English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 89 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
grouch U ادم ناراحت
grouched U ادم ناراحت
grouches U ادم ناراحت
grouching U ادم ناراحت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
incommodious U ناراحت
worried U ناراحت
fidgety U ناراحت
distraught U شوریده ناراحت
hung over U ناراحت ازاعتیاد
distemper U ناراحت کردن
uncomfortable U ناراحت
uncomfortably U ناراحت
nightmare U خواب ناراحت کننده و غم افزا
nightmares U خواب ناراحت کننده و غم افزا
painful U ناراحت کننده
inconvenient U ناراحت
uneasily U ناراحت
uneasy U ناراحت
fidget U ناراحت بودن
fidgeted U ناراحت بودن
fidgeting U ناراحت بودن
fidgets U ناراحت بودن
discomfort U ناراحت کردن
discomforts U ناراحت کردن
discomfiture U ناراحت کردن
knock up U ابستن کردن ناراحت کردن
knock-up U ابستن کردن ناراحت کردن
knock-ups U ابستن کردن ناراحت کردن
unsettle U ناراحت کردن مغشوش کردن
unsettles U ناراحت کردن مغشوش کردن
inflame U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
upset U نژند ناراحت
upsets U نژند ناراحت
upsetting U نژند ناراحت
harass U ناراحت کردن دشمن
harasses U ناراحت کردن دشمن
oppressive U خورد کننده ناراحت کننده
discomfit U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits U دچار مانع کردن ناراحت کردن
bug U کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugging U کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugs U کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
fretful U ناراحت
disquiet U ناراحت کردن اسوده نگذاشتن
disturbed U ناراحت
tense U ناراحت
tensed U ناراحت
tenser U ناراحت
tenses U ناراحت
tensest U ناراحت
tensing U ناراحت
comfortless U ناراحت
discommode U ناراحت کردن
hagride U ناراحت کردن عاجز کردن
i passed an uneasy night U ناراحت بودم
ill at ease U ناراحت
incommode U ناراحت کردن
incommode U ناراحت گذاردن دردسر دادن
incommoded by want of room U ناراحت از حیث
incommodiously U بطور ناراحت
peaceless U ناراحت
perturb U ناراحت کردن
to be on thorns U ناراحت یادل واپس بودن
to feel strange U ناراحت بودن
unhandy U ناراحت نامناسب برای حمل ونقل دور از دسترس
worrywart U ادم غصه خور و ناراحت
off-putting U ناراحت کننده
uptight U ناراحت
He is on edge. He is restive. U آرام ندارد (ناراحت است )
It is preying on my mind. U خیالم را ناراحت کرده است
I dont mind the cold . U از سرما ناراحت نمی شوم
He feels bad about it . He is concerned about it. U از این موضوع ناراحت است
down in the dumps <idiom> U ناراحت
put (someone) out <idiom> U ناراحت ،دردسر،اذیت
shook up <idiom> U نگران ،ناراحت
turn (someone) off <idiom> U ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
under a cloud <idiom> U ناراحت وغمگین
antsy <adj.> U بیقرار [ناراحت] [بی تاب]
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby. U ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
He gets really upset. U او [مرد] خیلی ناراحت میشود.
What have I done to offend you? U من چطور تو را ناراحت کردم؟
I was devastated. <idiom> U من را بسیار ناراحت کرد [اصطلاح روزمره]
upsetting conversation U گفتگو ناراحت کننده
walking on eggshells <idiom> U [اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
treading on eggshells <idiom> U [اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
Partial phrase not found.
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com