English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it … U از قرار معلوم ...
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
evidently U از قرار معلوم
presumedly U از قرار معلوم
seemingly U از قرار معلوم
Presumably she hasnt arrived yet . U از قرار معلوم هنوز واردنشده است
Other Matches
his parentage isunknown U اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
accent mark U علامتی که پس ازیک نت قرار میگیرد و نشان میدهد که نت در چه گامی قرار دارد
alignments U میخی که در سوراخی قرار می دهند تا دو وسیله متوازن قرار بگیرند
alignment U میخی که در سوراخی قرار می دهند تا دو وسیله متوازن قرار بگیرند
posture U چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postured U چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postures U چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posturing U چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
surface mount technology U روش ساخت تختههای مدار که قط عات الکترونیکی مستقیماگ روی سطح تخته قرار دارند به جای اینکه در سوراخها قرار بگیرد و در آن محل جا شوند
overt U معلوم
determinate U معلوم
assignable U معلوم
It was revealed that … It transpired that . . . U معلوم شد که ...
intelligible U معلوم
given U معلوم
to the fore U معلوم
illiquid U نا معلوم
inevidence U معلوم
definite U معلوم
the active voice U معلوم
sharp cut U معلوم
obvious U معلوم
invisible U نا معلوم
known U معلوم
active U معلوم
pronounced U معلوم
indistinct U نا معلوم
writ of error U قرار یا حکم دادگاه که متضمن تصحیح اشتباه موجود در حکم یا قرار قبلی است
the date was not specified U تاریخ ان معلوم
the active voice U فعل معلوم
ascertained U معلوم کردن
that depends U معلوم نیست
manifestly U بطور معلوم
vaguest U غیر معلوم
vaguer U غیر معلوم
to bring tl light U معلوم کردن
verb active U فعل معلوم
familiarised U معلوم کردن
familiarising U معلوم کردن
familiarize U معلوم کردن
familiarized U معلوم کردن
It was clear that she had lied . U دروغش معلوم شد
familiarizing U معلوم کردن
ascertains U معلوم کردن
ascertain U معلوم کردن
ascertaining U معلوم کردن
to make known U معلوم کردن
to come to light U معلوم شدن
To make known . To signify . U معلوم کردن
noticeably U بطوربرجسته یا معلوم
familiarizes U معلوم کردن
cretain U معلوم بعض
familiarises U معلوم کردن
discernibly U بطور معلوم
given conditions U شرایط معلوم
known U معلوم کردن
kithe U معلوم شدن
vague U غیر معلوم
known data U عناصر معلوم
known target U هدف معلوم
known distance U فاصله معلوم
known distance U مسافت معلوم
known datum point U ایستگاه معلوم
present participles U وجه وصفی معلوم
apparent U معلوم وارث مسلم
participle U وجه وصفی معلوم
participles U وجه وصفی معلوم
it will manifest it self U معلوم خواهد گشت
It is not known yet . It is not settled yet . U هنوز معلوم نیست
fatherless U فاقد مولف معلوم
at a specified time U در وقت معین یا معلوم
taskwork U کار معلوم کارناخوشایند
he proved to know the secret U معلوم شد راز را میداند
deponent U درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم
present participle U وجه وصفی معلوم
obviously U بطور اشکار یا معلوم
time will tell U در آینده معلوم می شود
Known and unknown . U معلوم ومجهول ( درریاضیا ؟ وغیره )
Is the departure time certain ? U وقت حرکت معلوم است؟
known datum point U نقطهای با مختصات وگرای معلوم
typed U نوع خون را معلوم کردن
type U نوع خون را معلوم کردن
his fate is sealed U سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
deponont U در فاهر مجهول و در باطن معلوم
It was evident from the start. U از اول کار معلوم بود
determinable U معلوم کردنی انقضاء پذیر
they are of a doubtful paterni U اصل انها معلوم نیست
Certain notorious ( dubious ) characters . U عده افراد معلوم الحال
types U نوع خون را معلوم کردن
pedigreed U دارای نسب یادودمان معلوم
we shall see U تا ببینم بعد معلوم میشود
We know it for a fact that… U برایمان کاملا" معلوم است که ...
