English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
appurtenence U اسباب چیزهای وابسته
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
supemundane U بالاتراز چیزهای وابسته به این جهان
by gone U چیزهای گذشته
inflammables U چیزهای اتشگیر
inflammable substances U چیزهای اتشگیر
trivia U چیزهای بی اهمیت
cates U چیزهای لذیذ
post matter U چیزهای پستی
the sublime U چیزهای بلندوعالی
incidentals U چیزهای کوچک
inanimate objects U چیزهای بیجان
the inevitable U چیزهای عادی
munching U چیزهای جویدنی
gaudery U چیزهای کم بها
munch U چیزهای جویدنی
munched U چیزهای جویدنی
munches U چیزهای جویدنی
bygone U چیزهای گذشته
scatterings U چیزهای پراکنده
oddment U چیزهای متفرقه
valuables U چیزهای بهادار
phallic U وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
coconsciousness U ادراک چیزهای یکسان
coconscious U ادراک چیزهای یکسان
impediment U چیزهای دست و پاگیر
impedimenta U چیزهای دست و پا گیر
available amount U مقدار [چیزهای] در دسترس
Well what do you know!Well i never! U بحق چیزهای نشنیده !
inter alia U میان چیزهای دیگر
among others U میان چیزهای دیگر
impediments U چیزهای دست و پاگیر
among other things U میان چیزهای دیگر
paleology U دانش چیزهای کهنه
microtomy U بریدن چیزهای ریز
to compare oppsites U چیزهای ضد را با هم مقایسه کردن
to i. on particulars U به چیزهای جزئی اهمیت دادن
microphotography U عکس برداری از چیزهای خرد
bye U چیزهای کناری یاثانوی فرعی
pretty pretties U چیزهای قشنگ و نادان فریب
byes U چیزهای کناری یاثانوی فرعی
to compare apples and oranges <idiom> U چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن
interposition U چیزی که در میان چیزهای دیگرگذارند
gimceackery U چیزهای قشنگ وبی مصرف
plexus U چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی
see things <idiom> U چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
scrape together <idiom> U پول یا چیزهای دیگر جمع کردن
luff U قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین
She is fond of sweet things. U از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید
irrespectively U بدون ملاحظه چیزهای دیگر مستقلا
other things being equal U اگر برای چیزهای دیگر نباشد
forklift U ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین
bathos U تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده
gutter man U دوره گردیکه چیزهای ارزان وکهنه می فروشد
intercurrent U مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
littered U تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
litter U تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
drainer U خشک اندازنده فرفی که اب چیزهای دیگرراخشک میاندازد
litters U تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littering U تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
penny-wise and pound-foolish <idiom> U توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت
papier U یکجور مقوای سخت که چسب و گل رس و چیزهای دیگربخمیران میزنند
bureaucratic U وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
syzygial U وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
olympian U اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
dialectological U وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
choral U وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
telepathic U وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
subglacial U وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
object method of teaching U شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها
object lessons U درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
nympholepsy U جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول
object lesson U درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
sothic U وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
vehicular U وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
lexicographic U وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
rectal U وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
puritanical U وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
phylar U وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
I am a great believer in using natural things for cleaning. U من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
matelote U یکجور خوراک ماهی که باشراب و پیاز و چیزهای دیگر درست می کنند
kinetic U وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
monarchic U وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
supervisory U وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
cliquey U وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
cliquy U وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
erotic U وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
presentationism U عقیده باینکه چیزهای واقعی هنگام درک در مغز انسان نمایش داده میشوند
frontal U وابسته به پیشانی وابسته بجلو
lithic U وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
zygose U وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
sister services U یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
articles U اسباب
doodad U اسباب
contraption U اسباب
doodads U اسباب
free hand U بی اسباب
valuables U اسباب
remover U اسباب کش
apparel U اسباب
tool U اسباب
outfit U اسباب
contrivances U اسباب
device U اسباب
lash up U اسباب
traps U اسباب
free handed U بی اسباب
rigs U اسباب
rigged U اسباب
rig U اسباب
contrivance U اسباب
tackling U اسباب
outfits U اسباب
dixings U اسباب
mountings U اسباب
rigging U اسباب
gadgets U اسباب
whigmaleerie U اسباب
gadget U اسباب
instrument U اسباب
things U اسباب
fixings U اسباب
geap U اسباب
accouterment U اسباب
devices U اسباب
apparatus U اسباب
article U اسباب
contraptions U اسباب
tackle U اسباب
tackled U اسباب
tackles U اسباب
whigmaleery U اسباب
instrumentally U با اسباب
appliances U اسباب
appliance U اسباب
freehand U بی اسباب
removers U اسباب کش
inhalator U اسباب استنشاق
conspiracy U اسباب چینی
tools U اسباب کار
appliances U اسباب کار
enginery U اسباب جنگی
appliance U اسباب کار
purofier U اسباب پاک کن
trocar U اسباب بزل
thing U اسباب دارایی
disfurnish U بی اسباب کردن
slides U اسباب لغزنده
(be) put out <idiom> U اسباب زحمت
slide U اسباب لغزنده
drags U اسباب لایروبی
appurtenance U اسباب جهاز
dragged U اسباب لایروبی
discommodity U اسباب زحمت
utensils U وسایل اسباب
utensil U وسایل اسباب
drag U اسباب لایروبی
conspiracies U اسباب چینی
paraphernalia U اسباب لوازم
implements U اسباب اجراء
dumbbell U اسباب ورزشی
spare U اسباب یدکی
gears U اسباب لوازم
military device U اسباب ارتشی
engine U موتور اسباب
impedimenta U اسباب تاخیرحرکت
toy U اسباب بازی
toys U اسباب بازی
malice U اسباب چینی
inconveniencing U اسباب زحمت
inconveniences U اسباب زحمت
inconvenienced U اسباب زحمت
inconvenience U اسباب زحمت
spared U اسباب یدکی
move U اسباب کشی
dumbbells U اسباب ورزشی
implementing U اسباب اجراء
implemented U اسباب اجراء
playthings U اسباب بازی
plaything U اسباب بازی
gear U اسباب لوازم
exerciser U اسباب ورزش
geared U اسباب لوازم
kits U اسباب کار
kit U اسباب کار
fishing gear U اسباب ماهیگیری
fittings and fixtures U اسباب و اثاثه
furniture U سامان اسباب
resonator U اسباب ارتعاش
caboodle U اسباب سفر
implement U اسباب اجراء
stamper U اسباب کوبیدن
crimper U اسباب فردادن مو
rectifier U اسباب تقطیر
causes of revelation U اسباب نزول
moves U اسباب کشی
moved U اسباب کشی
Luggage U اسباب و اثاثیه
move U اسباب کشی کردن
to shift to the new building U اسباب کشی کردن
move house U اسباب کشی کردن
equipage U اسباب و لوازم جنگی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com