English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 146 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
interposingly U ازراه مداخله
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
laisser faire U عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laissez faire U عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
pervertible U ازراه در رو
by ear U ازراه گوش
catechist U ازراه پرسش
by indirection U ازراه تقلب
by courtesy U ازراه التفات
inquiringly U ازراه استفسار
paraphrastically U ازراه تفسیر
by sea U ازراه دریا
exegetically U ازراه تفسیر
algebraically U ازراه جبر
diagnostically U ازراه تشخیص
demonstratively U ازراه اثبات
controversially U ازراه مباحثه
offensively U ازراه تهاجم
inquiringly U ازراه بازجویی
gymnastically U ازراه ورزش
intuitively U ازراه انتقال
intuitively U ازراه کشف
posteriori U ازراه استقرار
intuitively U ازراه برهانی
foully U ازراه خیانت
introspectively U ازراه خودنگری
interrogatively U ازراه پرسش
encouragingly U ازراه تشویق
inferentially U ازراه استنباط
heretically U ازراه رفض
conjugally U ازراه زناشویی
philosophically U ازراه حکمت دوستی
catechization U ازراه سئوال وجواب
basophobia U هراس ازراه رفتن
hieroglyphically U ازراه تصویرنگاری بطورمرموزیاغیرخوانا
to break a way U موانع را ازراه خودبرداشتن
professionally U ازراه پیشه یاکسب
foully U ازراه نادرستی بطورغیرعادلانه
glozingly U ازراه عیب پوشی
ingratiatingly U ازراه خود شیرینی
inferentially U ازراه نتیجه گیری
rje U ورود برنامه ازراه دورEntry ob
polemically U ازراه مجادله یا سیتزه بطورمباحثه
air movements U حرکت دادن ازراه هوا
concretionary U تشکیل شده ازراه تحجریاانجماد
gnosticize U ازراه عرفان تشریح کردن
endermic U ازراه پوستی از ورا پوست
debaueh U ازراه درکردن گمراه کردن
long-distance U ازراه دور تلفن کردن
withdrawal U تخلیه مواضع ازراه هوا
withdrawals U تخلیه مواضع ازراه هوا
long distance U ازراه دور تلفن کردن
gamogenesis U زاد و ولد ازراه جفت گیری
demonstratively U با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
patronizingly U ازروی بزرگ منشی ازراه تشویق
telecommunications access method U روش دستیابی ارتباطات ازراه دور
refutation U اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
intriguingly U با دوز و کلک ازراه عشقبازی نهانی
participation U مداخله
interferes U مداخله
interference U مداخله
interfered U مداخله
interventions U مداخله
interposal U مداخله
interposition U مداخله
meddlesome U مداخله گر
pryer U مداخله گر
intermediation U مداخله
right to intervene U حق مداخله
officious U مداخله کن
interfere U مداخله
to thrust oneself U مداخله
intervention U مداخله
bobs U ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
impo U کاریکه بدانش اموزان ازراه تنبیه میدهند
bob U ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
parasyntheton U واژهای که ازراه اشتقاق وترکیب درست شود
bobbing U ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
catechetical U مبنی براموزش زبانی ازراه پرسش وپاسخ
parrotry U بازگویی سخن دیگران مانندطوطی یا ازراه چاپلوسی
military intervention U مداخله نظامی
non intervention U عدم مداخله
intevener U مداخله کننده
nonintervention U عدم مداخله
intervener U مداخله کننده
tamperer U مداخله کننده
stickle U مداخله کردن
intervenient U مداخله کننده
intervention U مداخله کردن
interlope U مداخله کردن
interposing U مداخله کردن
interpose U مداخله کردن
intermediary U وساطت مداخله
interposed U مداخله کردن
intermediaries U وساطت مداخله
meddled U مداخله کردن
intervened U مداخله کردن
intervene U مداخله کردن
interposes U مداخله کردن
undue U بدون مداخله
meddles U مداخله کردن
meddle U مداخله کردن
interventionist U طرفدار مداخله
intervenes U مداخله کردن
interventions U مداخله کردن
tamper U مداخله وفضولی کردن
to intervene in an affair U در کاری مداخله کردن
intermediacy U میانجی گری مداخله
to i. with qnother's affairs U درکاردیگری مداخله کردن
put in U مداخله کردن رساندن
nonintervention U سیاست عدم مداخله
break the bank <idiom> U بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
interjects U در میان امدن مداخله کردن
electromagnetic interference U مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
step in U مداخله بیجا در کاری کردن
intervened U مداخله کردن پا میان گذاردن
interfere U پا بمیان گذاردن مداخله کردن
Pry not into the affair of others. <proverb> U در کار دیگران مداخله مکن .
interferes U پا بمیان گذاردن مداخله کردن
poke nose into something [one's life] <idiom> U در کار کسی مداخله کردن
intervene U مداخله کردن پا میان گذاردن
interject U در میان امدن مداخله کردن
interjected U در میان امدن مداخله کردن
interposingly U مداخله کنان بطور معترضه
intervenes U مداخله کردن پا میان گذاردن
marplot U ادم فضول مداخله کننده
interjecting U در میان امدن مداخله کردن
interfered U پا بمیان گذاردن مداخله کردن
intermediate U درمیان اینده مداخله کننده
sand crack U ترکی که ازراه رفتن روی ریگ گرم درپای انسان پیداشود
optophone U الت تبدیل روشنایی بصدابدانگونه که کوران موادچاپی را ازراه به گوش بخواند
isolationist U طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
intercurrent U مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
Community architecture U [جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
structuralism U بخشی از روانشناسی که ازراه تعقل وتفکر وضع روحی فرد را مورد مطالعه قرارمیدهد
let point U امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
intercurreace U مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
interlopers U کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interventionism U سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
interloper U کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
holding company U شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
kibitz U درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
intermediary U وساطت کننده مداخله کننده
intermediaries U وساطت کننده مداخله کننده
intermeddle U مداخله کردن فضولی کردن
take part U مداخله کردن شرکت کردن
remote control U کنترل ازراه دور کنترل بی سیم از راه دور
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com