English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
So that is what it is ! So I see! U آها پ؟ بگه ! ( حالا تازه می فهمم )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
as far as i can see U انچه من می فهمم
I don't know what to make of him. U من او [مرد] را نمی فهمم.
I cant figure that girl out . U از کارهای او چیزی نمی فهمم
I cant make it out. U من که از این مطا لب چیز ؟ نمی فهمم
new blood <idiom> U جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory U دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined U تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed U تازه داماد تازه عروس
I can't make anything of it. U من این را اصلا نمی فهمم [درک نمی کنم] .
hobbledehoy U کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
seeing that U حالا که
till now U تا حالا
not yet <adv.> U نه تا حالا
now U حالا
forth U از حالا
even now U حالا حتی
henceforward <adv.> U از حالا به بعد
henceforth <adv.> U از حالا به بعد
from now on <adv.> U از حالا به بعد
The ball is in your court. <idiom> U حالا نوبت تو است.
Now, where should we go to? U حالا به کجا برویم؟
Now I understand! U حالا متوجه شدم!
My turn! U حالا نوبت منه!
Let us suppose ... U حالا فرض کنیم که ...
Right now . U همین الان ( حالا)
just <adv.> <idiom> U حالا [اصطلاح روزمره]
simply <adv.> <idiom> U حالا [اصطلاح روزمره]
Not to mention the fact that … U حالا بگذریم از اینکه...
That's (just) the way things are. U موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
Now he gets the point! <idiom> U دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
Now I'm back to normal. U حالا به حالت عادی برگشتم.
simply <adv.> <idiom> U حالا دیگه [اصطلاح روزمره]
just <adv.> <idiom> U حالا دیگه [اصطلاح روزمره]
That's the end of that! U این هم [که دیگر] حالا تمام شد!
It's all over now! U این هم [که دیگر] حالا تمام شد!
Please turn left now. U لطفا حالا شما به چپ بپیچید.
Supposing we do not succeedd, then waht? U حالا آمدیم و موفق نشدیم بعدچی؟
There has as yet been no confirmation. U تا حالا هنوز هیچ تأییدی نیست.
I'll get there when I get there. <proverb> U حالا امروز نه فردا [عجله ای ندارم]
Boys will be boys. U پسرها حالا دیگه اینطور هستند.
He is like that. U او [مرد] حالا اینطوریه. [چکارش می شه کرد]
That's just the way it is. U این حالا [دیگه] اینطوری است.
That's (just) the way it [life] goes. U زندگی حالا اینطوریه. [اصطلاح روزمره]
what have you [ gone and] done now! U حالا دیگه چه فوزولی [شیطنتی] کردی!
The ball is in your court. <idiom> U حالا نشان بده که چند مرد حلاجی!
Now I am going to tell you something. U حالا میخوام برات یه چیزی تعریف کنم.
Now that you're here, it's a whole new ball game. U حالا که اینجایی قضیه خیلی فرق می کند.
Now, of all times! U از همه وقتها حالا [باید پیش بیاید] !
Talking of Europe ,please allow me … U حالا که صحبت از اروپ؟ است اجازه می خواهم ...
Lets suppose the news is true . U حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
Does it have to be today (of all days)? U این حالا باید امروز باشد [از تمام روزها] ؟
We've never had it so good. <idiom> U وضع [مالی] ما تا حالا اینقدر خوب نبوده است.
What have you been up to this time? U حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
Well, now everyone's here, we can begin. U خوب حالا که همه اینجا هستند ما می توانیم شروع کنیم.
