English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
see one's way clear to do something <idiom> U احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
hold the fort <idiom> U از عهده کاری شاق برآمدن
afford از عهده برآمدن
acquit از عهده برآمدن
to be up to the task [to be equal to something] <idiom> U از پس کاری برآمدن
take the chair U ریاست انجمنی را بر عهده داشتن
carry the ball <idiom> U قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
(in) charge of something <idiom> U مسئولیت کار یاکسانی را به عهده داشتن
feel like a million dollars <idiom> U احساس خوبی داشتن
to feel fear U احساس ترس کردن [داشتن]
nurse a grudge <idiom> U احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
to be on a guilt trip <idiom> U احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند [اصطلاح روزمره]
have a hand in something <idiom> U در کاری دست داشتن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to p in doing a thing U در کاری پشت کار داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
extrasensory U ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
angst U احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
get away with murder <idiom> U انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
undertaken U عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
undertake U عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
undertakes U عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
synesthesia U احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
responsibility U عهده
undertaking U عهده
on U عهده
responsibilities U عهده
blow torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
incumbency U عهده داری
entrusted U عهده دار
affords U از عهده برامدن
undertaking U به عهده گرفتن
charged U عهده دار
charges U عهده داری
take out U از عهده برامدن
take over U به عهده گرفتن
responsible U عهده دار
charges U عهده دارکردن
charge U عهده داری
to be incapable U از عهده بر نیامدن
afforded U از عهده برامدن
cope U از عهده برامدن
coped U از عهده برامدن
charge U عهده دارکردن
copes U از عهده برامدن
copings U از عهده برامدن
affording U از عهده برامدن
at owner's risks U ریسک به عهده مالک
assumes U عهده دار شدن
charge some one with U به عهده کسی گذاشتن
draw U کشیده شدن عهده
assume U عهده دار شدن
draws U کشیده شدن عهده
be up to U به عهده کسی بودن
guarantees U عهده دار شدن
sponsorship U عهده گیری اعانت
drawen on the national bank U عهده بانک ملی
guaranteed U عهده دار شدن
guarantee U عهده دار شدن
I am not up to it . It is beyond my control. I cannot cope . U از عهده من خارج است
stand U عهده دارشدن موقعیت
drawn on U کشیده شدن عهده
stringing U خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
answer U جواب دادن از عهده برامدن
duties on buyer's account U حقوق گمرکی به عهده خریداراست
caveat subscriptor U مسئولیت به عهده عضو میباشد
answers U جواب دادن از عهده برامدن
answered U جواب دادن از عهده برامدن
draw on U عهده کسی برات کشیدن
answering U جواب دادن از عهده برامدن
carrige forward U کرایه به عهده گیرنده کالا
carrier's risk U خطرات به عهده حمل کننده
emprise U تقریر عهده دار شدن
money to burn <idiom> U بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
long U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
cashier's check U چکی که بانک عهده خود بکشد
to bear any customs duties U هر گونه عوارض گمرکی را به عهده گرفتن
He wI'll give a good account of himself. U خوب از عهده اینکار برخواهد آمد
carrier's risk U ریسک به عهده شرکت حمل ونقل
acquits U از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
acquitting U از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
the burden of proof rests of claimant U بار اثبات بر عهده شاکی است
monopolylogue U نمایشی که در ان یک تن عهده دارچند بخش است
owner's risk U خطر یاخطرات به عهده صاحب کالا
the burden of proof rests with U اثبات ادعا بر عهده مدعی است
To assume office . U عهده دار مقامی ( سمتی ) شدن
to keep down U زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up U از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
I shall personally undertake tht you make a profit. U من شخصا" به عهده می گیرم که شما سود ببرید
to bear all customs duties and taxes U تمام عوارض گمرکی و مالیات را به عهده گرفتن
bisque U امتیاز تعادلی که زمان استفاده از ان به عهده بازیگراست
primary U کانالی که ارسسال داده را بین دو وسیله بر عهده دارد
He undertook the primiership at the age of eighty. U درهشتاد سالگی عهده دار سمت نخست وزیری شد
tenantable repair U تعمیراتی که بر عهده مستاجراست تعمیرات جزیی عین مستاجره
glid U تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
tackles U از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackling U از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
parlementaire U کسی که بین طرفین متحاربین مبادله پیام را به عهده دارد
tackled U از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackle U از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
hanging committee U انجمنی که عهده دارچسباندن یا اویختن عکس هایی درنمایش باشند
sense line U خط احساس
sensation U احساس
sentiment U احساس
aesthesiogenic U احساس زا
gusto U احساس
apperception U احساس
appriciation U احساس
percipience U احساس
sensing U احساس
senses U احساس
feelings U احساس
impression U احساس
impressions U احساس
feeling U احساس
thick skinned U بی احساس
apathetic U بی احساس
sensations U احساس
sense U احساس
esthesis U احساس
sensed U احساس
senses U حس احساس
sensed U حس احساس
aesthsis U احساس
sense U حس احساس
devices U برنامه یا تابعی که مدیریت وسیله ورودی / خروجی یا جانبی را بر عهده دارد
at owner's risk U معامله با قید این که هر گونه خسارت به عهده صاحب جنس باشد
profit centre U قسمتی از سازمان که مسئولیت محاسبه هزینه هاو درامدها را به عهده دارد
device U برنامه یا تابعی که مدیریت وسیله ورودی / خروجی یا جانبی را بر عهده دارد
tail between one's legs <idiom> U احساس شرمندگی
malaise U احساس مرض
appreciating U احساس کردن
guilt feeling U احساس گناه
appreciates U احساس کردن
appreciated U احساس کردن
appreciate U احساس کردن
sense organ U عامل احساس
euthymia U احساس سرحالی
sense switch U گزینهء احساس
aesthesia U قوه احساس
humiliation U احساس حقارت
handles U احساس بادست
malease U احساس مرض
feel U احساس کردن
feels U احساس کردن
chilled to the bones <idiom> U احساس یخ زدگی
sensibility U احساس ودرک هش
sensibilities U احساس ودرک هش
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> U احساس یخ زدگی
nostalgia U احساس غربت
feeling of inadequacy U احساس نابسندگی
feeling of inadequacy U احساس بی کفایتی
sensation of hunger U احساس گرسنگی
senses U احساس کردن
handle U احساس بادست
dual sensation U احساس دوگانه
pang U احساس بد وناگهانی
perception U دریافت احساس
perceptions U دریافت احساس
antipathy U احساس مخالف
esthesiometer U احساس سنج
subjective sensation U احساس غیرعینی
really U احساس میکنم
sense U احساس کردن
itchiness U احساس خارش
heavy heart <idiom> U احساس ناراحتی
supersensory U مافوق احساس
limen U استانه احساس
carebaria U احساس فشار در سر
sense wire U سیم احساس
sensorium U مرکز احساس
stolidly U فاقد احساس
aggro U احساس پرخاشگری
amenability U احساس مسئولیت
sensed U احساس کردن
feeler U احساس کننده
feelers U احساس کننده
stolid U فاقد احساس
impassible U فاقد احساس
dreaded <adj.> U پر از احساس هراس
a pang of hunger U احساس ناگهانی گرسنگی
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com