English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
feasance U انجام وفیفه کردن
functionate U انجام وفیفه کردن
to perform one's duty U انجام وفیفه کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
acquits U از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
acquitting U از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
pull through U در وضع خطرناکی انجام وفیفه کردن
to overrun one's duty U از انجام وفیفه شانه خالی کردن
Other Matches
the d. of duty U انجام وفیفه
ready for duty U اماده انجام وفیفه
neglect of duty U غفلت در انجام وفیفه
line of duty U نحوه انجام وفیفه
harness U حین انجام وفیفه
harnessed U حین انجام وفیفه
while on duty U حین انجام وفیفه
supererogation U افراط در انجام وفیفه
harnessing U حین انجام وفیفه
to stand to one's duty U وفیفه خودرا انجام دادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
mistake while in discharge of duty U خطا در حین انجام وفیفه
to play one's role U وفیفه خودرا انجام دادن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
slacker U کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
slackers U کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
to do ones endeavour U کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
board of conciliation U هیاتی که برای پیشگیری وایجاد توافق بین کارگر وکارفرما انجام وفیفه میکند
limit state U حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
economic and social council U شورای اقتصادی و اجتماعی یکی از ارکان ششگانه سازمان ملل متحد که وفیفه اش انجام امور اقتصادی واجتماعی و فرهنگی و تربیتی مربوط به سازمان ملل
functions U وفیفه عمل کردن
function U وفیفه عمل کردن
functioned U وفیفه عمل کردن
conscripts U به خدمت وفیفه احضار کردن
conscripting U به خدمت وفیفه احضار کردن
to be in d. U کوتاهی درانجام وفیفه کردن
conscript U به خدمت وفیفه احضار کردن
conscripted U به خدمت وفیفه احضار کردن
conscript U سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripting U سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripted U سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripts U سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
service U منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
serviced U منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
squelch circuit U یک نوع مدار رادیویی است که وفیفه ان کم کردن صداهای اضافی متن پیامها و یا ازبین بردن خرخر صدای رادیواست
duty assignment U واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
desertion U ترک کردن افرادواجب النفقه ترک زوج یازوجه به وسیله دیگری فراراز خدمت وفیفه
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automated U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
gurantee U عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
cost center U قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
acquit U انجام وظیفه کردن
consummates U انجام دادن عروسی کردن
circuit U یچ کردن عملیات انجام میدهد
to go to U رسیدگی کردن انجام دادن
completing U کامل کردن انجام دادن
consummate U انجام دادن عروسی کردن
circuits U یچ کردن عملیات انجام میدهد
do U انجام دادن کفایت کردن
administered U انجام دادن اعدام کردن
administers U انجام دادن اعدام کردن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
administering U انجام دادن اعدام کردن
completes U کامل کردن انجام دادن
demonstration U تظاهر به انجام عملیات کردن
consummating U انجام دادن عروسی کردن
demonstrations U تظاهر به انجام عملیات کردن
completed U کامل کردن انجام دادن
complete U کامل کردن انجام دادن
consummated U انجام دادن عروسی کردن
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
shrink one's duty U از انجام وظیفه شانه خالی کردن
huddles U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddle U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
calebrate U باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
implement U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
huddled U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
huddling U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
implements U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
To clinch (close)the deal. U معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
implementing U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
office U وفیفه
pension U وفیفه
tasks U وفیفه
duty U وفیفه
pensions U وفیفه
role U وفیفه
roles U وفیفه
worked U وفیفه
functions U وفیفه
functioned U وفیفه
task U وفیفه
work U وفیفه
obligations U وفیفه
obligation U وفیفه
inofficious U بی وفیفه
function U وفیفه
that is your duty and not mine U نه وفیفه من
offices U وفیفه
taskwork U وفیفه
devoir U وفیفه
serviced U وفیفه
activities U وفیفه
assignment U وفیفه
assignments U وفیفه
responsibilities U وفیفه
service U وفیفه
activity U وفیفه
sorb U وفیفه
responsibility U وفیفه
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to turn off U خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
put up to <idiom> U وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
conscripts U سرباز وفیفه
incumbency U وفیفه لزوم
draft U سرباز وفیفه
dutifulness U وفیفه شناسی
drafted U سرباز وفیفه
inofficious U وفیفه نشناس
staff duty U وفیفه ستادی
functioned U وفیفه داشتن
compulsory service U خدمت وفیفه
feal U وفیفه شناس
drafts U سرباز وفیفه
the d. of duty U ادای وفیفه
function U وفیفه داشتن
loyalties U وفیفه شناسی
beneficiaries U وفیفه خوار
dereliction of duty U ترک وفیفه
laspe from duty U ترک وفیفه
irresponsibility U وفیفه نشناسی
lapse from duty U ترک وفیفه
beneficiary U وفیفه خوار
burden of proof U وفیفه اثبات
loyalty U وفیفه شناسی
dereliction of duty U وفیفه نشناسی
breach of duty U ترک وفیفه
undutiful U وفیفه نشناس
military service U نظام وفیفه
conscription U نظام وفیفه
annuitant U وفیفه خور
duty-bound U حینانجام وفیفه
dutiful U وفیفه شناس
task U امرمهم وفیفه
fealty U وفیفه شناسی
functional U وفیفه دار
task management U مدیریت وفیفه
conscripting U سرباز وفیفه
tasks U امرمهم وفیفه
draftees U سربازان وفیفه
conscientious U وفیفه شناس
conscripted U سرباز وفیفه
fealties U وفیفه شناسی
conscript U سرباز وفیفه
functionally U ازلحاظ وفیفه
stipendiaries U وفیفه خوار
functionery U وفیفه دار
offices U کار وفیفه
stipendiary U وفیفه خوار
propositional function U وفیفه حسی
religious duty U فرض وفیفه
obstriction U قرارداد وفیفه
serviced U نظام وفیفه
naval conscript U ناوی وفیفه
neurility U وفیفه اعصاب
functions U وفیفه داشتن
irresponsible U وفیفه نشناس
office U کار وفیفه
loyal U وفیفه شناس
seaman recruit U ناوی وفیفه
service U نظام وفیفه
obligated reservist U مشمول وفیفه
sense of duty U حس وفیفه شناسی
reserve officer U افسر وفیفه
obligor U مشمول وفیفه
fun and games <idiom> U وفیفه مشکل
audited U توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audit U توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
audits U توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
procurement U تهیه و انجام خدمات و اماد تدارک کردن وسایل
auditing U توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com