Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
say one's piece
<idiom>
U
آشکارا نظر خودرا گفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to weigh one's word
U
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
straight out
<idiom>
U
آشکارا
flat-out
<idiom>
U
آشکارا
affront
آشکارا توهین کردن
They are openly seeking his being sacked.
U
آنها آشکارا به دنبال اخراج شدن او هستند.
without recourse
U
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
greeted
U
درود گفتن تبریک گفتن
greets
U
درود گفتن تبریک گفتن
greet
U
درود گفتن تبریک گفتن
to answer in the a
U
اری گفتن بله گفتن
sputters
U
تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter
U
تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered
U
تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
to rangeoneself
U
خودرا
to dress up
U
خودرا اراستن
to a onself
U
خودرا اراستن
to suppress one's propensities
U
خودرا فرونشاندن
to d. oneself up
U
خودرا گرفتن
he pretended to be asleep
U
خودرا بخواب زد
to a. one selt
U
انتقام خودرا کشیدن
topull oneself together
U
خودرا جمع کردن
one's accomplice
U
همدست خودرا لودادن
to a one's right
U
حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to pick up oneself
U
خودرا نگاه داشتن
self assertion
U
خودرا جلو اندازی
to veil oneself
U
روی خودرا پوشاندن
to try one's luck
U
بخت خودرا ازمودن
to sun one self
U
خودرا افتاب دادن
to show ones cards
U
قصد خودرا اشکارکردن
to slake one's revenge
U
انتقام خودرا گرفتن
to sow one's wild oats
U
چل چلی خودرا کردن
to plume oneself
U
با پیرایه خودرا اراستن
back-pedal
U
حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled
U
حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalling
U
حرف خودرا پس گرفتن
to pay one's way
U
خرج خودرا دراوردن
flattens
U
روحیه خودرا باختن
off one's chest
<idiom>
U
خودرا خالی کردن
minces
U
حرف خودرا خوردن
flatten
U
روحیه خودرا باختن
to express one self
U
مقاصد خودرا فهماندن
he betray himself
U
او خودرا رسوا ساخت
to busy oneself
U
خودرا مشغول کردن
pontify
U
خودرا مقدس نمودن
To step aside . to shy from . To withdraw .
U
خودرا کنا رکشیدن
back-pedals
U
حرف خودرا پس گرفتن
insconce
U
خودرا جای دادن
To go through fire and water.
U
خودرا به آب وآتش زدن
to boure one's way
U
راه خودرا بزوربازکردن
mince
U
حرف خودرا خوردن
to breakin
U
خودرا داخل کردن
to compromise oneself
U
خودرا مظنون یا رسواکردن
to declare oneself
U
قصد خودرا افهار کردن
to protrude one's tongue
U
زبان خودرا بیرون انداختن
to cut ones way
U
راه خودرا ازموانع بازکردن
to bridle one's own tongue
U
جلوی زبان خودرا گرفتن
to provide oneself
U
خودرا اماده یا مجهز کردن
to change one's course
U
خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
To set ones watch .
U
ساعت خودرا میزان کردن
to givein one's a.
U
موافقت خودرا اعلام کردن
to play one's role
U
وفیفه خودرا انجام دادن
to lay down ones arms
U
سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to keep the wolf from the door
U
خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to play possum
U
خودرا بنا خوشی زدن
underplay
U
دست خودرا ادا نکردن
to detain one's due
U
بدهی خودرا نگه داشتن
do one's best
<idiom>
U
تمام تلاش خودرا کردن
for all one is worth
<idiom>
U
تمام سعی خودرا کردن
get out of hand
<idiom>
U
کنترل خودرا از دست دادن
go to pieces
<idiom>
U
کنترل خودرا از دست دادن
pass the buck
<idiom>
U
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
take in stride
<idiom>
U
خودرا به باد سرنوشت دادن
underplays
U
دست خودرا ادا نکردن
underplaying
U
دست خودرا ادا نکردن
underplayed
U
دست خودرا ادا نکردن
To play ones part .
