Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
handle
U
اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
handles
U
اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
white hope
U
بوکسور سفیدپوست درمقابل بوکسور سیاه پوست
first aid
U
مددکاری کردن
bureaucratic
U
وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
first aid
U
مددکاری
psychiatric social work
U
مددکاری روانی
social work
U
مددکاری اجتماعی
rescue and assistance
U
عملیات نجات و مددکاری
misplay
U
بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
to make a trick
U
با کارت شعبده بازی کردن
[ورق بازی]
yamen
U
اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
pugs
U
بوکسور
pug
U
بوکسور
pugilist
U
بوکسور
boxer
U
بوکسور
fighter
U
بوکسور
fighters
U
بوکسور
palooka
U
بوکسور بی استعداد
southpaw
U
بوکسور چپ دست
prizefighter
U
بوکسور حرفهای
seconds
U
مددکار بوکسور
seconding
U
مددکار بوکسور
prize-fighter
U
بوکسور مشتزن
gladiators
U
بوکسور حرفهای
gladiator
U
بوکسور حرفهای
second
U
مددکار بوکسور
seconded
U
مددکار بوکسور
club fighter
U
بوکسور باشگاهی
handler
U
مددکار بوکسور
handlers
U
مددکار بوکسور
catcher
U
بوکسور ناشی کتک خور
edward j. neil award
U
جایزه بوکسور ممتاز سال
to register
[with a body]
U
اسم نویسی کردن
[خود را معرفی کردن]
[در اداره ای]
[اصطلاح رسمی]
totalitarianize
U
تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
breaks
U
جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break
U
جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
mishandle
U
بد اداره کردن
wielding
U
اداره کردن
maladminister
U
بد اداره کردن
mishandled
U
بد اداره کردن
mismanaging
U
بد اداره کردن
direct
U
اداره کردن
administrations
U
اداره کردن
administration
U
اداره کردن
mishandling
U
بد اداره کردن
mismanaged
U
بد اداره کردن
helms
U
اداره کردن
operated
U
اداره کردن
mismanages
U
بد اداره کردن
runs
U
اداره کردن
wield
U
اداره کردن
run
U
اداره کردن
administering
U
:اداره کردن
misgovern
U
بد اداره کردن
administers
U
:اداره کردن
wielded
U
اداره کردن
stage-managed
U
اداره کردن
stage manage
U
اداره کردن
stage-manages
U
اداره کردن
officiated
U
اداره کردن
helm
U
اداره کردن
directed
U
اداره کردن
stage-manage
U
اداره کردن
officiating
U
اداره کردن
officiates
U
اداره کردن
directs
U
اداره کردن
stage-managing
U
اداره کردن
officiate
U
اداره کردن
wields
U
اداره کردن
aminister
U
اداره کردن
conducted
U
اداره کردن
gestion
U
اداره کردن
manage
U
اداره کردن
administer
اداره کردن
rule
U
اداره کردن
maintain
U
اداره کردن
operate
U
اداره کردن
mishandles
U
بد اداره کردن
man
U
اداره کردن
administered
U
:اداره کردن
managing
U
اداره کردن
operates
U
اداره کردن
manages
U
اداره کردن
mans
U
اداره کردن
managed
U
اداره کردن
conducts
U
اداره کردن
conduct
U
اداره کردن
manage
U
اداره کردن
mismanage
U
بد اداره کردن
conducting
U
اداره کردن
policies
U
اداره یاحکومت کردن
to give somebody the runaround
<idiom>
U
کسی را سر به سر کردن
[در اداره ای]
manageable
U
قابل اداره کردن
steer
U
حکومت اداره کردن
manhandling
U
باخشونت اداره کردن
steered
U
حکومت اداره کردن
steers
U
حکومت اداره کردن
policy
U
اداره یاحکومت کردن
personnel management
U
اداره کردن پرسنلی
manhandles
U
باخشونت اداره کردن
manhandled
U
باخشونت اداره کردن
manhandle
U
باخشونت اداره کردن
shinny
U
بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
scotland yard
U
اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
engineers
U
اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintend
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintends
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintended
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineered
U
اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineer
U
اداره کردن طرح کردن و ساختن
directing
U
اداره کردن روانه کردن وسایل
conducts
U
اداره کردن کشیده شدن
maladminister
U
بطور سوء اداره کردن
conducting
U
اداره کردن کشیده شدن
operated
U
اداره کردن راه انداختن
hunts
U
اداره کردن تازیها در شکار
conducted
U
اداره کردن کشیده شدن
operates
U
اداره کردن راه انداختن
hunted
U
اداره کردن تازیها در شکار
hunt
U
اداره کردن تازیها در شکار
operate
U
اداره کردن راه انداختن
conduct
U
اداره کردن کشیده شدن
police
U
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
officiating
U
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to blunder away
U
بواسطه سوء اداره تلف کردن
to carry oneself
U
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
Its no joke running a factory .
U
اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
officiated
U
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiate
U
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
policed
U
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed
U
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
polices
U
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
officiates
U
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
parochiality
U
اداره کردن اموریک بخش یابلوک
police
U
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
natarize
U
دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
polices
U
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
regie
U
اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
sponsor
U
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsoring
U
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsors
U
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
to shoot oneself in the foot
<idiom>
U
بد اداره کردن
[چیزی مربوط به خود شخص]
[اصطلاح]
To conduct a meeting in an orderly manner.
U
جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
directed
U
اداره کردن هدایت کردن
executed
U
اداره کردن قانونی کردن
executes
U
اداره کردن قانونی کردن
directs
U
اداره کردن هدایت کردن
executing
U
اداره کردن قانونی کردن
moderates
U
اداره کردن تعدیل کردن
manipulated
U
اداره کردن دستکاری کردن
manipulates
U
اداره کردن دستکاری کردن
presiding
U
اداره کردن هدایت کردن
presides
U
اداره کردن هدایت کردن
presided
U
اداره کردن هدایت کردن
preside
U
اداره کردن هدایت کردن
moderating
U
اداره کردن تعدیل کردن
moderated
U
اداره کردن تعدیل کردن
moderate
U
اداره کردن تعدیل کردن
execute
U
اداره کردن قانونی کردن
keeps
U
اداره کردن محافظت کردن
direct
U
اداره کردن هدایت کردن
chairman
U
ریاست کردن اداره کردن
chairmen
U
ریاست کردن اداره کردن
manipulate
U
اداره کردن دستکاری کردن
keep
U
اداره کردن محافظت کردن
headquarters
U
اداره کل اداره مرکزی
to register with the police
U
نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن
[نقل منزل]
harlequinade
U
بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame
U
مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
gamesmanship
U
مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
cutthroat
U
بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
game
U
وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
personnel
U
کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
fire fight
U
ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
shinney
U
بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
kiss in the ring
U
بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
dib
U
ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
inning
U
گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
to play fair
U
مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
quibbling
U
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbled
U
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbles
U
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibble
U
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
harlepuinade
U
نمایش لال بازی ودلقک بازی
crampet game
U
بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
charlatanic
U
امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
To be acting. To put it on .
U
رل بازی کردن
headwork
U
با سر بازی کردن
twiddled
U
بازی کردن
twiddle
U
بازی کردن
played
U
بازی کردن
twiddles
U
بازی کردن
moved
U
بازی کردن
playing
U
رل بازی کردن
rinks
U
یخ بازی کردن
playact
U
رل بازی کردن
move
U
بازی کردن
twiddling
U
بازی کردن
toy
U
بازی کردن
playing
U
بازی کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com