English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 190 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
You're a pain in the neck! U اعصاب آدم را خورد می کنی!
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to blow out one's brains U اعصاب کسی را خورد کردن
pain in the neck U آدم [چیز] اعصاب خورد کن
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. U او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall. U بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
nervation U رگ و پی اعصاب
somatic nerves U اعصاب تنی
neurility U وفیفه اعصاب
neuremia U اختلال اعصاب
neurochemistry U شیمی اعصاب
neurasthenia U ضعف اعصاب
nervous prostration U کسالت اعصاب
nervous prostration U ضعف اعصاب
nerve gas U گاز اعصاب
nerve gases U گاز اعصاب
peripheral nerves U اعصاب پیرامونی
sensory nerves U اعصاب حساسه
taste nerves U اعصاب چشایی
neuropathist U پزشک اعصاب
neurologist U ویژه گر اعصاب
neurologist U متخصص اعصاب
war of nerves U جنگ اعصاب
neuroses U اختلال اعصاب
neurosis U اختلال اعصاب
neurotoxic U مخدر اعصاب
neuralgia U درد اعصاب
neurotomy U تشریح اعصاب
neurosyphilis U سیفلیس اعصاب
neurosurgery U جراحی اعصاب
neurophysiology U فیزیولوژی اعصاب
neuropharmacology U داروشناسی اعصاب
nervous prostration U سستی پی خستگی اعصاب
to stretch oneself U تمد د اعصاب کردن
neuropathologist U اسیب شناس اعصاب
neuroanatomy U کالبد شناسی اعصاب
nerve wrack U خسته کننده اعصاب
reticulum U بافت نگاهدارنده اعصاب
neurovegetative system U دستگاه اعصاب نباتی
neuropsychiatrist U پزشک اعصاب و روان
neurodynamic substances U مواد پویاساز اعصاب
vasomotor nerves U اعصاب محرک رگها
nerve-racking U خسته کننده اعصاب
nerve racking U خسته کننده اعصاب
let down one's hair <idiom> U تمدد اعصاب کردن
analeptics U داروهای محرک اعصاب
vasomotor U اعصاب محرک رگها
neural U وابسته به سلسله اعصاب
nervous U عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
neurasthenic U دچار خستگی یاضعف اعصاب
pull oneself together U بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
This drug excites the nerves. U این دارو اعصاب را تحریک می کند
neuration U بخش پی یا اعصاب درتن عصب بندی
The nerves can only take so much . U اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
myelin sheath U ماده سفید چربی که غلاف بعضی اعصاب رامیپوشاند
end bulb U انتهای اعصاب در پوست یا مخاط که به ان endcopuscle نیز می گویند
engagements U زد و خورد
encountered U زد و خورد
punch-ups U زد و خورد
feedback U پس خورد
punch-up U زد و خورد
engagement U زد و خورد
passage of arms U زد و خورد
feed U خورد
feeds U خورد
encounter U زد و خورد
encountering U زد و خورد
prize fighting U زد و خورد
encounters U زد و خورد
ate U خورد
waterline U خط بر خورد اب باکشتی
to sinister in U خورد رفتن
face up feed U خورد رو به بالا
in-fighting U زد و خورد از فاصلهی کم
self absorbed U در خورد فرورفته
squish U خورد کردن
regulating slack U خورد دادن
pulverizer U خورد کننده
pin feed U خورد سنجاقی
eating U خورد و خوراک
the timber warped U تیرپیچ خورد
to rub a thing in U چیزیرا خورد
passage at arms U زدو خورد
parallel feed U خورد موازی
card feed U خورد کارت
cross feed U خورد متقابل
feedback U باز خورد
face down feed U خورد رو به پایین
drank U نوشابه خورد
drank U خورد سرکشید
he drank himself to death U خورد که مرد
he partook of fare U ازخوراک ما خورد
drank U عرق خورد
it ran into ten editions U ده چاپ خورد
melec U زدو خورد
misfeed U سوء خورد
feedback circuit U مدار پس خورد
whang U صدای بر خورد دو جسم
The stone struch me on the face. U سنگ خورد به صورتم
warfare U نزاع زدو خورد
He fell on his face. U با صورت خورد زمین
At the beginning of the month (year). U سرش ؟ بسنگ خورد
diners U کسی که شام می خورد
diner U کسی که شام می خورد
It wI'll pass off without one single incident U آب از آب تکان نخواهد خورد
I am in a good mood today. U حالش بهم خورد
He is good for nothing. U به هیچ دردنمی خورد
THere is not even a ripple in the water . <proverb> U آب از آب تکان نمى خورد .
