Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 251 (42 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
try (something) out
<idiom>
U
امتحان کردن(چیزی)
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
score
U
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
scored
U
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
scores
U
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
trial
U
امتحان کردن
trials
U
امتحان کردن
test
U
امتحان کردن
test
U
ازمایش کردن امتحان
tested
U
امتحان کردن
tested
U
ازمایش کردن امتحان
tests
U
امتحان کردن
tests
U
ازمایش کردن امتحان
check
U
امتحان کردن بازرسی
checked
U
امتحان کردن بازرسی
checks
U
امتحان کردن بازرسی
enquired
U
تحقیق کردن امتحان کردن
enquires
U
تحقیق کردن امتحان کردن
inquire
U
تحقیق کردن امتحان کردن
inquired
U
تحقیق کردن امتحان کردن
inquires
U
تحقیق کردن امتحان کردن
cram
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
crams
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
invigilate
U
در امتحان نظارت کردن
invigilated
U
در امتحان نظارت کردن
invigilates
U
در امتحان نظارت کردن
invigilating
U
در امتحان نظارت کردن
tries
U
امتحان کردن
try
U
امتحان کردن
examine
U
امتحان کردن
examined
U
امتحان کردن
examines
U
امتحان کردن
examining
U
امتحان کردن
examination
U
معالجه کردن بازجویی امتحان کردن
examinations
U
معالجه کردن بازجویی امتحان کردن
crammer
U
کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
palpate
U
لمس کردن امتحان نمودن
put to test
U
امتحان کردن
to make a trial of
U
امتحان کردن
reexamine
U
دوباره امتحان کردن
to bring to the proof
U
امتحان کردن
to give an examination
U
امتحان کردن
to put to proof
U
امتحان کردن محک زدن
x ray
U
بااشعه ایکس امتحان کردن عکسبرداری با اشعه ایکس
try on
<idiom>
U
امتحان کردن لباس
to check out something
U
چیزی را بررسی یا امتحان کردن
to try something completely new
<idiom>
U
چیزی
[روشی ]
کاملا متفاوت امتحان کردن
to crib
U
در امتحان
[با نگاه کردن روی همسایه]
تقلب کردن
to copy
U
در امتحان
[با نگاه کردن روی همسایه]
تقلب کردن
to plagiarize
U
در امتحان
[با نگاه کردن روی همسایه]
تقلب کردن
Other Matches
to try something on
U
چیزی را برای امتحان پوشیدن
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to regard something as something
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
U
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectify
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
U
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
U
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to mind somebody
[something]
U
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
tests
U
امتحان ها
examinations
U
امتحان ها
tests
U
امتحان
assays
U
امتحان
quizzes
U
امتحان
trial
U
امتحان
assay
U
امتحان
trials
U
امتحان ها
checking
U
امتحان
test
U
امتحان
inspection
U
امتحان
checks
U
امتحان
tentatively
U
من باب امتحان
tested
U
امتحان
test
U
امتحان
quiz
[American]
U
امتحان
checked
U
امتحان
tries
U
امتحان
quiz
U
امتحان
trial
U
امتحان
try
U
امتحان
trials
U
امتحان
check
U
امتحان
examination
U
امتحان
examination
U
امتحان
examinations
U
امتحان
tripos
U
امتحان حساب
temptation
U
ازمایش امتحان
vivas voce
U
امتحان شفاهی
pretest
U
امتحان مقدماتی
probational
U
ازمایش امتحان
proctor
U
نافر امتحان
tests
U
امتحان محک
bar examination
U
امتحان وکالت
unsight
U
امتحان نکرده
tested
U
امتحان محک
examination
U
امتحان ازمایش
unevaluated
<adj.>
U
امتحان نشده
examinations
U
امتحان ازمایش
temptations
U
ازمایش امتحان
test
U
امتحان محک
examinable
U
قابل امتحان
experiment
U
امتحان عمل
preliminaries
U
امتحان مقدماتی
trials
U
ازمایش امتحان
probation
U
ازمایش امتحان
crucible
U
امتحان سخت
preliminary
U
امتحان مقدماتی
essay examination
U
امتحان انشایی
examination anxiety
U
اضطراب امتحان
examinee
U
امتحان شونده
examinee
U
امتحان دهنده
assay
U
امتحان عیارگری
experiments
U
امتحان عمل
experimenting
U
امتحان عمل
assays
U
امتحان عیارگری
examiners
U
امتحان کننده
examiner
U
امتحان کننده
experimented
U
امتحان عمل
test anxiety
U
اضطراب امتحان
untested
<adj.>
U
امتحان نشده
to take an examination
U
امتحان دادن
unchecked
<adj.>
U
امتحان نشده
unverified
<adj.>
U
امتحان نشده
unaudited
<adj.>
U
امتحان نشده
uninspected
<adj.>
U
امتحان نشده
qualifying examination
U
امتحان صلاحیت
trial
U
ازمایش امتحان
crucibles
U
امتحان سخت
unexamined
<adj.>
U
امتحان نشده
To flunk a course . To fail an exam.
