English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (25 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
hydration water U اب لازم برای ابش
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
mean U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meaner U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meanest U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
job U دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
jobs U دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
word U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
worded U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
prompt U پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
prompted U پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
prompts U پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
allocation U فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
allocations U فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
charge U عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charges U عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
complete U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completed U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completes U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completing U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
fetch U رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
fetched U رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
fetches U رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
language U دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
languages U دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
procedural U زبان برنامه نویسی سطح بالا که برنامه نویس عملیات لازم را برای بدست آوردن نتیحه وارد میکند
sensitivities U کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
sensitivity U کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
size U محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
sizes U محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
peripheral U مداری که امکان کار کامپیوتر با رسانه جانبی با کمک پورتهای سریال و موازی و سایر سیگنالهای تصدیق لازم برای واسط شدن بین وسیله جانبی
teleprinter U واسط ترمینال یا ترکیب نرم افزار و سخت افزار لازم برای کنترل کارایی یک ترمینال
teleprinters U واسط ترمینال یا ترکیب نرم افزار و سخت افزار لازم برای کنترل کارایی یک ترمینال
carried U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carries U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carrying U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
gibberish U اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
wimp U نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند
wimps U نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند
canard U رسانگر ایرودینامیکی که دران سطوح فرامین افقی لازم برای کنترل و تنظیم حرکت حول محور عرضی درجلوی سطوح اصلی برا قراردارند
canards U رسانگر ایرودینامیکی که دران سطوح فرامین افقی لازم برای کنترل و تنظیم حرکت حول محور عرضی درجلوی سطوح اصلی برا قراردارند
development U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
developments U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
compact U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compact U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacted U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacted U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacting U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacting U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacts U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacts U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
external U سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
externals U سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
footprint U شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
footprints U شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
execute U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
executed U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
executes U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
executing U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
print U فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است
printed U فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است
prints U فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است
operate U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates U کل زمان لازم برای انجام یک کار
master U مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
mastered U مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
masters U مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
kernel U تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernels U تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
text U کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و...
texts U کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و...
position U مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
positioned U مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
add U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adding U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adds U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
housekeeping U امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
stand off U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand-off U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand-offs U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
warm-up U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-ups U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
shook U : مجموع تختههای لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان
cycle U تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
cycled U تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
cycles U تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
quorum U اکثریت لازم برای مذاکرات
quorum U حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
weight U بالا کشیدن لنگر نیروی لازم برای کشیدن زه
product U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
products U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
storage U فضای لازم برای ذخیره سازی داده
acceleration principle U یعنی سرمایه گذاری مساوی است باحاصلضرب ضریب شتاب میزان سرمایه گذاری لازم برای افزایش یک واحد تولید در تغییرات در تولید
access time U زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
access time U کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
access time U زمان لازم برای یافتن فایل یا برنامه در حافظه اصلی یا حافظه جانبی
aircraft mission equipment U وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
aircraft role equipment U تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
anti balance tab U بالچهای که روی سطوح کنترل که در جهت انحراف سطح اصلی منحرف شده وگشتاور لازم برای انحراف سطح را افزایش میدهد وحرکت انرا در مقابل جریان هوا مشکل میسازد
Other Matches
d , top concept U تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
cold thrust U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold test U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
turnaround time U زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
raptatorial U لازم برای شکار
raptatory U لازم برای شکار
climate for growth U شرایط لازم برای رشد
magic number U امتیاز لازم برای قهرمانی
mantling U مواد لازم برای پوشش
draw weight U نیروی لازم برای کشیدن زه
troop space U جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما
light is necessary to life U روشنایی برای زندگی لازم است
check out time U زمان لازم برای تخلیه محل
barrier material U مواد لازم برای ساختن موانع
check out time U زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
user freindly U اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
engineered performance U زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
proceed time U زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
canonical time unit U زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
radar mile U زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
ineligibly U بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
refire time U زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
entrance head U بار لازم برای ایجاد جریان ازیک لوله
cure time U زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
limen U کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
disorderly close down U آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
half thickness U ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
multimedia U CP که قط عات لازم برای اجرای نرم افزار چند رسانهای دارد
current asset cycle U زمانی که برای تساوی حجم فروش با سرمایه جاری لازم است
decompression table U جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص
macronutrient U ماده شیمیایی که برای رشد ونمو و تغذیه گیاه لازم است
orbital injection U دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی
pit board U تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی
articled U کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
foot pound مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت.
