English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
remarriage U ازدواج مجدد
remarriages U ازدواج مجدد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
judicial separaion U در این حالت زن وشوهر از هر جهت مجردمحسوب می شوند ولی حق ازدواج مجدد را ندارند وروابطشان با جنس مخالف زنا تلقی میشود
Other Matches
charges U ایجاد مجدد بار در یک باتری که امکان شارژ مجدد دارد
charge U ایجاد مجدد بار در یک باتری که امکان شارژ مجدد دارد
marriages U ازدواج پیمان ازدواج
marriage U ازدواج پیمان ازدواج
re endorsement U پشت نویسی مجدد فهرنویسی مجدد
regenerates U 1-رسم مجدد تصویر روی صفحه نمایش تا قابل دیدن بماند. 2-دریافت سیگنال ها پردازش و رفع خطای آنها و پس ارسال مجدد آنها
regenerating U 1-رسم مجدد تصویر روی صفحه نمایش تا قابل دیدن بماند. 2-دریافت سیگنال ها پردازش و رفع خطای آنها و پس ارسال مجدد آنها
regenerated U 1-رسم مجدد تصویر روی صفحه نمایش تا قابل دیدن بماند. 2-دریافت سیگنال ها پردازش و رفع خطای آنها و پس ارسال مجدد آنها
regenerate U 1-رسم مجدد تصویر روی صفحه نمایش تا قابل دیدن بماند. 2-دریافت سیگنال ها پردازش و رفع خطای آنها و پس ارسال مجدد آنها
marriageable age U ازدواج
hymen U ازدواج
hymens U ازدواج
marriages U ازدواج
matrimony U ازدواج
marriage U ازدواج
spousal U ازدواج
mismatch U ازدواج ناجور
pop the question <idiom> U تقاضای ازدواج
intermarriage U ازدواج با خویشاوندان
misogamist U بیزار از ازدواج
gamophobia U ازدواج هراسی
misogamy U بیزاری از ازدواج
misogamy U ازدواج ستیزی
single U ازدواج نکرده
dissolution of marriage U انحلال ازدواج
A marriage of convenience . U ازدواج مصلحتی
tie the knot <idiom> U ازدواج کردن
wedded U وابسته به ازدواج
marriage bed U قباله ازدواج
marriage line U گواهینامه ازدواج
marriage registry U دفتر ازدواج
married under a contract unlimited perio U ازدواج کردن
wedded U ازدواج کرده
to take to wife U ازدواج کردن با
mesalliance U ازدواج با زیردستان
post nuptial U بعد از ازدواج
registration of marriage U ثبت ازدواج
marriage of convenience U ازدواج مصلحتی
joins U ازدواج کردن
joined U ازدواج کردن
join U ازدواج کردن
matrimony U ازدواج نکاح
soles U ازدواج نکرده
sole U ازدواج نکرده
matrimonial U مربوط به ازدواج
marriages of convenience U ازدواج مصلحتی
premarital U پیش از ازدواج
nullity of marriage U بطلان ازدواج
civil marriage U ازدواج محضری
affiance U پیمان ازدواج
civil marriages U ازدواج محضری
match U ازدواج زورازمایی
matches U ازدواج زورازمایی
marry U ازدواج کردن
wive U ازدواج کردن
marries U ازدواج کردن
temporary marriage U ازدواج موقت
wedder U ازدواج کننده
termination of marriage U فسخ ازدواج
breach of promise U شکستن پیمان ازدواج
break up of the a proposed marriage U به هم خوردن ازدواج احتمالی
banning U اعلان ازدواج در کلیسا
exogamy U ازدواج با افرادخارج از قبیله
common law marriage U ازدواج غیر رسمی
endogamy U رسم ازدواج قبیلهای
marriage line U عقدنامه سند ازدواج
celibacy U بی شوهری امتناع از ازدواج
matchmaker U دلال یا دلاله ازدواج
matchmakers U دلال یا دلاله ازدواج
nubile U قابل ازدواج و همسری
adultery U بی دینی ازدواج غیرشرعی
newlywed U تازه ازدواج کرده
ban U اعلان ازدواج در کلیسا
bans U اعلان ازدواج در کلیسا
extra-curricular U فعالیت جنسی خارج از ازدواج
Nothing is further from my mind than marriage . U اصلا" فکر ازدواج نیستم
ask for a lady's hand U تقاضای ازدواج با بانویی کردن
levirate U ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود
physical capacity for marriage U قابلیت صحی برای ازدواج
medical fitness for marriage U قابلیت صحی برای ازدواج
annul a marriage U عقد ازدواج را فسخ کردن
in law U خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج
hetaerism U ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین
To marry below ones station. U با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
She married for love ,not for money . U بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
to fix somebody up with somebody [American E] U دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
to get somebody paired off with somebody U دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
Congratrlation on your marriage . U ازدواج شما بسیار مبارک باشد
cohabit U با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
intermarriage U ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف
bastard eigne U بچهای که پیش از ازدواج متولد شود