U
نقش خودرا بازی کردن
hold one's ground
U
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own
U
موقعیت خودرا حفظ کردن
to recover damages
U
خسارت خودرا جبران کردن
to addict oneself
U
عادت کردن خودرا معتادکردن
to serve one's term
U
خدمت خودرا انجام دادن
to stand to one's duty
U
وفیفه خودرا انجام دادن
to stay one's stomach
U
شکم خودرا اندکی سیرکردن
wrathful
U
عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to use one's d.
U
عقل یا نظر خودرا بکاربردن
o bey your parents
U
والدین خودرا اطاعت کنید
To set ones hopes on something.
U
امید خودرا به چیزی بستن
show him your ticket
U
بلیط خودرا باو نشان دهید
cram
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
to bridle one's anger
U
خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
cramming
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
he lost his reason
U
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
to calculate on
U
فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to carry oneself
U
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
crams
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
to a oneself
U
خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to perform one's oromise
U
پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
turn kings evidence
U
شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
to repeat oneself
U
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
To consume all ones energy .
U
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
To extend the scope of ones activities .
U
میدان عملیات خودرا گسترش دادن
sloshing
U
خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshes
U
خودرا بالجن وگل ولای الودن
to d. a way one's time
U
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
slosh
U
خودرا بالجن وگل ولای الودن
preens
U
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
mudlark
U
اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
preen
U
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preening
U
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to be even witn any one
U
انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
preened
U
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
To perfect oneself in a foreign language .
U
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to take up one'sindentures
U
سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to lick one's
U
لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
jilted
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
He was engrossed in conversation .
U
فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
jilts
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to do ones endeavour
U
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to make a p of one's learing
U
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to continue one's progress
U
پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
jilt
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to secure a debtby a mortagage
U
با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to cry peccavi
U
بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself
U
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
flip one's lid
<idiom>
U
خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
myrmidon
U
یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire
U
کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
to idulge oneself in drinking
U
بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
solipsism
U
فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
say's law
U
عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
limit state
U
حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
curie point
U
دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
to express one's heartfelt
U
قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate
U
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to pretend illness
U
نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
to put oa a semblance of anger
U
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote.
U
رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
to put in for
U
تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
rehearse
U
گفتن
rehearsed
U
گفتن
utters
U
گفتن
utter
U
گفتن
tell
U
گفتن
bubbling
U
گفتن
telling-off
U
گفتن
bubbled
U
گفتن
bubble
U
گفتن
rehearsing
U
گفتن
uttered
U
گفتن
rehearses
U
گفتن
bubbles
U
گفتن
tells
U
گفتن
to tell a story
U
گفتن
to weep out
U
گفتن
saith
U
گفتن
pshaw
U
اه گفتن
vituperate
U
بد گفتن
viyuperate
U
بد گفتن
iteration
U
گفتن
to give utterance to
U
گفتن
get out
U
گفتن
adduse
U
گفتن
let out
<idiom>
U
گفتن
mouths
U
گفتن
mouthing
U
گفتن
mouthed
U
گفتن
mouth
U
گفتن
let (someone) know
<idiom>
U
گفتن
inform
U
گفتن
utterances
U
گفتن
utterance
U
گفتن
relates
U
گفتن
relate
U
گفتن
informs
U
گفتن
informing
U
گفتن
say
U
گفتن
says
U
گفتن
repeats
U
دوباره گفتن
to speak through one's nose
U
سخن گفتن
mistiming
U
بیموقع گفتن
to spoke the t.
U
راست گفتن
repeat
U
باز گفتن
repeat
U
دوباره گفتن
weasels
U
دروغ گفتن
weasel
U
دروغ گفتن
whiff
U
دروغ گفتن
to take the floor
U
سخن گفتن
bootlick
U
تملق گفتن از
repeats
U
باز گفتن
avouch
U
اشکارا گفتن
to pull
U
اغراق گفتن
discourses
U
سخن گفتن
allegorize
U
مثل گفتن
adulate
U
مدح گفتن
mistime
U
بیموقع گفتن
adduee
U
گفتن افهارنمودن
discourse
U
سخن گفتن
mistimes
U
بیموقع گفتن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com