English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
valuate U ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to reason out something U چیزی رامعین کردن
evaluated U چیزی رامعین کردن
evaluates U چیزی رامعین کردن
evaluating U چیزی رامعین کردن
evaluate U چیزی رامعین کردن
times U دفعه وقت چیزی رامعین کردن
preform U قبلا شکل چیزی رامعین کردن
timed U دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time U دفعه وقت چیزی رامعین کردن
objectify U خاصیت و ماهیت چیزی رامعین کردن
overrate U بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrated U بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrates U بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrating U بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
dispose U ترتیب کارها رامعین کردن
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
rate U مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
rates U مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
bolt [examine] U ارزیابی کردن
survey U ارزیابی کردن
survey U ارزیابی کردن
scrutinize U ارزیابی کردن
look into U ارزیابی کردن
investigate U ارزیابی کردن
surveyed U ارزیابی کردن
enquire into U ارزیابی کردن
assess U ارزیابی کردن
inspect U ارزیابی کردن
explore U ارزیابی کردن
assessed U ارزیابی کردن
assay U ارزیابی کردن
examine U ارزیابی کردن
surveys U ارزیابی کردن
determine U ارزیابی کردن
analyze [American] U ارزیابی کردن
analyse [British] U ارزیابی کردن
make an evaluation U ارزیابی کردن
evaluate U ارزیابی کردن
rates U ارزیابی کردن
rate U ارزیابی کردن
check U ارزیابی کردن
study U ارزیابی کردن
dissect [analyse] U ارزیابی کردن
appraise U ارزیابی کردن
appraises U ارزیابی کردن
evaluated U ارزیابی کردن
evaluate U ارزیابی کردن
appraised U ارزیابی کردن
evaluates U ارزیابی کردن
assessing U ارزیابی کردن
appraising U ارزیابی کردن
assesses U ارزیابی کردن
evaluating U ارزیابی کردن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
appraisal U تقویم ارزیابی کردن
aims U ارزیابی کردن شمردن
appraisals U تقویم ارزیابی کردن
aim U ارزیابی کردن شمردن
aimed U ارزیابی کردن شمردن
reappraising U دوباره ارزیابی کردن
reappraise U دوباره ارزیابی کردن
assesses U جریمه کردن ارزیابی
revalue U دوباره ارزیابی کردن
revalued U دوباره ارزیابی کردن
revalues U دوباره ارزیابی کردن
assessing U جریمه کردن ارزیابی
revaluing U دوباره ارزیابی کردن
assess U جریمه کردن ارزیابی
reappraised U دوباره ارزیابی کردن
assessed U جریمه کردن ارزیابی
rate U سرعت ارزیابی کردن
rates U سرعت ارزیابی کردن
reappraises U دوباره ارزیابی کردن
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
estimating U تخمین زدن ارزیابی کردن
evaluations U ارزیابی کردن تقویم اخبار
evaluation U ارزیابی کردن تقویم اخبار
estimated U تخمین زدن ارزیابی کردن
estimate U تخمین زدن ارزیابی کردن
estimates U تخمین زدن ارزیابی کردن
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
downgrade U کم ارزش کردن
belittles U کم ارزش کردن
debunks U کم ارزش کردن
belittling U کم ارزش کردن
debunk U کم ارزش کردن
downgrading U کم ارزش کردن
debunked U کم ارزش کردن
debunking U کم ارزش کردن
disvalue U بی ارزش کردن
downgraded U کم ارزش کردن
belittle U کم ارزش کردن
downgrades U کم ارزش کردن
belittled U کم ارزش کردن
a mere nothing U هیچ [اهمیت یا ارزش چیزی ]
two cents <idiom> U تقریبا هیچ ،چیزی بی ارزش
play down <idiom> U ارزش چیزی را پایین آوردن
void U بی ارزش باطل کردن
extenuate U کم ارزش قلمداد کردن
abase U تحقیرنمودن کم ارزش کردن
to belittle oneself U خود را کم ارزش کردن
abasing U تحقیرنمودن کم ارزش کردن
abases U تحقیرنمودن کم ارزش کردن
a mere nothing U هیچ و پوچ [اهمیت یا ارزش چیزی ]
actualization U تبدیل به ارزش حال کردن
There is more to it than meets the eye. U ارزش [و یا حقایق] پنهان در مورد چیزی وجود دارد.
accrual U افزایش تدریجی مقدار یا ارزش چیزی بخصوص پول
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
blather U حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
denounced U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
to mind somebody [something] U اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
flavorings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization U خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
prejudges U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] U چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudged U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] U چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
set loose <idiom> U رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
to pirate something U چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
to pull off something [contract, job etc.] U چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
premeditate U قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refer U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise U نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
referred U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fixes U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
quantified U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession U صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantifying U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon U روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantify U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
mind U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
references U توجه کردن یا کار کردن با چیزی
to beg for a thing U چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
minds U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
reference U توجه کردن یا کار کردن با چیزی
beck U باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
briefest U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
telemetering U ارزیابی کردن موشکها مسافت سنجی کردن مسافت سنجی
quantize U با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
book value U ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود ارزش سهام طبق دفاتر
snow line U خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
cash in <idiom> U تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
to total something up U چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی]
to add something [up or together] U چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی]
to sum something up U چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی]
gauger U کسیکه گنجایش چلیک وغیره رامعین میکند
ad valorem U به نسبت ارزش کالا براساس ارزش
neoclassical theory of value U تئوری ارزش نئوکلاسیک .براساس این نظریه ارزش یک کالا براثر تداخل عرضه وتقاضا برای کالای مورد نظربدست می اید
to throw something overboard U چیزی را ول کردن
fill U پر کردن چیزی
to reason out something U چیزی را حل کردن
to work out something U چیزی را حل کردن
defrosts U یخ چیزی را اب کردن
defrost U یخ چیزی را اب کردن
defrosted U یخ چیزی را اب کردن
defrosting U یخ چیزی را اب کردن
make something do U با چیزی تا کردن
deduct U کم کردن چیزی از کل
deducted U کم کردن چیزی از کل
fills U پر کردن چیزی
deducting U کم کردن چیزی از کل
to cut something U چیزی را کم کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com