She had three bowls of soup. U سه کاسه سوپ خورد
It is of no use to me. I have no use for it. U بدرد من نمی خورد
He sprained (twisted) his ankle. U پایش پیچ خورد
It melts in the mouth. U مثل آب مشروب می خورد
a dog in the manger <idiom> U نه خود خورد نه کس دهد
My head hit the wall. U سرم خورد به دیوار
overwhelming U خورد کننده پرقدرت
the ship was snagged U کشتی بچیزی خورد
the ship struck a arock U کشتی بسنگ خورد
I don't expect that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
it is quite another story now U ان دفتر را گاو خورد
he sprained his ankle U قوزکش پیچ خورد
I don't believe that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
he wrenched his ankle U قوزکش پیچ خورد
eating disorder U اختلال خورد و خوراک
overwhelmingly U خورد کننده پرقدرت
I wont budge an inch. U من که از جایم تکان نخواهم خورد
Where does this street lead on to ? U این خیابان یکجا می خورد ؟
He drank himself to death. U آنقدر مشروب خورد تامرد
he was given 0 lashes U بیست ضربه شلاق خورد
it puckered up in sewing U درضمن دوختن چین خورد
The bell goes at 9 . U ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
I heard a sound . U صدائی به گوشم خورد( رسید )
He is as cool as a cucumber. <idiom> U آب تو دلش تکان نمی خورد.
abstemious U ممسک در خورد ونوش و لذات
They became estranged . They fell out . U میانه آنها بهم خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> U نان را به نرخ روز مى خورد .
She eats extraordinary quantities. U او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
force-fed U به زور به خورد کسی دادن
force-feed U به زور به خورد کسی دادن
force-feeding U به زور به خورد کسی دادن
force-feeds U به زور به خورد کسی دادن
window panes U باران با صدا به پنجره می خورد
they came to a rupture U میانه انها بهم خورد
The ball hit the wall and bounced back. U توپ خورد به دیوار وبرگشت
Appearances are deceptive. U فریب ظاهر رانباید خورد
pabulum U [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
He is most suitable for brain work . U خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
He tripped and fell . U پایش گیر کرد وزمین خورد
cousins U حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
cousin U حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
we missed our mark U تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
A few spelling errors caught my eye. U چند غلط املایی به چشمم خورد
engrain U درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
the door banged U درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) U بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
numbly U بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. U من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
The blow made my head swin. U در اثر ضربه سرم گیج خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? U حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
This car wI'll do beautifully . U این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
He swore to having paid for the goods . U قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
He swore off smoking cigarettes . U قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. U به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. U اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
bounce shot U گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
half volley U پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
alley shot U ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
He lost control of the car and swerved towards a tree. U او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
vasomotor U اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
fish cake U نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
to interlock levers U اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
relaxing U تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relaxes U تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relax U تمدد اعصاب کردن راحت کردن
slap shot U ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
mouses U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
recreates U تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreate U تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating U تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated U تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> U چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
This stone wont lift. U این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
my words hurt his feelings U سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
that will not serve ourp U این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
berber knot U گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
you shall rue it U از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
perjurer U کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
oppressive U خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif U طرح گل مملینگ [این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
Mother-daughter boteh design U طرح بته جقه مادر و بچه [این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com