circularization U تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
MCA U تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنالهای زمانی و داده روی باس MCA
jcl U دستوری که مشخصات را شرح میدهد و نیز منابع لازم برای انجام کار توسط کامپیوتر
carriage control tape U نواری که اطلاعات لازم برای کنترل تعویض سطر در یک چاپگر سطری روی ان پانچ شده است
Micro Channel Architecture U تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنال زمان و داده روی باس گسترده MCA
redundancy check U تستی متکی بر انتقال بیت ها وکاراکترهایی که بیش ازحداقل تعداد لازم برای بیان خود پیام هستند
half life period U مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
mttr U متوسط زمانی که انتظار می رود برای تشخیص و تصحیح یک خطا در سیستم کامپیوتری لازم باشدRepair To Time ean
preventive justice U قسمتی ازحقوق که به بررسی اقدامات مختلفی که برای جلوگیری ازارتکاب جرم از ناحیه تبهکاران احتمالی لازم است اختصاص دارد
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
toolbox U جعبه حاوی قط عات لازم برای تعمیر , نگهداری و نصب قط عات
descentheight U ارتفاع لازم از سطح زمین برای کم کردن از ارتفاع هواپیما
reserve factor U نسبت استحکام واقعی یک سازه به کمترین استحکام لازم برای شرایط موردنظر
heads up U در درگیری هوایی اعلام اینکه هواپیما دروضعیت لازم برای درگیری قرار ندارد
mobilization base U حداقل منابع لازم برای بسیج نیروهاپایگاه بسیج
shop supply U وسایل لازم برای تعمیرگاه تدارک کردن تعمیرگاه
combustion starter U مکانیزمی که در ان احتراق یک سوخت ترکیب سوخت و هواانرژی لازم برای شروع دوران موتور را تامین میکند
propagation delay U 1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود
naive user U شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
deceleration time U زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار
PIA U مداری که به کامپیوتر امکان ارتباط با وسیله جانبی میدهد با تامین پورتهای سریال و موازی و سایر سیگنالهای تصدیق لازم برای واسط شدن در رسانه
Ultimedia U موضوعی در چند رسانهای در IBM که صوت و تصویر و ویدیو و متن را ترکیب میکند و سخت افزار لازم برای اجرا را مشخص میکند
res ipsa loquitur U این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
binding U لازم الاجرا لازم
bindings U لازم الاجرا لازم
asynchronous computer U نوعی از کامپیوتر که در ان هر عمل در نتیجه سیگنالی که از تکمیل عمل قبلی حاصل میشود و یا در اثر اعلام امادگی وسیله لازم برای عمل بعدی اغاز میشود کامپیوترناهمگام
line haul U زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
kiosk U فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosks U فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
requirement U لازم
irrevocable U لازم
necessary U لازم
obbligato U لازم
necessitous U لازم
intransitive U لازم
needful U لازم
preequisite U لازم
incidental U لازم
obligatory U لازم
incumbent U لازم با
incumbents U لازم با
incidents U لازم
incident U لازم
badminton U بازی انفرادی یا دو نفره در زمین به طول 04/31 متر و عرض 01/6متر برای دونفره و 81/5متر در 01/6 متر برای انفرادی و شامل سه گیم وهر گیم 51 امتیاز برای مردان و 11 امتیاز برای زنان
induced drag U پسای لازم
absolute <adj.> U لازم الاجرا
sine qua non U شرط لازم
inalienable <adj.> U لازم الاجرا
ine horse U فاقداسباب لازم
indispensable <adj.> U لازم الاجرا
optimum U درجه لازم
not binding U غیر لازم
requisitioning U شرط لازم
makings U شرایط لازم
requisitioned U شرط لازم
require U لازم داشتن
i thought it necessary to U لازم دانستم که
integral part U جزء لازم
inevitable <adj.> U لازم الاجرا
intransitively U بطور لازم
correlative U لازم و ملزوم