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now. U من فردا با او [مرد] تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
The party is over! <idiom> U خوشگذرانی تمام شد و حالا وقت کار است [باید جدی بشویم] [اصطلاح]
There was too muh greed in the past, and now the chickens are coming hoe to roost with crime and corruption soaring. U در گذشته طمع ورزی زیاد بود و حالا با افزایش جنایت و فساد باید تاوان پس دهیم.
post glacial U تازه
the new world U تازه
new U تازه
renewed U تازه
dewiest U تازه
red hot U تازه
dewier U تازه
new- U تازه
newer U تازه
newest U تازه
fresh- U تازه
dewy U تازه
new born U تازه
young U تازه
mint a mint condition U تازه تازه
inchoative U تازه
new-laid U تازه
new laid U تازه
younger U تازه
green U تازه
greenest U تازه
new fashioned U تازه
newfangled U مد تازه
brand new U تر و تازه
new fallen U تازه
newfashioned U تازه
fresh U تازه
freshest U تازه
scions U تازه
up-to-date U تازه
modern U تازه
recent U تازه
scion U تازه
up to date U تازه
Now that it's summer the thing to do would be to use the bicycle to commute to work. U حالا که تابستان است کاری که می توان کرد این است که از دوچرخه برای رفت و آمد به سر کاراستفاده کرد.
juvenescent U تازه جوان
jackleg U تازه کار
nascence U تازه پیداشدگی
nascency U تازه پیداشدگی
neo christianity U مسیحیت تازه
neocortex U قشر تازه مخ
brand-new U بکلی نو یا تازه
new arrived U تازه رسیده
new blown U تازه شگفته
neoteric U جدید تازه
green old wound U زخم تازه
green crop U علف تازه
reprinted U چاپ تازه
reprinting U چاپ تازه
reprints U چاپ تازه
reappraisal U ارزیابی تازه
reappraisals U ارزیابی تازه
rebirth U تولد تازه
birdegroom U تازه داماد
bran new U بکلی نو یا تازه
carechumen U تازه وارد
neoteric U نویسنده تازه
grcen wine U شراب تازه
green concrete U بتن تازه
reprint U چاپ تازه
new built U تازه ساخت
new built U تازه ساز
What is new? What is cooking ? U تازه چه خبر ؟
scarc ely U جخت تازه
revised edition U چاپ تازه
regeneracy U تولد تازه
refresher U تازه کننده
recent development U بسط تازه
recension U چاپ تازه
far out U تازه و غیرسنتی
young ice U یخ تازه بسته
to bring in U تازه اوردن
ultramodern U بسیار تازه
verdured U تازه سرسبز
tenderfoot U تازه کار
sup.latest or last U تازه گذشته
span new U کاملا تازه
span new U خیلی تازه
settlor U مهاجر تازه
turn over a new leaf <idiom> U شروعی تازه
ordinee U شماش تازه
junior U زودتر تازه تر
new employees U کارمندان تازه
new comer U تازه وارد
new come U تازه رسیده
new come U تازه امده
new clown U تازه شکفته
new buit U تازه ساخت
new buit U تازه ساز
new fallen snow U برف تازه
new fledged U تازه پر در اورده
novitiate U تازه کار
noviciate U تازه کار
newmade U تازه ساخت
newish U نسبه تازه
new jerusalem U اورشلیم تازه
to innovate in U تازه اوردن
refreshed U تازه کردن
juniors U زودتر تازه تر
settlers U مهاجر تازه
settler U مهاجر تازه
immigrants U تازه وارد
beginners U تازه کار
freshen U تازه کردن
immigrant U تازه وارد
recruiting U کارمند تازه
freshened U تازه کردن
greener U تازه کار
freshwater U تازه کار
late U تازه گذشته
regeneration U تولد تازه
sucking U تازه کار
rookies U تازه کار
refreshingly U تازه کننده
refreshing U تازه کننده
recruit U تازه سرباز
recruit U کارمند تازه
new laid U تازه گذاشته
refreshes U تازه کردن
recruited U تازه سرباز
new-laid U تازه گذاشته
recruited U کارمند تازه
recruiting U تازه سرباز
recruits U تازه سرباز
beginner U تازه کار
recruits U کارمند تازه
renewal U تازه سازی
refreshment U تازه سازی
renewals U تازه سازی
rookie U تازه کار
freshens U تازه کردن
novice U تازه کار
recuperation U نیروی تازه
recuperation U رمق تازه
novices U تازه کار
freshest U تازه کردن
refresh U تازه کردن
fresh- U تازه کردن
fresh U تازه کردن
refreshments U تازه سازی
convert U تازه کیش
freshening U تازه کردن
converted U تازه کیش
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com