Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (37 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
knock up
U
ابستن کردن ناراحت کردن
knock-up
U
ابستن کردن ناراحت کردن
knock-ups
U
ابستن کردن ناراحت کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
inflaming
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
lime
U
ابستن کردن
impregnating
U
ابستن کردن
limes
U
ابستن کردن
to get with child
U
ابستن کردن
impregnates
U
ابستن کردن
insemination
U
ابستن کردن
impregnate
U
ابستن کردن
discomfit
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
inseminates
U
ابستن کردن باردار کردن
inseminated
U
ابستن کردن باردار کردن
inseminating
U
ابستن کردن باردار کردن
inseminate
U
ابستن کردن باردار کردن
fecundate
U
ابستن کردن گشنیدن
gestate
U
ابستن بودن حمل کردن
unsettle
U
ناراحت کردن مغشوش کردن
unsettles
U
ناراحت کردن مغشوش کردن
hagride
U
ناراحت کردن عاجز کردن
discomforts
U
ناراحت کردن
perturb
U
ناراحت کردن
discomfort
U
ناراحت کردن
discomfiture
U
ناراحت کردن
discommode
U
ناراحت کردن
distemper
U
ناراحت کردن
incommode
U
ناراحت کردن
harass
U
ناراحت کردن دشمن
harasses
U
ناراحت کردن دشمن
disquiet
U
ناراحت کردن اسوده نگذاشتن
turn (someone) off
<idiom>
U
ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
bugging
U
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bug
U
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugs
U
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
in fawn
U
ابستن
in calf
U
ابستن
in pup
U
ابستن
in the family way
U
ابستن
gravid
U
ابستن
impregnant
U
ابستن
enceinte
U
ابستن
gravida
U
زن ابستن
great
U
ابستن
great-
U
ابستن
gravida
U
ابستن
pergnant
U
ابستن
expectant
U
ابستن
big with child
U
ابستن
with young
U
ابستن
pregnant
U
ابستن
greatest
U
ابستن
biggest
U
ابستن
bigger
U
ابستن
big
U
ابستن
heavy
U
ابستن باردار
fertilizers
U
ابستن کننده
heavier
U
ابستن باردار
fertilizer
U
ابستن کننده
fertilisers
U
ابستن کننده
heavies
U
ابستن باردار
heaviest
U
ابستن باردار
conceived
U
ابستن شدن
with child
U
ابستن حامله
impregnation
U
ابستن سازی
impregnant
U
ابستن کننده
conceiving
U
ابستن شدن
cow in calf
U
گاو ابستن
conceive
U
ابستن شدن
anticipant
U
ابستن باردار
engender
U
ابستن شدن
conceives
U
ابستن شدن
engendered
U
ابستن شدن
engendering
U
ابستن شدن
engenders
U
ابستن شدن
coneive
U
ابستن شدن
the mare is in foal
U
مادیان ابستن است
impregnability
U
استواری ابستن نشدنی
pregnability
U
قابلیت ابستن شدن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
tenser
U
ناراحت
ill at ease
U
ناراحت
peaceless
U
ناراحت
uneasy
U
ناراحت
uncomfortably
U
ناراحت
uncomfortable
U
ناراحت
fretful
U
ناراحت
uneasily
U
ناراحت
comfortless
U
ناراحت
incommodious
U
ناراحت
worried
U
ناراحت
fidgety
U
ناراحت
down in the dumps
<idiom>
U
ناراحت
disturbed
U
ناراحت
uptight
U
ناراحت
tense
U
ناراحت
tensed
U
ناراحت
tenses
U
ناراحت
tensest
U
ناراحت
tensing
U
ناراحت
inconvenient
U
ناراحت
incommodiously
U
بطور ناراحت
shook up
<idiom>
U
نگران ،ناراحت
hung over
U
ناراحت ازاعتیاد
fidgeted
U
ناراحت بودن
fidgets
U
ناراحت بودن
off-putting
U
ناراحت کننده
fidgeting
U
ناراحت بودن
incommoded by want of room
U
ناراحت از حیث
under a cloud
<idiom>
U
ناراحت وغمگین
fidget
U
ناراحت بودن
painful
U
ناراحت کننده
to feel strange
U
ناراحت بودن
distraught
U
شوریده ناراحت
grouch
U
ادم ناراحت
upsets
U
نژند ناراحت
upsetting
U
نژند ناراحت
upset
U
نژند ناراحت
grouched
U
ادم ناراحت
grouching
U
ادم ناراحت
i passed an uneasy night
U
ناراحت بودم
grouches
U
ادم ناراحت
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
upsetting conversation
U
گفتگو ناراحت کننده
put (someone) out
<idiom>
U
ناراحت ،دردسر،اذیت
What have I done to offend you?
U
من چطور تو را ناراحت کردم؟
antsy
<adj.>
U
بیقرار
[ناراحت]
[بی تاب]
nightmares
U
خواب ناراحت کننده و غم افزا
to be on thorns
U
ناراحت یادل واپس بودن
It is preying on my mind.
U
خیالم را ناراحت کرده است
worrywart
U
ادم غصه خور و ناراحت
I dont mind the cold .
U
از سرما ناراحت نمی شوم
incommode
U
ناراحت گذاردن دردسر دادن
nightmare
U
خواب ناراحت کننده و غم افزا
He feels bad about it . He is concerned about it.
U
از این موضوع ناراحت است
He is on edge. He is restive.
U
آرام ندارد (ناراحت است )
He gets really upset.
U
او
[مرد]
خیلی ناراحت میشود.
I was devastated.
<idiom>
U
من را بسیار ناراحت کرد
[اصطلاح روزمره]
esturm
U
مرحله تحریکات جنسی زنان که دران زن میل به نزدیکی بامرد وقابلیت ابستن شدن رادارد
estrus
U
مرحله تحریکات جنسی زنان که دران زن میل به نزدیکی بامرد وقابلیت ابستن شدن رادارد
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
unhandy
U
ناراحت نامناسب برای حمل ونقل دور از دسترس
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
U
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checks
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
check
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woo
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woos
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
married under a contract unlimited perio
U
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
checked
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstood
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to use effort
U
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilises
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com