requisition U شرط لازم
requisitions U شرط لازم
correlative U لازم وملزوم
hard and fast U لازم الاجراء
necessary and sufficient U لازم و کافی
necessary conditions U شرایط لازم
enforceable U لازم الاجرا
it needs not U لازم نیست
it is unnecessary U لازم نیست
superserviceable U بیش از حد لازم
unalterable <adj.> U لازم الاجرا
unalienable <adj.> U لازم الاجرا
irrevocable contract U عقد لازم
binding U لازم الاجرا
bindings U لازم الاجرا
needn't U لازم نیست
to become a necessity U لازم شدن
prerequisite U شرط لازم
prerequisites U شرط لازم
needed U لازم بودن
the needful U کار لازم
to d. the need of U لازم ندانستن
needing U لازم بودن
qualifications U شرایط لازم
folderol U غیر لازم
requisite U شرط لازم
imperatives U لازم الاجرا
imperative U لازم الاجرا
requirements U شرایط لازم
time frame U مدت لازم
quantum libet or placet U باندازه لازم
time frames U مدت لازم
need U لازم بودن
hectic U دارای تب لازم
postulated U لازم دانستن
required U لازم داشتن
require U لازم دانستن
postulate U لازم دانستن
required U لازم دانستن
requires U لازم داشتن
indispensable U لازم الاجرا
requires U لازم دانستن
due U لازم مقرر
the needful U اقدام لازم
revocable U غیر لازم
requiring U لازم دانستن
postulating U لازم دانستن
postulates U لازم دانستن
assets U مواد لازم
requiring U لازم داشتن
intransitive U فعل لازم
interdependent U لازم و ملزوم
avaiiability U شرط یا صفت لازم
necessary condition U شرط لازم [ریاضی]
needle point to say U لازم نیست بشمابگویم که
qualified U دارای شرایط لازم
provisions U وسایل لازم توشه ها
To make the necessary arrangements. U ترتیبات لازم را دادن
enforceable document U سند لازم الاجرا
ineligible U فاقد شرایط لازم
unwanted U آنچه لازم نیست
cut the mustard <idiom> U به حد استاندارد لازم رسیدن
correlative with each other U لازم و ملزوم یکدیگر
wanted U خواستن لازم داشتن
want U خواستن لازم داشتن
irrevocable U لازم بائن بلاعزل
it askes for attention U توجه لازم دارد
hurdle rate of return U نرخ بازده لازم
you need not fear U لازم نیست بترسید
ineligibility U فقدان شرایط لازم
it is necessary for him to go U لازم است برود
possessing the necessary qualifications U واجد شرایط لازم
if necessary U اگر لازم باشد
needlessly U بطور غیر لازم
if need be U اگر لازم باشد
you are required to U لازم است شما
unqualified U فاقد شرایط لازم
it needs to be done carefully U اینکارتوجه لازم دارد
sine qua non U امر لازم لاینفک
bounden duty U وفیفه واجب یا لازم
it is required that U لازم یا مقر ر است که
supplies U مواد وتجهیزات لازم
quantum libet or placet U بمقداری که لازم است
self execuiting U دارای ماده لازم الاجرا
disqualify U فاقد شرایط لازم دانستن
requiring U نیاز داشتن لازم بودن
disqualifying U فاقد شرایط لازم دانستن
do the necessary U اقدام لازم بعمل اورید
disqualified U فاقد شرایط لازم دانستن
required U نیاز داشتن لازم بودن
I'll need a plot of land . U یک قطعه زمین لازم دارم
requires U نیاز داشتن لازم بودن
needed U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
pre condition U شرط لازم الاجرای قبلی
disqualifies U فاقد شرایط لازم دانستن
inseparable preposition U حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
fall due U لازم التادیه شدن دین
provision U اذوقه تدارکات وسایل لازم
needing U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
need U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
pocket judgment U سند قطعی لازم الاجرا
It needs to be said that ... U لازم هست که گفته بشه که ...
wanted clerks U دبیر یا نویسنده لازم است
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com