Perdic | انجام گرفتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 205 (16 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	to be fulfilled U	انجام گرفتن
	to proceed U	انجام گرفتن [شدن]

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words

	see to it <idiom> U	مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
	to opt out [of something] U	تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
	to opt in [something] U	تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
Other Matches

	fail U	انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
	failed U	انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
	fails U	انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
	qui facit per alium facit perse U	کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
	like a duck takes the water [Idiom] U	کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
	automating U	نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
	automate U	نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
	automates U	نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
	automated U	نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
	failure U	انجام ندادن کاری که باید انجام شود
	failures U	انجام ندادن کاری که باید انجام شود
	robots U	وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
	robot U	وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
	gurantee U	عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
	scratch one's back <idiom> U	کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
	to take medical advice U	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
	upward compatible U	اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
	to seal up U	درز گرفتن کاغذ گرفتن
	gripped U	طرز گرفتن وسیله گرفتن
	grips U	طرز گرفتن وسیله گرفتن
	slag U	کفه گرفتن تفاله گرفتن
	gripping U	طرز گرفتن وسیله گرفتن
	grip U	طرز گرفتن وسیله گرفتن
	clams U	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
	calebrate U	جشن گرفتن عید گرفتن
	take in <idiom> U	زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
	clam U	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
	retention money U	مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
	queries U	1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
	query U	1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
	querying U	1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
	queried U	1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
	continue U	ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
	continues U	ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
	mission , oriented U	لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
	To tell some one his fortune . U	برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
	implemented U	انجام
	commissioning U	انجام
	performances U	انجام
	performance U	انجام
	execution U	انجام
	commission U	انجام
	implements U	انجام
	commissions U	انجام
	implementing U	انجام
	fulfilment U	انجام
	implementation U	انجام
	implement U	انجام
	completion U	انجام
	at last U	سر انجام
	consummation U	انجام
	sequel U	انجام
	implementation U	انجام
	enforcement U	انجام
	transaction U	انجام
	sequels U	انجام
	effectuation U	انجام
	accomplishment U	انجام
	compietion U	انجام
	terminuse ad quem U	انجام
	fulfillment U	انجام
	end all U	انجام
	achievement U	انجام
	achievements U	انجام
	out-and-out U	انجام شده
	fulfill [American] U	انجام دادن
	out and out U	انجام شده
	effected U	انجام دادن
	effecting U	انجام دادن
	make a reality U	انجام دادن
	effect U	انجام دادن
	effectual U	انجام شدنی
	repetitions U	باز انجام
	repetition U	باز انجام
	put on U	انجام دادن
	put into practice U	انجام دادن
	processing of the order U	انجام سفارش
	unfulfilled U	انجام نشده
	execute U	انجام دادن
	carry out U	انجام دادن
	to bring to an issve U	انجام دادن
	manipulation U	انجام با مهارت
	accomplish U	انجام دادن
	accomplishes U	انجام دادن
	honoring U	انجام تعهد
	successful U	نیک انجام
	thrust line U	خط حمله خط انجام تک
	the d. of duty U	انجام وفیفه
	performing U	انجام دهنده
	to bring to effect U	انجام دادن
	administer	انجام دادن
	bring inbeing U	انجام دادن
	accomplish U	انجام دادن
	to carry through U	انجام دادن
	done U	انجام شده
	to carry into execution U	انجام دادن
	pending U	در دست انجام
	charring U	انجام دادن
	sonsy U	نیک انجام
	fulfill U	انجام دادن
	godspeed U	پایان انجام
	pay U	انجام دادن
	paying U	انجام دادن
	pays U	انجام دادن
	char U	انجام دادن
	do up U	انجام دادن
	complier U	انجام دهنده
	completion of a contract U	انجام یک قرارداد
	conclusions U	انجام نتیجه
	conclusion U	انجام نتیجه
	furnishing U	انجام دادن
	furnishes U	انجام دادن
	executable U	انجام پذیر
	go through U	انجام دادن
	functor U	انجام دهنده
	from first to last U	ازاغازتا انجام
	from beginning to end U	ازابتداتا انجام
	from a to izzard U	از اغاز تا انجام
	for doing it U	برای انجام ان
	finalization U	انجام رسانی
	chars U	انجام دادن
	feasance U	انجام کار
	honored U	انجام تعهد
	honors U	انجام تعهد
	honour U	انجام تعهد
	honoured U	انجام تعهد
	honouring U	انجام تعهد
	honours U	انجام تعهد
	fulfit U	انجام دادن
	furnish U	انجام دادن
	chare U	انجام دادن
	despatched U	انجام سریع
	parform U	انجام دادن
	stand to U	انجام دادن
	achiever U	انجام دهنده
	accomplisher U	انجام دهنده
	accomplishable U	انجام دادنی
	performable U	انجام دادنی
	fulfil U	انجام دادن
	fulfilled U	انجام دادن
	fulfilling U	انجام دادن
	fulfills U	انجام دادن
	fulfils U	انجام دادن
	make out <idiom> U	انجام دادن
	despatches U	انجام سریع
	despatching U	انجام سریع
	dispatch U	انجام سریع
	carry out U	انجام دادن
	perform U	انجام دادن
	performed U	انجام دادن
	performs U	انجام دادن
	non performance U	عدم انجام
	covers U	انجام دادن
	coverings U	انجام دادن
	cover U	انجام دادن
	accomplishing U	انجام دادن
	dispatches U	انجام سریع
	dispatched U	انجام سریع
	put into effect U	انجام دادن
	implement U	انجام دادن
	carry into effect U	به انجام رساندن
	make something happen U	به انجام رساندن
	confrontational U	انجام اعتصاب
	implementing U	انجام دادن
	implemented U	انجام دادن
	achievable <adj.> U	انجام شدنی
	secondary action U	انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب
	shock tactics U	انجام کاریباسرعتوباخشونت
	impracticable <adj.> U	انجام ناپذیر
	inexecutable <adj.> U	انجام ناپذیر
	doable <adj.> U	انجام شدنی
	put inpractice U	به انجام رساندن
	put ineffect U	به انجام رساندن
	implements U	انجام دادن
	put ineffect U	انجام دادن
	put inpractice U	انجام دادن
	carry into effect U	انجام دادن
	make something happen U	انجام دادن
	actualise [British] U	به انجام رساندن
	actualize U	به انجام رساندن
	carry ineffect U	به انجام رساندن
	implement U	به انجام رساندن
	to put through U	انجام دادن
	repeat U	باز انجام
	contrivable <adj.> U	انجام شدنی
	unfeasible <adj.> U	انجام ناپذیر
	feasible <adj.> U	انجام شدنی
	makable [spv. makeable] <adj.> U	انجام شدنی
	makable <adj.> U	انجام شدنی
	implement U	انجام دادن
	workable <adj.> U	انجام پذیر
	feasible <adj.> U	انجام پذیر
	makable [spv. makeable] <adj.> U	انجام پذیر
	makeable <adj.> U	انجام پذیر
	executable <adj.> U	انجام پذیر
	manageable <adj.> U	انجام پذیر
	practicable <adj.> U	انجام پذیر
	repeats U	باز انجام
	makable <adj.> U	انجام پذیر
	doable <adj.> U	انجام پذیر