English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
can't see the forest for the trees <idiom> U ازروی یکی برای جمع قضاوت کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
halterbreak U کره اسب را برای پرش ازروی کمند تربیت کردن
Judge not , that ye be not judged. <proverb> U قضاوت نکن ,تا مورد قضاوت قرار نگیرى.
(in) care of someone <idiom> U فرستادن چیزی برای کسی ازروی آدرس شخص دیگری
injudiciously U بیخردانه ازروی بیخردی یا بی عقلی ازروی بی احتیاطی
penny a liner U کسیکه مقالات ارزان برای روزنامه می فرستد و ازروی سطر شماری پول می گیرد
judging U قضاوت کردن
jurisdiction U قضاوت کردن
judges U قضاوت کردن
justify U قضاوت کردن
pass a judgement U قضاوت کردن
judged U قضاوت کردن
justifies U قضاوت کردن
judge U قضاوت کردن
advise قضاوت کردن
justifying U قضاوت کردن
pig headedly U ازروی کله شقی ازروی کودنی
fast and loose U ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
impartially U ازروی بیطرفی ازروی راست بینی
discerningly U ازروی بصیرت یابینایی ازروی تشخیص
pusillanimously U ازروی کم دلی یا بزدلی ازروی جبن
to hold the scales even U بی طرفانه قضاوت کردن
errs U بغلط قضاوت کردن
forjudge U از پیش قضاوت کردن
erred U بغلط قضاوت کردن
expertize U استادانه قضاوت کردن
forejudge U از پیش قضاوت کردن
err U بغلط قضاوت کردن
prejudges U بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudging U بدون رسیدگی قضاوت کردن
advises U قضاوت کردن پند دادن
advising U قضاوت کردن پند دادن
prejudged U بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudge U بدون رسیدگی قضاوت کردن
expertly U ازروی خبرگی ازروی کارشناسی
phraseologically U ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا
judged U حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judge U حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judging U حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judges U حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
to pattern out U ازروی نمونه درست کردن مطابق الگویاقالب طرح کردن
syllabicate U ازروی هجا تجزیه کردن هجابندی کردن
scare up <idiom> U ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
extrapolates U ازروی قرائن و امارات پیش بینی کردن
extrapolate U ازروی قرائن و امارات پیش بینی کردن
extrapolated U ازروی قرائن و امارات پیش بینی کردن
extrapolating U ازروی قرائن و امارات پیش بینی کردن
indexing U استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
fighter direction U هدایت کردن هواپیماهای شکاری هدایت جنگنده ها ازروی ناو
judgeship U قضاوت
jurisdication U قضاوت
judgements U قضاوت
judgments U قضاوت
adjudication U قضاوت
verdict U قضاوت
verdicts U قضاوت
arret U قضاوت
judgement U قضاوت
judgment U قضاوت
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
sentencing U رای قضاوت
equanimity U قضاوت منصفانه
comparative judgement U قضاوت تطبیقی
witting U هوش قضاوت
value judgement U قضاوت ارزشی
jurisdication U حق قضاوت قلمرو
value judgements U قضاوت ارزشی
judicable U قابل قضاوت
formal logic U قضاوت سطحی
sentence U رای قضاوت
decreeing U قضاوت تصویبنامه
absolute judgment U قضاوت مطلق
sentences U رای قضاوت
benches U مسند قضاوت
decrees U قضاوت تصویبنامه
bench U مسند قضاوت
decreed U قضاوت تصویبنامه
exclusive jurisdiction U حق قضاوت کنسولی
decree U قضاوت تصویبنامه
exclusive jurisdiction U حق قضاوت استثنایی
bread and point U سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
auto U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
potatoes and point U سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
liberal education U اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
autos U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
personal U متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
intubation U فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
diagnostics U اطلاع و پیام سیستم پس از تشخیص خطا برای کمک به کاربر برای تصحیح کردن آن
turnaround time U زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
weight belt U کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
