English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To set ones hopes on something. U امید خودرا به چیزی بستن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
lay one's hopes on U امید بستن به
to r. one's hops in a person U امید به کسی بستن
prospect [of something] U امید موفقیت [در چیزی]
to lay down ones hopes U از چیزی امید بریدن یا دست کشیدن
to calculate on U فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
polyamide U پلی امید ترکیبی شامل چند گروه امید
solipsism U فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
to dash one's hopes U امید کسی را نا امید کردن
levy a tax on U مالیات بر چیزی بستن
levy a tax on something U مالیات بر چیزی بستن
put one's money on something <idiom> U بر سر چیزی شرط بستن
hasps U بستن دور چیزی پیچیدن
hasp U بستن دور چیزی پیچیدن
to stick something U چیزی را سفت و پابرجا بستن
to back U روی چیزی شرط بستن
To pin something on someone . U چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
overtaxes U مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxed U مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxing U مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtax U مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
seals U بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
seal U بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
to put somebody in chains <idiom> U دست و پای کسی [چیزی] را بستن [اصطلاح]
to occlude U بستن [جلو چیزی راگرفتن ] [مسدود کردن]
To bet on something . U روی چیزی شرط بستن (مانند مسابقات وغیره )
peg U میله چوبی با نوک تیز [برای محکم بستن چیزی به آنها]
without recourse U عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
clip-on <adj.> U گیره دار [چیزی با گیره برای بستن]
mach hold U بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
expectant of U به امید
amide U امید
expectations U امید
expectation U امید
trust U امید
trusted U امید
trusts U امید
esperance U امید
In the hope of. Hopingg that . . . . U به امید …
hoped U امید
bereft of hope U نا امید
hopes U امید
hope U امید
hoping U امید
desperate U بی امید
to indulge a hope U امید پروردن
expectancy U امید توقع
See you again . So long. U به امید دیدار
promising U امید بخش
silver lining U روزنهی امید
to cherish the hope that ... U امید بپرورند که ...
gray U نا امید بد بخت
wet blanket U نا امید کردن
mathematical expectation U امید ریاضی
wet blankets U نا امید کردن
life expectancies U امید زندگی
ray of hope U روزنه امید
life expectancy U امید زندگی
life expectancy U امید به زندگی
disappoint U نا امید کردن
disappoints U نا امید کردن
life expectancies U امید به زندگی
expectance U امید توقع
unpromising U بدون امید
let someone down U نا امید کردن
expected value U مقدار امید ریاضی
to build one's hope upon U امید خودراروی 0000قراردادن
hope [for something] U امید [برای چیزیی]
To give up in despaer . To lose hope . U قطع امید کردن
expectation U مقدار امید ریاضی
To give up hope [abandon hope] قطع امید کردن
a rosy future U آینده امید بخشی
towardly U امید بخش مطلوب
turn over <idiom> U نا امید وافسرده شدن
expectations U مقدار امید ریاضی
To be out to do some thing . U کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
prospect of success U چشم داشت یا امید کامیابی
respire U امید تازه پیدا کردن
respires U امید تازه پیدا کردن
hope against hope <idiom> در نومیدی بسی امید است
it promisews to be easy U امید میرود اسان باشد
respiring U امید تازه پیدا کردن
to inspire a personwith hopes U روح امید در کسی دمیدن
respired U امید تازه پیدا کردن
if things shape well U مایه امید واری بودن
rosy <adj.> U امید بخش [نوید دهنده]
to rangeoneself U خودرا
There is little hope U امید چندانی نمی رود (نیست )
I hope it serves ( answerew ) your purpose ( meets your view ) . U امید وارم نظرتان را تأمین کند
he pretended to be asleep U خودرا بخواب زد
to dress up U خودرا اراستن
to a onself U خودرا اراستن
to d. oneself up U خودرا گرفتن
to suppress one's propensities U خودرا فرونشاندن
To go through fire and water. U خودرا به آب وآتش زدن
to slake one's revenge U انتقام خودرا گرفتن
to boure one's way U راه خودرا بزوربازکردن
to sun one self U خودرا افتاب دادن
mince U حرف خودرا خوردن
to busy oneself U خودرا مشغول کردن
flatten U روحیه خودرا باختن
to compromise oneself U خودرا مظنون یا رسواکردن
self assertion U خودرا جلو اندازی
off one's chest <idiom> U خودرا خالی کردن
to express one self U مقاصد خودرا فهماندن
topull oneself together U خودرا جمع کردن
to veil oneself U روی خودرا پوشاندن
to show ones cards U قصد خودرا اشکارکردن
to breakin U خودرا داخل کردن
one's accomplice U همدست خودرا لودادن
to plume oneself U با پیرایه خودرا اراستن
minces U حرف خودرا خوردن
to a. one selt U انتقام خودرا کشیدن
pontify U خودرا مقدس نمودن
back-pedalling U حرف خودرا پس گرفتن
