Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 228 (40 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
move
U
اسباب کشی کردن
moved
U
اسباب کشی کردن
moves
U
اسباب کشی کردن
move house
U
اسباب کشی کردن
to shift to the new building
U
اسباب کشی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
move
U
اسباب کشی کردن تکان
moved
U
اسباب کشی کردن تکان
moves
U
اسباب کشی کردن تکان
pilot
U
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
piloted
U
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
pilots
U
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
mounting
U
اسباب سوار شدن یا کردن
tackle
U
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackled
U
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackles
U
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackling
U
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
conspiratress
U
اسباب چینی کردن
disfurnish
U
بی اسباب کردن
garotte
U
اسباب ادم خفه کنی راهزنی بوسیله خفه کردن مردم
garrote
U
اسباب ادم خفه کنی راهزنی بوسیله خفه کردن مردم
langrage
U
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrel
U
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langridge
U
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
move in
U
به خانه تازه اسباب کشی کردن
pedrail
U
اسباب خودکار برای اسان کردن حرکت ماشینهای سنگین در جادههای ناهموار
to form a plot
U
اسباب چینی کردن
to move in
U
بخانه تازه اسباب کشی کردن
To collect (pack)the household goods.
U
اسباب خانه را جمع کردن
Other Matches
dixings
U
اسباب
free hand
U
بی اسباب
rigs
U
اسباب
removers
U
اسباب کش
doodad
U
اسباب
remover
U
اسباب کش
article
U
اسباب
doodads
U
اسباب
articles
U
اسباب
free handed
U
بی اسباب
apparatus
U
اسباب
mountings
U
اسباب
rigged
U
اسباب
instrumentally
U
با اسباب
gadget
U
اسباب
whigmaleery
U
اسباب
fixings
U
اسباب
appliance
U
اسباب
appliances
U
اسباب
whigmaleerie
U
اسباب
rigging
U
اسباب
geap
U
اسباب
freehand
U
بی اسباب
gadgets
U
اسباب
accouterment
U
اسباب
things
U
اسباب
rig
U
اسباب
devices
U
اسباب
device
U
اسباب
instrument
U
اسباب
traps
U
اسباب
tackles
U
اسباب
contraption
U
اسباب
outfits
U
اسباب
lash up
U
اسباب
valuables
U
اسباب
tackle
U
اسباب
apparel
U
اسباب
outfit
U
اسباب
tackled
U
اسباب
contrivances
U
اسباب
contrivance
U
اسباب
tool
U
اسباب
contraptions
U
اسباب
tackling
U
اسباب
drag
U
اسباب لایروبی
moves
U
اسباب کشی
Luggage
U
اسباب و اثاثیه
drags
U
اسباب لایروبی
enginery
U
اسباب جنگی
fishing gear
U
اسباب ماهیگیری
trocar
U
اسباب بزل
dragged
U
اسباب لایروبی
dumbbell
U
اسباب ورزشی
caboodle
U
اسباب سفر
dumbbells
U
اسباب ورزشی
conspiracies
U
اسباب چینی
conspiracy
U
اسباب چینی
spare
U
اسباب یدکی
spared
U
اسباب یدکی
gears
U
اسباب لوازم
geared
U
اسباب لوازم
malice
U
اسباب چینی
fittings and fixtures
U
اسباب و اثاثه
gear
U
اسباب لوازم
implements
U
اسباب اجراء
causes of revelation
U
اسباب نزول
inhalator
U
اسباب استنشاق
engine
U
موتور اسباب
implementing
U
اسباب اجراء
implemented
U
اسباب اجراء
implement
U
اسباب اجراء
stamper
U
اسباب کوبیدن
military device
U
اسباب ارتشی
(be) put out
<idiom>
U
اسباب زحمت
discommodity
U
اسباب زحمت
kits
U
اسباب کار
kit
U
اسباب کار
utensils
U
وسایل اسباب
utensil
U
وسایل اسباب
exerciser
U
اسباب ورزش
appliances
U
اسباب کار
paraphernalia
U
اسباب لوازم
toy
U
اسباب بازی
toys
U
اسباب بازی
slides
U
اسباب لغزنده
rectifier
U
اسباب تقطیر
inconveniencing
U
اسباب زحمت
inconveniences
U
اسباب زحمت
impedimenta
U
اسباب تاخیرحرکت
furniture
U
سامان اسباب
inconvenienced
U
اسباب زحمت
inconvenience
U
اسباب زحمت
crimper
U
اسباب فردادن مو
playthings
U
اسباب بازی
appliance
U
اسباب کار
resonator
U
اسباب ارتعاش
moved
U
اسباب کشی
appurtenance
U
اسباب جهاز
slide
U
اسباب لغزنده
tools
U
اسباب کار
thing
U
اسباب دارایی
move
U
اسباب کشی
purofier
U
اسباب پاک کن