judgments U رای دادگاه قضاوت
measurement U روش قضاوت چیزی
measurements U روش قضاوت چیزی
law of comparative judgement U قانون قضاوت تطبیقی
judgements U رای دادگاه قضاوت
bet on the wrong horse <idiom> U قضاوت اشتباه درموردچیزی
common sense U قضاوت صحیح حس عام
prejudgment U قضاوت قبل از وقوع
viewed U چشم انداز قضاوت
levelheaded U دارای قضاوت صحیح
viewing U چشم انداز قضاوت
views U چشم انداز قضاوت
judgement U رای دادگاه قضاوت
uncharitable U سخت گیردر قضاوت
tribunate U مقام یامسند قضاوت
view U چشم انداز قضاوت
conferencing U اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
skimming U محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
judicious U دارای قوه قضاوت سلیم
meier art judgement test U ازمون قضاوت هنری مایر
performances U روش قضاوت کارایی سیستم
benches U کرسی قضاوت جای ویژه
it is hard to say U به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
bencher U کسی که بر مسند قضاوت می نشیند
bench U کرسی قضاوت جای ویژه
performance U روش قضاوت کارایی سیستم
partial jurisdiction U حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
prejudices U قضاوت تبعیض امیز خسارت وضرر
One must not judge by appearances . U بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
prejudice U قضاوت تبعیض امیز خسارت وضرر
bench U روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
be raise to the bench U بر مسند قضاوت تکیه زدن دادرس شدن
rhadamanthine U وابسته به قضاوت خیلی دقیق و سخت گیرانه
praetorian U وابسته به قدرت قضاوت مادون کنسولی رومی
benches U روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
ikon U نشانه گرافیکی یا تصویری روی صفحه نمایش که در سیستم محاورهای به کار می رود برای تامین یک روش ساده برای مشخص کردن یک تابع
Doom U [نمایش تصویری از آخرین قضاوت عیسی مسیح در کلیسا]
times U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
can not judge a book by its cover <idiom> U [چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
to send round the hat U برای کسی اعانه جمع کردن کشکول گدایی برای کسی دست گرفتن
from U ازروی
B register U 1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
inefficiently U ازروی بی عرضگی
irreligiously U ازروی بی دینی
irritably U ازروی تندمزاجی
irresolutely U ازروی بی تصمیمی
irreverently U ازروی بی حرمتی
dizzily U ازروی گیجی
muddily U ازروی گیجی
circumspectly U ازروی احتیاط
evadingly U ازروی تجاهل
inefficiently U ازروی بی کفایتی
irefully U ازروی تندی
brotherly U ازروی دوستی
flightily U ازروی بوالهوسی
heretically U ازروی فسادعقیده
purposelessly U ازروی بی مقصودی
doubliy U ازروی تزویر
irritably U ازروی تندی
sure U ازروی یقین
enterprisingly U ازروی توکل
despondently U ازروی افسردگی
surer U ازروی یقین
surest U ازروی یقین
inquisitively U ازروی کنجکاوی
facetiously U ازروی شوخی
pettishly U ازروی کج خلقی
distastefully U ازروی بی رغبتی
crookedly U ازروی نادرستی
excursively U ازروی بی ترتیبی
emulously U ازروی هم چشمی
courageously U ازروی جرات
perfidiously U ازروی خیانت
economically U ازروی اقتصاد
to get off U برخاستن ازروی
fatuously U ازروی بیشعوری
mystically U ازروی تصوف
finically U ازروی وسواس
distractedly U ازروی گیجی
profligately U ازروی هرزگی
frivolously U ازروی نادانی
glaringly U ازروی خودنمائی
lightly U ازروی بی علاقگی
stupidly U ازروی نادانی
corruptly U ازروی تباهی
fractiously U ازروی کج خلقی
querulousy U ازروی کج خلقی
floutingly U ازروی استهزاء
floutingly U ازروی اهانت
preponderantly U ازروی فضیلت
dissolutely U ازروی هرزگی
disobilgingly U ازروی نامهربانی
shabbily U ازروی پستی
illy U ازروی بد خواهی
flatulently U ازروی نفخ
considerately U ازروی ملاحظه
equivocally U ازروی ایهام
indecisively U ازروی دو دلی
constrainedly U ازروی اجبار
ill naturedly U ازروی بد خویی
cold heartedly U ازروی بی عاطفگی
discontentedly U ازروی نارضایتی
ill humouredness U ازروی بد خلقی
deridingly U ازروی ریشخند
ill humouredly U ازروی بدخلقی
pessimistically U ازروی بد بینی
puerilely U ازروی بچگی
inadequately U ازروی بی کفایتی
immorally U از ازروی بد اخلاقی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com