morganatic U ازدواج کننده باپست تراز خود
cohabiting U با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabits U با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
sororate U رسم ازدواج با زنی که فوت کرده
cohabited U با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
win a lady's hand U موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
young people U دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
intermarried U ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarries U ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
She married a man old eonugh to be her father. U با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
miscegenation U ازدواج سفید پوست با فردی ازنژاد دیگر
intermarrying U ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
shack up with <idiom> U هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج
polygeny U پیدایش نوع بشراز چند ازدواج جداگانه
to marry at a registry office U در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
intermarry U ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
fornication U رابطه جنسی [قبل از] بیرون از ازدواج [دین] [حقوق]
morgantic marriage U ازدواج مرد عالی نسب با زنی از طبقه دانیه
rob the cradle <idiom> U دوست شدن یا ازدواج با کسی که از خودت جوانتر است
polyandry U اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
prothalamion U ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
in love - engaged - married U عاشق . نامزد . متاهل [مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
prothalamium U ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
If only she would marry me ! U اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
free love U عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج
Oedipus U ادیپوس [افسانه یونانی] [پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد]
pocket piece U سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
banns U اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
restraint of marriage U شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند
special bastard U هر گاه پدر ومادر طفلی که حرامزاده بوده بعدا" ازدواج کنند نسب اوصحیح خواهد بود
furthermore U مجدد
renewed U مجدد
further on U مجدد
further U مجدد
seconds U مجدد
reflorescence U مجدد
furthers U مجدد
furthering U مجدد
furthered U مجدد
second U مجدد
seconding U مجدد
seconded U مجدد
renascence U زندگی مجدد
replenished U تدارک مجدد
reinterpretation U تفسیر مجدد
reoccur U فهور مجدد
replenishing U تدارک مجدد
replenishing U پرکردن مجدد
remotion U حرکت مجدد
replenishes U تدارک مجدد
renegotiation U مذاکره مجدد
replenished U پرکردن مجدد
replenish U تدارک مجدد
reassurances U اطمینان مجدد
reinsurance U بیمه مجدد
replenishes U پرکردن مجدد
subdivision U تقسیم مجدد
regeneracy U تولید مجدد
regelation U انجماد مجدد
subdivisions U تقسیم مجدد
reintegration U استقرار مجدد
replenish U پرکردن مجدد
reinfection U عفونت مجدد
reformat U فرمت مجدد
crossecheck U مقابله مجدد
rededication U تقدیم مجدد
rededication U اهدا مجدد
recrystallization U تبلور مجدد
recoupment U کسب مجدد
reconviction U محکومیت مجدد
reversion U ترجمه مجدد
reconversion U گرایش مجدد
recompile U کامپایل مجدد
recaption U توقیف مجدد
reapparition U فهور مجدد
reallocation U تخصیص مجدد
reactivation U فعالیت مجدد
re establishment U تاسیس مجدد
re claim U تقاضای مجدد
re attachment U توقیف مجدد
redirection U راهنمایی مجدد
reebtry U ورود مجدد
reebtry U دخول مجدد
reconditioning U تعمیر مجدد
recreation U خلق مجدد
recreations U خلق مجدد
reassurance U اطمینان مجدد
restatement U بیان مجدد
restatements U بیان مجدد
recurrence U رویدادن مجدد
recurrences U رویدادن مجدد
reexport U صادرات مجدد
reentrance U دخول مجدد
reinforcement U وضع مجدد
reproduction U تولید مجدد
reenlistment U سربازگیری مجدد
after shrinkage U انقباض مجدد
reeducation U تربیت مجدد
reebtry U تملک مجدد
reconveyance U اعاده مجدد
comeback U دستیابی مجدد
reorganized U سازماندهی مجدد
reorganized U تشکیلات مجدد
reorganize U سازماندهی مجدد
reorganize U تشکیلات مجدد
reorganising U سازماندهی مجدد
reorganising U تشکیلات مجدد
reorganises U سازماندهی مجدد
reorganises U تشکیلات مجدد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com