evincing U معلوم کردن ابراز داشتن
evinces U معلوم کردن ابراز داشتن
evinced U معلوم کردن ابراز داشتن
evince U معلوم کردن ابراز داشتن
classifying U در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classifies U در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classify U در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
spot elevation U نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
to go down to the wire <idiom> U تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
He is known to the police . U هویتش نزد پلیس معلوم است
We wI'll be notified(informed)of the results today. U امروز جواب کار معلوم می شود
seal one's fate U سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
the bill defined his powers U حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
it is of doubtful proveance U معلوم نیست اصلا از کجا امده است
count one's chickens before they're hatched <idiom> U روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
loose ends <idiom> U بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
countershaft U محور رابطه در یک رشته محور که بین محور ومتحرک قرار می گیرد تا نسبت سرعت زیادی را بوجود اوردو یا در محلی قرار گیرد که در ان اتصال مستقیم مشکل باشد
this line does not scan U وزن این شعر با تقطیع معلوم میشودکه درست نیست
parameters U نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
parameter U نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
certifying U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
perfect participle U وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
piezoelectric U ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
unpriced U درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد
duty rated U بیشترین تعداد عملیات که یک وسیله در یک زمان با مشخصات معلوم میتواند انجام دهد
bailment U امانت گذاشتن سپردن جنس به تاجری که اعتبارش معلوم نیست باضمانت شخص ثالث
there is no time like the present <idiom> U سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
he talks very indistinctly U بسیار ناشمرده سخن میگوید معلوم نیست چه میگوید
verify U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
bid U خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
bids U خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
verified U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
trend line U یک بسط محاسبه شده از سری داده به منظور پیش بینی خط سیرهای ورای داده معلوم
wheatstone bridge U مداری متشکل از مقاومتهای معلوم و مجهول که توسط ان میتوان مقاومت مجهول رادقیقا اندازه گیری کرد
quantifying U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
reveal U فاش کردن معلوم کردن
revealed U فاش کردن معلوم کردن
manifests U معلوم کردن فاش کردن
reveals U فاش کردن معلوم کردن
located U تعیین کردن معلوم کردن
to reveal itself U فاش شدن معلوم شدن
locates U تعیین کردن معلوم کردن
manifesting U معلوم کردن فاش کردن
manifested U معلوم کردن فاش کردن
manifest U معلوم کردن فاش کردن
specifies U معین کردن معلوم کردن
specify U معین کردن معلوم کردن
specifying U معین کردن معلوم کردن
uncovers U معلوم کردن فاهر کردن
uncovering U معلوم کردن فاهر کردن
uncover U معلوم کردن فاهر کردن
locating U تعیین کردن معلوم کردن
locate U تعیین کردن معلوم کردن
ascertian U محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
specifies U مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specify U مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifying U مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
equanimity U قرار
arrangment U قرار
accommodations U قرار
accord U قرار
concord U قرار
dictum U قرار
dictums U قرار
at the rate of U از قرار
decisions U قرار
swage U قرار
writ U قرار
variables U بی قرار
writs U قرار
rate U قرار
black smiths, top swage U قرار
rates U قرار
variable U بی قرار
restless U بی قرار
stipulation U قرار
arrangement U قرار
accommodation U قرار
decision U قرار
at U از قرار
moonish U بی قرار
accorded U قرار
arrangements U قرار
accords U قرار
marginal utility school U قرار داد
tryst U قرار ملاقات
negotiatory U قرار دادی
puts U قرار دادن
lay U قرار دادن
rows U قرار دادن
new deal U قرار جدید
placement U قرار دادن
settles U قرار دادن
date [appointment] U قرار ملاقات
permanent mold U قرار می گیرند
inquiet U بی قرار دل واپس
appointment U قرار ملاقات
trysts U قرار ملاقات
lays U قرار دادن
row U قرار دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com