back-pedals U حرف خودرا پس گرفتن
he betray himself U او خودرا رسوا ساخت
to pay one's way U خرج خودرا دراوردن
flattens U روحیه خودرا باختن
insconce U خودرا جای دادن
back-pedalled U حرف خودرا پس گرفتن
to try one's luck U بخت خودرا ازمودن
to sow one's wild oats U چل چلی خودرا کردن
To step aside . to shy from . To withdraw . U خودرا کنا رکشیدن
to a one's right U حق خودرا ادعایامطالبه کردن
back-pedal U حرف خودرا پس گرفتن
to pick up oneself U خودرا نگاه داشتن
Something wI'll turn up . U خدا بزرگ است ( نباید ما یوس ونا امید شد )
to stay one's stomach U شکم خودرا اندکی سیرکردن
hold one's ground U موقعیت خودرا حفظ کردن
underplay U دست خودرا ادا نکردن
to givein one's a. U موافقت خودرا اعلام کردن
underplays U دست خودرا ادا نکردن
go to pieces <idiom> U کنترل خودرا از دست دادن
say one's piece <idiom> U آشکارا نظر خودرا گفتن
to stand to one's duty U وفیفه خودرا انجام دادن
pass the buck <idiom> U مسئولیت خودرا به دیگری دادن
o bey your parents U والدین خودرا اطاعت کنید
to use one's d. U عقل یا نظر خودرا بکاربردن
underplaying U دست خودرا ادا نکردن
underplayed U دست خودرا ادا نکردن
to play one's role U وفیفه خودرا انجام دادن
take in stride <idiom> U خودرا به باد سرنوشت دادن
hold one's own U موقعیت خودرا حفظ کردن
to bridle one's own tongue U جلوی زبان خودرا گرفتن
to lay down ones arms U سلاح خودرا بزمین گذاشتن
wrathful U عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
To play ones part . U نقش خودرا بازی کردن
to protrude one's tongue U زبان خودرا بیرون انداختن
to provide oneself U خودرا اماده یا مجهز کردن
to play possum U خودرا بنا خوشی زدن
to addict oneself U عادت کردن خودرا معتادکردن
to change one's course U خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to keep the wolf from the door U خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to cut ones way U راه خودرا ازموانع بازکردن
to declare oneself U قصد خودرا افهار کردن
for all one is worth <idiom> U تمام سعی خودرا کردن
do one's best <idiom> U تمام تلاش خودرا کردن
to serve one's term U خدمت خودرا انجام دادن
get out of hand <idiom> U کنترل خودرا از دست دادن
to detain one's due U بدهی خودرا نگه داشتن
to recover damages U خسارت خودرا جبران کردن
To set ones watch . U ساعت خودرا میزان کردن
to a oneself U خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
turn kings evidence U شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
he lost his reason U عقل یا هوش خودرا ازدست داد
show him your ticket U بلیط خودرا باو نشان دهید
to d. a way one's time U وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to bridle one's anger U خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
crams U خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming U خودرا برای امتحان اماده کردن
sloshes U خودرا بالجن وگل ولای الودن
To extend the scope of ones activities . U میدان عملیات خودرا گسترش دادن
slosh U خودرا بالجن وگل ولای الودن
To consume all ones energy . U تمام نیروی خودرا مصرف کردن
to repeat oneself U کاریا گفته خودرا تکرار کردن
sloshing U خودرا بالجن وگل ولای الودن
to perform one's oromise U پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
cram U خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed U خودرا برای امتحان اماده کردن
preening U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preens U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to be even witn any one U انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
To perfect oneself in a foreign language . U معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to lick one's U لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
preened U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preen U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to take up one'sindentures U سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
mudlark U اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
to weigh one's word U سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
drastic times call for drastic measures <idiom> U [زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
to continue one's progress U پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
He was engrossed in conversation . U فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
jilt U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to make a p of one's learing U دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to secure a debtby a mortagage U با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
jilts U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to do ones endeavour U کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
jilting U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilted U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com