Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
throw a monkey wrench into
<idiom>
U
آرام آرام متوقف کردن چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
tie up
<idiom>
U
آرام یا متوقف کردن حرکت یا عملی
work into
<idiom>
U
آرام آرام مجبور شدن
Susurrus
U
صدای آرام و ملایم، مثل خش خش یا صدای آرام باد
acquiesce
آرام کردن
restrained
U
آرام
laid-back
U
آرام
even-tempered
U
آرام
Be quiet !
U
آرام باش !
simmer down
<idiom>
U
آرام شدن
hushed
U
آرام وصلحآمیز
tone down
<idiom>
U
آرام ساختن
Relax!
U
آرام باش!
blue in the face
<idiom>
U
آرام گرفتن
go-slow
U
آرام کارکردنکارگرانبهنشانهاعتراض
downer
U
آرام بخش
downers
U
آرام بخش
mild-mannered
U
آرام ومودب
to keep one's feet on the ground
<idiom>
U
آرام و استوار ماندن
He is calm and composed.
U
آرام وخونسرد است
He is on edge. He is restive.
U
آرام ندارد (ناراحت است )
It must be quiet.
باید ساکت و آرام باشد.
a quiet backwater
U
محل آرام و عقب افتاده
To simmer down .
U
آرام شدن (پس از خشم وعصبانیت )
The evening was very pleasant, albeit a little quiet.
U
شب بسیار خوشایندی بود، البته کمی آرام.
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
He is restless. He cant keep stI'll.
U
آرام نمی گیرد (یک جابد نمی شود )
At a leisrely pace.
U
خوش خوشک ( آرام سلانه سلانه )
Easy does it .
U
یواش یواش ( آرام وبدون عجله )
Brontide
U
نوعی صدا
[صدایی خفه شده و آرام که در برخی از مناطق زلزله خیز، به خصوص در امتداد سواحل و روی دریاچه ها شنیده میشود و تصور میرود که به دلیل لرزشهای ضعیف زمین باشد.]
ended
U
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ends
U
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
to stop cold something
U
چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
end
U
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
cry down
U
چیزی را غیر قانونی دانستن متوقف ساختن
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
halt
U
متوقف کردن
halts
U
متوقف کردن
halted
U
متوقف کردن
put under the ban
U
متوقف کردن
shut down
U
خاموش کردن و متوقف کردن کارایی ماشین یا سیستم
stopping the work
U
متوقف کردن کار
stops
U
متوقف کردن ایستگاه
gravel
U
شن دار متوقف کردن
stopping
U
متوقف کردن ایستگاه
stopped
U
متوقف کردن ایستگاه
to bring traffic to a standstill
U
ترافیک را متوقف کردن
stop
U
متوقف کردن ایستگاه
call it quits
<idiom>
U
متوقف کردن تمام کار
check
U
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
checks
U
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
checked
U
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
pull over
<idiom>
U
متوقف کردن ماشین گوشه جاده
fielding
U
متوقف کردن و کنترل گوی هاکی
phaseout
U
تدریجا متوقف کردن کار یاتولید
to suspend payment
U
پرداخت راموقوف کردن متوقف شدن
aborted
U
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
stalling
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
cancellation
U
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
aborting
U
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
abort
U
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
stall
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
aborts
U
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
cancels
U
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancelling
U
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancel
U
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
appel
U
پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
lay to rest
<idiom>
U
رها کردن ،متوقف کردن
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
U
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectified
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
U
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectifies
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
U
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
deadline
U
منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
deadlines
U
منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
to mind somebody
[something]
U
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
strikes
U
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike
U
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
halts
U
متوقف
halt
U
متوقف
abeyant
U
متوقف
abeyant abeyance
U
متوقف
installed
U
متوقف
crashed
U
متوقف
crashes
U
متوقف
crash
U
متوقف
crashing
U
متوقف
crashingly
U
متوقف
halted
U
متوقف
dead in the water
U
متوقف در اب
insolvent
U
متوقف
stopping
U
متوقف کننده
stoppers
U
متوقف کننده
stopper
U
متوقف کننده
stopped
U
متوقف کننده
let up
<idiom>
U
کم کم متوقف شدن
suppressible
U
متوقف کردنی
stop
U
متوقف کننده
hold on
<idiom>
U
متوقف شدن
come to a stand
U
متوقف شدن
pt down
U
متوقف ساختن
to come to a stand
U
متوقف شدن
halt
U
متوقف شدن
stand fast
U
متوقف شدن
dead in the water
U
متوقف در دریا
pull-ins
U
متوقف شدن
pull-in
U
متوقف شدن
pull in
U
متوقف شدن
slap down
U
متوقف ساختن
lay off
U
متوقف ساختن
holding attack
U
تک متوقف کننده
halted
U
متوقف شدن
stops
U
متوقف کننده
fetch up
U
متوقف شدن
to put to a pause
U
متوقف ساختن
throwbacks
U
متوقف سازی
halts
U
متوقف شدن
stopple
U
متوقف کننده
throwback
U
متوقف سازی
windbound
U
متوقف دراثر باد
stop in one's tracks
<idiom>
U
سریه متوقف شدن
crash
U
متوقف شدن ناگهانی
crashed
U
متوقف شدن ناگهانی
crashingly
U
متوقف شدن ناگهانی
put down
<idiom>
U
بازور متوقف کرن
crashing
U
متوقف شدن ناگهانی
crashes
U
متوقف شدن ناگهانی
taper off
U
تدریجا متوقف شدن
halted
U
فرآیند را متوقف میکند.
to come to a stop
U
متوقف شدن
[مهندسی]
halts
U
فرآیند را متوقف میکند.
stray
U
که متوقف نشده باشد
halt
U
فرآیند را متوقف میکند.
straying
U
که متوقف نشده باشد
strays
U
که متوقف نشده باشد
pull in
U
نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull-ins
U
نقشه یا عملی را متوقف ساختن
elevation stop
U
متوقف کننده حرکت ارتفاع
pull-in
U
نقشه یا عملی را متوقف ساختن
flameout
U
متوقف ساختن موتور هواپیما
arresting system reset unit
U
متوقف کننده سیستم مهارهواپیما
to stop taking
[pills]
,
[to go off a drug]
U
متوقف شدن
[از خوردن قرص]
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to bung
U
با چوب پنبه
[یا متوقف کننده]
بستن
to bung up
U
با چوب پنبه
[یا متوقف کننده]
بستن
flavouring
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
U
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavourings
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
to prescribe something
[legal provision]
U
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudges
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
She laid the book aside .
U
کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
U
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refer
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate
U
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
U
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
set loose
<idiom>
U
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
fraise
U
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
referred
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something
U
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
forces
U
ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
force
U
ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
end of page halt
U
ویژگی ای که چاپگر را درپایان هر صفحه خروجی متوقف میکند
forcing
U
ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
shut off mechanism
U
وسیلهای که در صورت بروز خرابی فرایند را متوقف میکند
cession
U
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
to instigate something
U
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
quantify
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon
U
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
valuate
U
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
loops
U
حلقهای که انتها ندارد مگر اینکه برنامه متوقف شود
loop
U
حلقهای که انتها ندارد مگر اینکه برنامه متوقف شود
looped
U
حلقهای که انتها ندارد مگر اینکه برنامه متوقف شود
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com