English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
hazard U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazards U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to run the hazard U خودرادرمعرض مخاطره قراردادن
expose to rays U در معرض اشعه قرار دادن در معرض نور گذاشتن
aventurous U مخاطره طلب مخاطره امیز
susceptible U در معرض
exposed to U در معرض
adventures U مخاطره
hazards U مخاطره
jeopardy U مخاطره
adventure U مخاطره
death traps U پر مخاطره
menaced U مخاطره
menaces U مخاطره
hazarded U مخاطره
riskiest U پر مخاطره
riskier U پر مخاطره
risky U پر مخاطره
venturous U پر مخاطره
death trap U پر مخاطره
menace U مخاطره
hazarding U مخاطره
gadarene U در مخاطره
risk U مخاطره
risked U مخاطره
risking U مخاطره
risks U مخاطره
perils U مخاطره
peril U مخاطره
hazard U مخاطره
open to attack U در معرض حمله
exposed U در معرض نهادن
weather U در معرض هواگذاشتن
display U در معرض نمایش
displayed U در معرض نمایش
weathers U در معرض هواگذاشتن
on sight U در معرض دید
on risk U در معرض خطر
subjected to danger U در معرض خطر
liable to danger U در معرض خطر
exposure U در معرض نهادن
exposures U در معرض نهادن
displaying U در معرض نمایش
weathered U در معرض هواگذاشتن
on view U در معرض نمایش
stigmatic U در معرض تهمت
displays U در معرض نمایش
stigmatist U در معرض تهمت
touch and go U در معرض خطر
imperil U در مخاطره انداختن
imperiled U در مخاطره انداختن
imperiling U در مخاطره انداختن
imperilled U در مخاطره انداختن
imperilling U در مخاطره انداختن
adventures U ماجرا مخاطره
adventurous مخاطره طلب
risks U به مخاطره انداختن
adventuress U زن مخاطره طلب
perilous U مخاطره امیز
venturesome U مخاطره امیز
at all hazard U با هر گونه مخاطره
imperils U در مخاطره انداختن
endanger U به مخاطره انداختن
endangered U به مخاطره انداختن
precarious <adj.> U مخاطره آمیز
risk U به مخاطره انداختن
risked U به مخاطره انداختن
riskful U مخاطره امیز
endangers U به مخاطره انداختن
risking U به مخاطره انداختن
endangering U به مخاطره انداختن
safety hazard U مخاطره ایمنی
riskiness U مخاطره امیزی
susceptibility U در معرض خطر بودن
subjected U در معرض قرار دادن
critically endangered species U گونه در معرض خطر
subjects U در معرض قرار دادن
endanger U در معرض خطر گذاشتن
subjecting U در معرض قرار دادن
vulnerability U در معرض تلفات بودن
endangers U در معرض خطر گذاشتن
endangered U در معرض خطر گذاشتن
endangering U در معرض خطر گذاشتن
subject U در معرض قرار دادن
vulnerable U درمعرض اسیب در معرض
disposal U در معرض دید قرارگرفتن
insolate U در معرض افتاب گذاشتن
insectile U در معرض هجوم حشرات
put up for sale U به معرض فروش گذاشتن
underexpose U کمتر از حد لزوم در معرض
lee shore U ساحل در معرض باد
to put to the issue U در معرض داوری گذاشتن
venture U مخاطره معامله قماری
risks U مخاطره ریسک خطر
to take U مخاطره معامله قماری
to seek adventures U مخاطره جویی کردن
perdu U ماموریت مخاطره امیز
perdue U ماموریت مخاطره امیز
risked U مخاطره ریسک خطر
adventure تجارت مخاطره آمیز
riskily U بطور مخاطره امیز
risk U مخاطره ریسک خطر
adventurously U باجرات مخاطره طلبی
hazardously U بطور مخاطره امیز
venture capital U سرمایه مخاطره امیز
venturing U مخاطره معامله قماری
ventures U مخاطره معامله قماری
adventures U تجارت مخاطره امیز
risking U مخاطره ریسک خطر
ventured U مخاطره معامله قماری
brinkmanship U سیاست قبول مخاطره
radio detection U در معرض اکتشاف به وسیله بی سیم
to be vulnerable [exposed] to criticism U خود را در معرض انتقاد گذاشتن
criminate U در معرض اتهام قرار دادن
actuble U قابل به معرض نمایش گذاردن
exposed U در معرض دید جناح باز
on sale U در معرض فروش گذاشته شده
he is liable to become sick U در معرض ناخوش شدن است
to weather something U چیزی را در معرض [ آب و] هوا گذاشتن
thermal exposure U در معرض حرارت قرار گرفتن
to weather something in winter U چیزی را در معرض [ آب و] هوای زمستانی گذاشتن
subjected U تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subject U تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjects U تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjecting U تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
ret U در معرض رطوبت قرار دادن خیس کردن
unwarned exposed U به طور غیر منتظره در معرض تک قرار گرفتن
unwarned exposed U یکانهایی که در معرض غافلگیری تک اتمی قرار می گیرند
to a in U باجرات وبابیم مخاطره به جایی داخل شدن
adventure درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
adventures U : درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
expose U در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exposes U در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness U خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
exposures U در معرض دید قرار گرفتن فاهر شدن فهور
exposing U در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exposure U در معرض دید قرار گرفتن فاهر شدن فهور
overexpose U بیش از اندازه لازم در معرض نورو غیره قرار دادن
restricted propellant U سوخت جامد که تنها قسمتی از سطح ان در معرض احتراق قرار دارد
federal U اتفاق
togtherness U اتفاق
occurence U اتفاق
case U اتفاق
cases U اتفاق
occurrences U اتفاق
coincidences U اتفاق
unity U اتفاق
league U اتفاق
happening U اتفاق
happenings U اتفاق
accident U اتفاق
accidents U اتفاق
leagues U اتفاق
fluke U اتفاق
coincidence U اتفاق
flukes U اتفاق
occurrence U اتفاق
events U اتفاق
confederacies U اتفاق
confederacy U اتفاق
confederations U اتفاق
confederation U اتفاق
event U اتفاق
chancing U اتفاق
lague U اتفاق
joinder U اتفاق
hap U اتفاق
togetherness U اتفاق
fortuity U اتفاق
accidentalness U اتفاق
accidentalism U اتفاق
accidence U اتفاق
chance U اتفاق
chanced U اتفاق
chances U اتفاق
to be exposed to a constant stream of something U در معرض چیزی به طور مداوم بودن [بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
flags U ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
flag U ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
to be played out [enacted] U اتفاق افتادن
to play itself out U اتفاق افتادن
consensus U اتفاق اراء
occurs U اتفاق افتادن
occurring U اتفاق افتادن
chancing U اتفاق افتادن
act of God U اتفاق قهری
acts of God U اتفاق قهری
occur U اتفاق افتادن
hap U اتفاق افتادن
disunion U عدم اتفاق
Accompanied by. Together with . U به اتفاق (همراه )
fall out U اتفاق افتادن
fortuitism U عقیده به اتفاق
it happened U اتفاق افتاد
unanimously U به اتفاق اراء
unanimity U اتفاق اراء
renewal of the convention U تجدید اتفاق
tide U اتفاق افتادن
Accidentally . By chance. U بر حسب اتفاق
consensus of opinion U اتفاق اراء
incidentally <adv.> U برحسب اتفاق
betide U اتفاق افتادن
by a unanimity vote U به اتفاق اراء
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com