دیگری دهد |
 |
 |
low priority work U |
کاری که مهم نباشد |
 |
 |
not too expensive U |
خیلی گران نباشد. |
 |
 |
For all we know he may be living . U |
از کجامعلوم که زند ؟ نباشد |
 |
 |
inadmissibly U |
چنانکه روایاجایز نباشد |
 |
 |
impasse U |
حالتی که از ان رهایی نباشد |
 |
 |
to not give a hoot in hell for something U |
برایشان اصلا مهم نباشد. |
 |
 |
square peg in a round hole <idiom> U |
شخصی که مناسب کاری نباشد |
 |
 |
simplest U |
آنچه پیچیده یا مشکل نباشد |
 |
 |
to not give a stuff about something [British E] U |
برایشان اصلا مهم نباشد. |
 |
 |
The shell does not always contain a pearl. <proverb> U |
همیشه در صدف گوهر نباشد . |
 |
 |
to not give a toss about something [British E] U |
برایشان اصلا مهم نباشد. |
 |
 |
extraneously U |
چنانکه وابسته بموضوع نباشد |
 |
 |
unless otherwise agreed U |
اگر توافق دیگری نباشد |
 |
 |
indefensibly U |
چنانکه دفاع بردار نباشد |
 |
 |
inexpressively U |
چنانکه زبان دار نباشد |
 |
 |
simple U |
آنچه پیچیده یا مشکل نباشد |
 |
 |
simpler U |
آنچه پیچیده یا مشکل نباشد |
 |
 |
other things being equal U |
اگر برای چیزهای دیگر نباشد |
 |
 |
right out <idiom> U |
به شکلی که هیچ چیز پنهان نباشد |
 |
 |
Just sign here and leave at that . U |
اینجا را امضاء کن ودیگر کارت نباشد |
 |
 |
null U |
لیستی که حاوی هیچ چیز نباشد |
 |
 |
illegal U |
دستور برنامهای که در قواعد زیان نباشد |
 |
 |
sinecures U |
هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد |
 |
 |
rigid U |
یک چیز محکم که قبل خم شدن نباشد |
 |
 |
sinecure U |
هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد |
 |
 |
armistise U |
متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد |
 |
 |
factory U |
قیمتی که حاوی حمل و نقل ازکارخانه نباشد |
 |
 |
capital expenditure U |
هزینهای که فایده اش محدود به یک دوره مالی نباشد |
 |
 |
poll degree U |
درجهای که از دانشگاه بگیرندولی با امتیازویژهای توام نباشد |
 |
 |
factories U |
قیمتی که حاوی حمل و نقل ازکارخانه نباشد |
 |
 |
no man's land U |
سرزمین میان دو کشور که متعلق به هیچ یک از ان دو نباشد |
 |
 |
relevantly U |
بطور مناسب یامربوط چنانکه بیربط نباشد |
 |
 |
If anything ,it is more expensive. U |
اگر گرانتر نباشد مسلما" ارزانتر نیست |
 |
 |
breach of trust U |
کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد |
 |
 |
The convict cannot distinguish between right and wrong [distinguish right from wrong] . U |
این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص [تشخیص درست را از نادرست] بدهد. |
 |
 |
gentelmen's agreement U |
کلیه توافقهایی که مستند به اسنادرسمی و امضا شده نباشد |
 |
 |
machine address U |
مقدار یک عبارت که تحت تاثیر جابجایی در برنامه نباشد |
 |
 |
to not give a shit about something U |
برای چیزی اصلا مهم نباشد. [اصطلاح رکیک] |
 |
 |
an insolvent estate U |
دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد |
 |
 |
She is forty if a day . U |
چهل سال راشیرین دارد ( اگر بیشتر نباشد ) |
 |
 |
to not give a smeg about something [British E] U |
برای چیزی اصلا مهم نباشد. [اصطلاح رکیک] |
 |
 |
to not give a damn about something [somebody] U |
برای چیزی [کسی] اصلا مهم نباشد. [اصطلاح روزمره] |
 |
 |
What You See Is All You Get U |
برنامهای که خروجی صفحه نمایش آن به صورت دیگر قابل چاپ نباشد. |
 |
 |
EXOR U |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند |
 |
 |
difference U |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند |
 |
 |
differences U |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند |
 |
 |
alternatives U |
تابع منط قی که خروجی آن در صورتی که تمام ورودی ها درست باشند نادرست است و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد |
 |
 |
exjunction U |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند |
 |
 |
alternative U |
تابع منط قی که خروجی آن در صورتی که تمام ورودی ها درست باشند نادرست است و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد |
 |
 |
purchase U |
هر نوع انتقال مال غیرمنقول که ناشی از ارث یاامر امر قانونی نباشد |
 |
 |
unformatted U |
1-فایل متن که حاوی هیچ دستور فرمت , حاشیه یا نحوه نوشتن نباشد.2- |
 |
 |
lapped U |
ترکیب رنگهای چاپ شده به طوری که هیچ فاصلهای بین آنها نباشد |
 |
 |
unpriced U |
درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد |
 |
 |
purchased U |
هر نوع انتقال مال غیرمنقول که ناشی از ارث یاامر امر قانونی نباشد |
 |
 |
purchases U |
هر نوع انتقال مال غیرمنقول که ناشی از ارث یاامر امر قانونی نباشد |
 |
 |
lap U |
ترکیب رنگهای چاپ شده به طوری که هیچ فاصلهای بین آنها نباشد |
 |
 |
materialism U |
فلسفه اصالت ماده اعتقاد به اینکه انچه وجود دارد ماده است |
 |
 |
exclusive U |
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یک ورودی درست باشد و وقتی نادرست است که ورودی ها مثل هم باشند |
 |
 |
book value U |
ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود ارزش سهام طبق دفاتر |
 |
 |
ideology U |
بحث و گفتگو در موردافکار و عقاید فکری که ابتدا"ابراز شده و نتیجه مسائل قبلی نباشد |
 |
 |
ideologies U |
بحث و گفتگو در موردافکار و عقاید فکری که ابتدا"ابراز شده و نتیجه مسائل قبلی نباشد |
 |
 |
workable <adj.> U |
ممکن |
 |
 |
feasible U |
ممکن |
 |
 |
posse U |
ممکن |
 |
 |
makable <adj.> U |
ممکن |
 |
 |
possible U |
ممکن |
 |
 |
posses U |
ممکن |
 |
 |
executable <adj.> U |
ممکن |
 |
 |
practicable <adj.> U |
ممکن |
 |
 |
contrivable <adj.> U |
ممکن |
 |
 |
doable <adj.> U |
ممکن |
 |
 |
feasible <adj.> U |
ممکن |
 |
 |
possible [doable, feasible] <adj.> U |
ممکن |
 |
 |
makable [spv. makeable] <adj.> U |
ممکن |
 |
 |
achievable <adj.> U |
ممکن |
 |
 |
makeable <adj.> U |
ممکن |
 |
 |
conceivable U |
ممکن |
 |
 |
manageable <adj.> U |
ممکن |
 |
 |
thinkable U |
ممکن |
 |
 |
stacked U |
پیام خطا که وقتی نمایش داده میشود که حافظه خالی در کامپیوتر نباشد درصد نیاز برنامه |
 |
 |
stack U |
پیام خطا که وقتی نمایش داده میشود که حافظه خالی در کامپیوتر نباشد درصد نیاز برنامه |
 |
 |
stacks U |
پیام خطا که وقتی نمایش داده میشود که حافظه خالی در کامپیوتر نباشد درصد نیاز برنامه |
 |
 |
gurantee U |
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند |
 |
 |
lapful U |
به قور یک دامن انچه در یک دامن جاگیرد |
 |
 |
whateer U |
هرانچه انچه هرانچه هرقدر هرچه |
 |
 |
concertina fold U |
قسمت دیگر به جهت مخالف تاکاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار بگیرد و به دخالت کاربر نیازی نباشد |
 |
 |
common nuisance U |
منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد |
 |
 |
possibility U |
چیز ممکن شق |
 |
 |
perchance U |
ممکن است |
 |
 |
ternary U |
با سه حالت ممکن |
 |
 |
warnings U |
توجه به خط ر ممکن |
 |
 |
multilevel U |
با مقادیر ممکن |
 |
 |
perhaps U |
ممکن است |
 |
 |
as far as possible U |
هر چه ممکن است |
 |
 |
impracticable <adj.> U |
غیر ممکن |
 |
 |
interactive U |
را ممکن میکند |
 |
 |
inexecutable <adj.> U |
غیر ممکن |
 |
 |
possibilities U |
چیز ممکن شق |
 |
 |
unfeasible <adj.> U |
غیر ممکن |
 |
 |
probable error U |
خطای ممکن |
 |
 |
available U |
ممکن الحصول |
 |
 |
to be posible U |
ممکن بودن |
 |
 |
impossible U |
غیر ممکن |
 |
 |
mayhap U |
ممکن است |
 |
 |
possible capacity U |
گنجایش ممکن |
 |
 |
warning U |
توجه به خط ر ممکن |
 |
 |
nerds U |
شخصی که صرفا کامپیوتری شده است و به سختی درباره چیزی که مربوط به فناوری نباشد حرف می زند یا فکر میکند |
 |
 |
nerd U |
شخصی که صرفا کامپیوتری شده است و به سختی درباره چیزی که مربوط به فناوری نباشد حرف می زند یا فکر میکند |
 |
 |
legs U |
مسیر ممکن در یک تابع |
 |
 |
leg U |
مسیر ممکن در یک تابع |
 |
 |
minimise U |
کوچک کردن تا حد ممکن |
 |
 |
to the nth degree <idiom> U |
بالاترین وجه ممکن |
 |
 |
probable error U |
خطای ممکن [ریاضی] |
 |
 |
pron to U |
با حداکثر سرعت ممکن |
 |