English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
by-election U انتخابات میان دورهای
by-elections U انتخابات میان دورهای
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
quadrangular meet U مسابقه شنای دورهای بین 4تیم مسابقه دورهای بین 4تیم با محاسبه مجموع امتیازهای فردی
medoterranean U واقع در میان چند زمین میان زمینی
elections U انتخابات
election U انتخابات
Rigged elections ? U انتخابات فرمایشی
proportional representation U انتخابات نسبی
by election U انتخابات فرعی
bye election U انتخابات فرعی
law of election U قانون انتخابات
pollsters U نافر انتخابات
pollster U نافر انتخابات
general election U انتخابات عمومی
general elections U انتخابات عمومی
enfranchize U حق رای در انتخابات
ballot rigging U تقلبدر انتخابات
Rigged elections . U انتخابات قلابی
election of the committee U انتخابات هیات رئیسه
election supervisor council U انجمن نظارت بر انتخابات
election supervisory council U انجمن نظارت بر انتخابات
returning officers U سرپرست انتخابات برزن
returning officer U سرپرست انتخابات برزن
recapitulatory U دورهای
cyclic U دورهای
sporadic U دورهای
sporadically U دورهای
periodicals U دورهای
periodical U دورهای
recapitulative U دورهای
countercyclical U ضد دورهای
anti cyclical U ضد دورهای
periodic U دورهای
rhythmical U دورهای
genral election U انتخابات عمومی برای مجلس
intervenient U در میان اینده واقع در میان
futtock U میان چوب میان تیر
periodic fluctuation U نوسان دورهای
periodicity U دورهای بودن
periodic report U گزارش دورهای
all play all U مسابقه دورهای
timed backup U پشتیبانی دورهای
periodic table U جدول دورهای
cyclical fluctuations U نوسانات دورهای
cyclic disorder U اختلال دورهای
cyclic stress U تنش دورهای
periodic current U جریان دورهای
series turn U دورهای زنجیری
edge welding U جوشکاری دورهای
periodical U نشریه دورهای
periodically U بصورت دورهای
campaigner U سرباز کهنه کار نامزد انتخابات
campaigners U سرباز کهنه کار نامزد انتخابات
disfranchisement U محروم سازی یا محرومیت ازحق انتخابات
canvasser U پروپاکاندچی انتخابات و غیره رای جمع کن
leagues U مسابقههای دورهای باشگاهها
edge fillet weld U جوش نواری دورهای
cyclical stock check U کنترل موجودی دورهای
peripheral U دورهای وابسته به محیط
simple periodic current U جریان دورهای ساده
Americans U تورنمنت دورهای شطرنج
American U تورنمنت دورهای شطرنج
round-robin U تورنمنت دورهای شطرنج
league U مسابقههای دورهای باشگاهها
crc U بررسی افزونگی دورهای
mean value of periodic quantity U میانگین کمیت دورهای
secular U دورهای غیر مذهبی دنیائی
demagnetizing turns of armature U دورهای مغناطیس زدای ارمیچر
r.m.s. value of a periodic quantity U جذر متوسط مربعهای کمیتهای دورهای
lacustrine animals U دورهای که روی دریاچه هاخانه می ساختند
periodicals U مجلاتی که بصورت دورهای ماهانه سه ماهه سالانه و ... منتشر میشوند
sheriff U نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
sheriffs U نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
It will be interesting to see how the first free elections play themselves out. U خیلی جالب خواهد بود تا ببینید که نتیجه اولین انتخابات آزاد چه خواهد شد .
occupation franchise U حق رای در انتخابات درصورتی که مستلزم درتصرف داشتن مقداربخصوصی از اراضی در حوزه محل رای گیری باشد
put-up U برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
put up U برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
psychophysics U علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
cambridge equation U نشان میدهند . یعنی پول واقعی برابراست با طول متوسط دورهای که هر واحدپول بین دو معامله نگهداری میشود ضرب در درامد واقعی K =
suffrage U حق رای وشرکت در انتخابات رای
autotransformer U ترانسفورماتوری با یک سیم پیچ که بوسیله یک لغزنده کربنی تعدادی از دورهای سیم پیچ را بعنوان ثانویه جدامیکند
mesocarp U میان بر
through U از میان
midrib U رگ میان
among U میان
staggering U یک در میان
mongst U میان
amid U در میان
staggers U یک در میان
between U میان
amongst U در میان
middle part U میان
into U در میان
overthwart U از میان
in the midden of U در میان
in our midst U در میان ما
middle U میان
shortcut U میان بر
middles U میان
omphalos U میان
stagger U یک در میان
center U میان
thru U از میان
diameters U میان بر
diameter U میان بر
cross country U میان بر
middling U میان
crosscut U میان بر
intershoot U در میان
per U از میان
half back U میان
centre U میان
centred U میان
waist U میان
waistlines U میان
mean water U میان اب
mean line U خط میان
centers U میان
waistline U میان
waists U میان
centered U میان
entracte U میان پرده
intermontane U میان کوه
interposition U پا میان گذاری
intertrial U میان کوششی
middle sized U میان اندازه
floret of the disk U گلچه میان
intermural U میان دیواری
internode U میان گره
middle weight U میان وزن
insuperable U از میان برنداشتنی
middlemost U میان ترین
intercurreace U در میان امدن
intercurrent U در میان اینده
intercellular U میان یاختهای
midrange U میان دامنه
middleweight U میان وزن
middleware U میان افزار
cross cultural U میان فرهنگی
cross-cultural U میان فرهنگی
intersegmental U میان قطعهای
interfluves U میان دو رود
intergroup U میان گروهی
interjacency U میان بودن
interjacency U وقوع در میان
duramen U میان درخت
double space U یک سطر در میان
interlocate U در میان گذاردن
midmost U میان ترین
inter se U میان خودشان
inter nos U در میان خودمان
mesothorax U میان سیه
halt back U میان بازی کن
mesosphere U میان- سپهر
mesosphere U میان کره
mesoderm U میان پوست
mesencephalon U میان مغز
merlon U میان دو تیرکش
diaphrgam U میان پرده
blow in U حمله از میان خط
interlucent U میان تاب
heartwood U میان چوب
mediastinum U میان پرده
heart wood U میان چوب
medius U انگشت میان
inter vivos U در میان زنده ها
an a days U یک روز در میان
cutoff U راه میان بر
ambivert U میان گرا
interjectory U در میان اورده
interjectory U در میان انداخته
middle finger U انگشت میان
interlay U در میان گذاردن
midcourse U میان راه
midbrain U میان مغز
decussate U یکی در میان
intervascular U واقع در میان رگ ها
midships U در میان کشتی
half back U میان بازی کن
halfback U میان بازیکن
cut of a corner U میان بر کردن
ambiequal U میان حال
ambiversion U میان گرایی
cut across U میان بر کردن
centration U میان گرایی
waists U میان تنه
middle-aged U میان سال
meant U میان مشترک
triple space U دو سطر در میان
extra-mural U میان دانشگاهی
high-pitched U میان فراز
parenthetical U میان دو کمانک
short cuts U راه میان بر
short cut U راه میان بر
With a slender waist. U میان با ریک
of middle a U میان سال
middle age U میان سال
waist U میان تنه
diaphragms U میان پرده
diaphragm U میان پرده
to gird up one's loins U میان بستن
to make mincemeat of U از میان بردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com