English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (42 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
instruct U اموختن به راهنمایی کردن
instructed U اموختن به راهنمایی کردن
instructing U اموختن به راهنمایی کردن
instructs U اموختن به راهنمایی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
edify U اخلاق اموختن تقدیس کردن
edifies U اخلاق اموختن تقدیس کردن
edified U اخلاق اموختن تقدیس کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
heralds U راهنمایی کردن
guides U راهنمایی کردن
conduce U راهنمایی کردن
directing U راهنمایی کردن
airt U راهنمایی کردن
instruction U راهنمایی کردن
heralding U راهنمایی کردن
instructions U راهنمایی کردن
misguide U بد راهنمایی کردن
marshals U راهنمایی کردن با
herald U راهنمایی کردن
heralded U راهنمایی کردن
marshaled U راهنمایی کردن با
marshalled U راهنمایی کردن با
guided U راهنمایی کردن
marshal U راهنمایی کردن با
guide U راهنمایی کردن
marshaling U راهنمایی کردن با
redirect U دوباره راهنمایی کردن
misdirecting U راهنمایی غلط کردن
leads U رهبری کردن راهنمایی
misdirect U راهنمایی غلط کردن
misdirected U راهنمایی غلط کردن
guides U راهنمایی کردن غلاف
misdirects U راهنمایی غلط کردن
guided U راهنمایی کردن غلاف
redirected U دوباره راهنمایی کردن
redirecting U دوباره راهنمایی کردن
lead U رهبری کردن راهنمایی
guide U راهنمایی کردن غلاف
redirects U دوباره راهنمایی کردن
pilot U راهنمای ناو راهنمایی کردن
directs U مستقیم راست راهنمایی کردن
beacon U باچراغ یانشان راهنمایی کردن
piloted U راهنمای ناو راهنمایی کردن
beacons U باچراغ یانشان راهنمایی کردن
guides U راهنمایی کردن تعلیم دادن
pilots U راهنمای ناو راهنمایی کردن
guide U راهنمایی کردن تعلیم دادن
guided U راهنمایی کردن تعلیم دادن
to e. a person an a subject U کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
direct U مستقیم راست راهنمایی کردن
directed U مستقیم راست راهنمایی کردن
to bow in or out U با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
learns U اموختن
teach U اموختن
learnt U اموختن
indoctrinated U اموختن
teaches U اموختن
indoctrinating U اموختن
indoctrinates U اموختن
learn U اموختن
indoctrinate U اموختن
call time U تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
educate U دانش اموختن
wit U دانستن اموختن
wits U دانستن اموختن
educating U دانش اموختن
educates U دانش اموختن
to suck eggs U بلقمان حکمت اموختن
steers U هدایت کردن راهنمایی کردن
steers U راهنمایی کردن هدایت کردن
ushered U راهنمایی کردن یساولی کردن
steered U هدایت کردن راهنمایی کردن
lead U راهنمایی کردن هدایت کردن
steered U راهنمایی کردن هدایت کردن
cue U : اشاره کردن راهنمایی کردن
usher U راهنمایی کردن یساولی کردن
steer U هدایت کردن راهنمایی کردن
steer U راهنمایی کردن هدایت کردن
cues U : اشاره کردن راهنمایی کردن
ushering U راهنمایی کردن یساولی کردن
ushers U راهنمایی کردن یساولی کردن
leads U راهنمایی کردن هدایت کردن
indoctrinate U تعالیم مذهبی یاحزبی را اموختن به
indoctrinating U تعالیم مذهبی یاحزبی را اموختن به
indoctrinated U تعالیم مذهبی یاحزبی را اموختن به
indoctrinates U تعالیم مذهبی یاحزبی را اموختن به
tents U اموختن نوعی شراب شیرین اسپانیولی
tent U اموختن نوعی شراب شیرین اسپانیولی
instruction U راهنمایی
instructions U راهنمایی
orientation U راهنمایی
orientate U راهنمایی
steerage U راهنمایی
admonition U راهنمایی
a piece of advice U یک راهنمایی
orientating U راهنمایی
orientates U راهنمایی
guidance U راهنمایی
leading U راهنمایی
educational guidance U راهنمایی اموزشی
guidable U قابل راهنمایی
traffic signal U چراغ راهنمایی
pilotage U راهنمایی کشتی
redirection U راهنمایی مجدد
lead U : راهنمایی رهبری
leads U : راهنمایی رهبری
admonitions U تذکر راهنمایی
lightest U چراغ راهنمایی
indication signs U علایم راهنمایی
aims U مراد راهنمایی
aimed U مراد راهنمایی
aim U مراد راهنمایی
misdirection U راهنمایی غلط
intelligence office U دفتر راهنمایی
traffic light U چراغ راهنمایی
main U ی تر راهنمایی میکند
traffic lights U چراغ راهنمایی
light U چراغ راهنمایی
a quick word of advice U یک راهنمایی کوچک
vocational guidance U راهنمایی شغلی
lighted U چراغ راهنمایی
leading questions U پرسش راهنمایی کننده
leading question U پرسش راهنمایی کننده
road traffic offences U جرائم راهنمایی و رانندگی
directional U وابسته به راهنمایی و هدایت
department of motor vehicles [DMV] [American E] U اداره راهنمایی و رانندگی
vehicle registration office U اداره راهنمایی و رانندگی
child guidance clinic U درمانگاه راهنمایی کودک
lead out of danger U با راهنمایی از خطر رهانیدن
Road signs U علائم راهنمایی و رانندگی جاده
Turn left at the traffic lights. از چراغ راهنمایی به دست چپ بپیچید.
guidance U راهنمای طرح ریزی راهنمایی
character guidance U راهنمایی و مشاوره با افراد سخنرانی مذهبی
advisory system U سیستم خبرهای که کاربر را راهنمایی میکند
commenting U نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
comment U نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
instructions U راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
pillotage U وجوهی که بابت راهنمایی کشتی وصول میشود
commented U نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
instruction U راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
point duty U نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
compliance index U شاخص نشان دهنده قابلیت پیروی از علایم راهنمایی
perverse verdict U رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
cues U اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
cue U اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
design heuristics U راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
undirected U رهبری نشده راهنمایی نشده
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checks U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
check U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstands U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
wooed U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstood U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilising U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com