plaything
U
اسباب بازی
leech
U
اسباب خون گیری
appurtenence
U
اسباب چیزهای وابسته
devices
U
دستگاه اسباب وسیله
mathematical instrument
U
اسباب نگاره کشی
purofier
U
اسباب تصفیه گاز
shear
U
اسباب برش قیچی
roulette
U
اسباب قمار چرخان
emcumber
U
اسباب زحمت شدن
peelers
U
اسباب پوست کن پلیس
peeler
U
اسباب پوست کن پلیس
device
U
دستگاه اسباب وسیله
bauble
U
اسباب بازی بچه
this luggage
U
این اسباب و اثاثیه
partitions
U
وسیله یا اسباب تفکیک
equipage
U
اسباب و لوازم جنگی
to put to inconvenience
U
اسباب زحمت شدن
leeches
U
اسباب خون گیری
dentifactor
U
اسباب دندان سازی
luggage van
U
واگن اسباب و اثاثیه
take your w to another room
U
اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
vinifacteur
U
اسباب شراب سازی
baubles
U
اسباب بازی بچه
partition
U
وسیله یا اسباب تفکیک
surveying insatrument
U
اسباب نقشه برداری
spurtle
U
اسباب اتش همزن
encumbrance
U
اسباب زحمت گرفتاری
charge coupled device
U
اسباب تزویج علامت
toyer
U
سازنده اسباب بازی
churns
U
بوسیله اسباب گردنده
toylike
U
مثل اسباب بازی
churned
U
بوسیله اسباب گردنده
trangam
U
اسباب عجیب وغریب
churn
U
بوسیله اسباب گردنده
powder puffs
U
اسباب پودر زنی
powder puff
U
اسباب پودر زنی
apparatus
U
اسباب و وسایل ژیمناستیک
cumbrous
U
اسباب زحمت پرزحمت
moonlight fliting
U
اسباب کشی شبانه
coffee roaster
U
اسباب بودادن قهوه
lay out
U
اسباب خرده ریز
encumbrances
U
اسباب زحمت گرفتاری
hatcher
U
اسباب جوجه گیری
encumbers
U
اسباب زحمت شدن
instrumental drawing
U
نقشه کشی با اسباب
encumber
U
اسباب زحمت شدن
encumbered
U
اسباب زحمت شدن
encumbering
U
اسباب زحمت شدن
part
U
اسباب یدکی اتومبیل
piano player
U
اسباب پیانو زنی
colour hard copy device
U
اسباب نسخه چاپی رنگی
filterpress
U
اسباب روغن گیری ازماهی
agitators
U
اسباب بهم زدن مایعات
light meter
U
اسباب کوچک نور سنجی
resister
U
اسباب مقاوم دربرابر برق
resisters
U
اسباب مقاوم دربرابر برق
yoyo
U
نوعی اسباب بازی بچگانه
luggage lockers
U
قفس های اسباب و اثاثیه
resistor
U
اسباب مقاوم دربرابر برق
scoop
U
اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scooped
U
اسباب مخصوص دراوردن چیزی
calisthenics
U
ورزشهای تمرینی بدون اسباب
toiletry
U
لوازم ارایش اسباب توالت
lithophone
U
اسباب کشف ریگ درابدان
sequencer
U
اسباب سنجش توالی وتسلسل
resistors
U
اسباب مقاوم دربرابر برق
i am sorry to trouble you
U
ببخشید اسباب زحمت شدم
take away your things
U
اسباب خود را از اینجا ببرید
vaulting
U
پرش از روی اسباب ژیمناستیک
scoops
U
اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scooping
U
اسباب مخصوص دراوردن چیزی
agitator
U
اسباب بهم زدن مایعات
sander
U
اسباب شن زنی چرخ سنباده
There is one piece missing.
یک تکه از اسباب و اثاثیه نیست.
adjustment
آلت تعدیل اسباب تنظیم
glee
U
ساز و نواز اسباب موسیقی
dynameter
U
اسباب سنجش قوه دوربین
glove stretcher
U
اسباب گشادکردن پنجههای دستکش
adjustments
U
الت تعدیل اسباب تنظیم
I'd like to leave my luggage, please.
من می خواهم اسباب و اثاثیه ام را تحویل بدهم.
pipe cutter
U
اسباب ویژه قطع لولههای فلزی
turbulator
U
اسباب مخصوص بهم زدن مایعات
center piece
U
قسمت میانی اسباب روی میز
pulverizator
U
اسباب جهت ساییدن یا گردکردن چیزی
kinetograph
U
اسباب عکس برداری ازچیزهای جنبنده
noah ark
U
کشتی بچگانه که اسباب بازی اوست
polarograph
U
اسباب مخصوص تجزیه کمی وکیفی قطب
hemostat
U
اسباب یا دارویی برای بند اوردن خونریزی
exterminatory
U
اسباب نابودی مایه انهدام یا انقراض نابودسازنده
wimble
U
هر نوع اسباب یاوسیلهای که باان سوراخ میکنند
Where are the luggage lockers?
U
قفسه های ویژه اسباب و اثاثیه کجاست؟
near side
U
سمت اسباب که ژیمناست بدان نزدیک میشود
Where are the luggage trolleys?
U
چرخ دستی اسباب و اثاثیه کجا هستند؟
life preservers
U
وسیله نجارت غریق وغیره اسباب نجات
life preserver
U
وسیله نجارت غریق وغیره اسباب نجات
lactoscope
U
شیرازما اسباب ازمایش پاکی یا چربی شیر
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com