U
در امتحان رد شدن
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
viva voce
U
شفاها امتحان شفاهی
to do a test
U
امتحان کتبی نوشتن
to write an exam
U
امتحان کتبی نوشتن
I'd like to try ...
من میخواهم ... را امتحان کنم.
hold water
U
از امتحان درست درامدن
testable
U
امتحان پذیر ازمایشی
to give an examination
U
صورت امتحان دادن
check lock
U
ساعت امتحان کننده
to buy on trial
U
بشرط امتحان خریدن
midyear
U
امتحان نیمه سال
graduate record examination
U
امتحان ورودی بعد ازلیسانس
To pass the exam on the first try.
U
یک ضرب در امتحان قبول شدن
To purchase on approval .
U
بشرط امتحان ( شرطی )خریدن
matriculation
U
امتحان ورودی دانشگاه کنکور
to get a pass in physics
U
در امتحان فیزیک قبول شدن
gre
U
امتحان ورودی بعد از لیسانس
pretest
U
امتحان مقدماتی بعمل اوردن
acid test
U
وسیلهء ازمایش امتحان با اسید
flavouring
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
U
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavorings
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
to prescribe something
[legal provision]
U
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudges
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
U
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
referred
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pull off something
[contract, job etc.]
U
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
to pirate something
U
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
set loose
<idiom>
U
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
fraise
U
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
refers
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate
U
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refer
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
To mark the examination papers .
U
ورقه های امتحان رانمره دادن
ordeal
U
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
The exam was too easy for words .
U
امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
shibboleths
U
امتحان اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم
to try on
U
برای امتحان پوشیدن بطورازمایش اغازکردن
shibboleth
U
امتحان اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم
ordeals
U
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
How many students passed the exam?
U
چند نفر در امتحان قبول شدند؟
placements
U
تعیین دانشپایه دانشجو از روی امتحان
urinoscopy
U
پیشاب بینی امتحان ادرار فسر
placement
U
تعیین دانشپایه دانشجو از روی امتحان
test paper
U
کاغذ مخصوص ازمایش ورقه امتحان
to throw light upon
U
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
cession
U
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantifies
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something
U
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
valuate
U
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantify
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
he went out in the poll
U
امتحان دانشگاه را گذراندولی امتیاز ویژهای نگرفت
He feels shame at failing in his exam .
U
ازاینگه در امتحان مردود شده خجالت می کشد
greats
U
امتحان نهایی دردانشگاه برای گرفتن درجه
great go
U
امتحان نهایی در دانشگاه برای گرفتن درجه
high test
U
امتحان سختی را گذرانده دارای قوه فراره زیاد
denouncing
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
mind
U
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefest
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references
U
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
beck
U
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
to beg for a thing
U
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefer
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minding
U
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minds
U
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
brief
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference
U
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
defrost
U
یخ چیزی را اب کردن
deducts
U
کم کردن چیزی از کل
fills
U
پر کردن چیزی
fill
U
پر کردن چیزی
to work out something
U
چیزی را حل کردن
to throw something overboard
U
چیزی را ول کردن
defrosts
U
یخ چیزی را اب کردن
defrosting
U
یخ چیزی را اب کردن
defrosted
U
یخ چیزی را اب کردن
make do with something
U
با چیزی تا کردن
to cut back
[on]
something
U
چیزی را کم کردن
deduct
U
کم کردن چیزی از کل
make something do
U
با چیزی تا کردن
to cut something
U
چیزی را کم کردن
to smell at something
U
چیزی را بو کردن
to cut down
[on]
something
U
چیزی را کم کردن
deducted
U
کم کردن چیزی از کل
to reason out something
U
چیزی را حل کردن
deducting
U
کم کردن چیزی از کل
feasibility
U
امتحان و گزارش درباره کارایی و هزینه محصول جدید که آماده فروش میشود
encloses
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
U
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com