English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
wait time U خیر بین یک درخواست برای داده و ارسال داده از حافظه
wait time U زمان انتظار
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
Time and tide wait for no man . <proverb> U زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند.
time and tide wait for no man <proverb> U کوزه بودش آب می نامد به دست آب را چون یافت خود کوزه شکست
Other Matches
wait a second U اندکی صبر کنید
wait a second U یک خرده صبر کنید
wait a second U یک دقیقه
Would you wait for me, please? U ممکن است لطفا منتظرم باشید؟
it will p to wait U جورهمه مارا اوبایدبکشد
wait up for <idiom> U به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
wait a little U کمی صبر کنید
to wait for any one U منتظر کسی شدن
to wait U پیشخدمتی
to wait U کردن دیدنی کردن
to wait U خدمت رسیدن
Wait up! U صبر بکن! [تا کسی بیاید یا برسد]
wait a second U تامل کنید
wait U صبر کردن
wait on U پیشخدمتی کردن
wait U پیشخدمتی کردن
wait U انتظار کشیدن معطل شدن
wait upon U پیشخدمتی کردن خدمت رسیدن و خدمت کردن
wait U چشم براه بودن منتظر شدن
wait on U خدمت رسیدن و خدمت کردن
Tell him, he needs to wait for a moment. U به او [مرد] بگوئید یک دقیقه صبر کند.
wait a bit U صبرکنید
wait condition U 1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
wait a minute U اندکی صبر کنید
wait a bit U اندکی
wait loop U پردازندهای که یک حلقه برنامه را تکرار میکند تا عملی رخ دهد
wait state U 1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
zero wait state U که آن قدر سریع است که با سرعت قط عات دیگر در کامپیوتر کار میکند و نیاز نیست به صورت مصنوعی سرعت آن کم شود یا وضعیت انتظار درج شود
lie in wait <idiom> U جایی قیم شدن
Wait a minute . U یکدقیقه صبر کن
zero wait state U وضعیت یک وسیله
wait state U حالت انتظار
wait a minute U یک دقیقه صبر کنید
wait state U وضعیت انتظار
it will pay to wait U به منتظر شدنش نمیارزد صبر کردنش ارزش دارد
wait table <idiom> U سرو کردن غذا
Can you wait until tommorrow? U می توانی تافردا صبر کنی ؟
Do you think it advisable to wait here U آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم
If you wI'll wait a moment. U اگر یک لحظه تلفن زد مرا خبرکن
I'll show you ! just you wait ! U حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
he made me wait U مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
to wait one's leisure U پی فرصت گشتن
to wait one's leisure U منتظرفرصت محال بودن
Wait a minute . U یک دقیقه مهلت بده
to wait for a favorable opportunity U منتظر یک فرصت مطلوب بودن
zero wait state computer U کامپیوتر با وضعیت انتظاری صفر
wait on (someone) hand and foot <idiom> U به هر نحوی پذیرایی کردن
don't wait the dinner for me U ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . U وقتش که شد خبر میکنم
Leave it I'll tomorrow . Let it wait tI'll tomorrow . U بگذار بماند تا فردا
One by one . One at a time . U یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . U یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
Our time is up . U وقت تمام است
At the same time . U درعین حال
even time U دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
about time <idiom> U زودتراز اینها
down time U مدت از کار افتادگی
down time U زمان تلفن شده
down time U وقفه
down time U زمان بیکاری
down time U زمان توقف
down time U زمان تلف
down time U مرگ
all the time <idiom> U به طور مکرر
do time <idiom> U مدتی درزندان بودن
at another time U در زمان دیگری
There is yet time. U هنوز وقت هست.
at this time <adv.> U درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
take your time U عجله نکن
time will tell U در آینده معلوم می شود
behind time U بی موقع
behind time U دیر
It's time U وقتش رسیده که
at the same time U در عین حال
at the same time U در ان واحد
some other time U دفعه دیگر [وقت دیگر]
for the time being <idiom> U برای مدتی
have a time <idiom> U به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> U زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> U زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> U نگهداری میزان و وزن
take off (time) <idiom> U سرکار حاضر نشدن
on time <idiom> U سرساعت
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> U مکررا
time out <idiom> U پایان وقت
while away the time <idiom> U زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> U سریعا ،بزودی
in time <idiom> U قبل از ساعت مقرر
from time to time <idiom> U گاهگاهی
at the same time U ضمنا"
specified time U وقت معین
once upon a time U روزگاری
once upon a time U روزی
on time U مدت دار
off time U مرخصی
off time U وقت ازاد
mean time U ساعت متوسط
mean time U زمان متوسط
to d. a way one's time U وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to keep time U موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d U هوشیاربودن
to know the time of d U اگاه بودن
many a time U بارها
many a time U چندین بار
two time U دو حرکت ساده
once upon a time U یکی بودیکی نبود
one at a time U یکی یکی
some time or other U یک روزی
some time or other U یک وقتی
some time U مدتی
some time U یک وقتی
there is a time for everything U هرکاری وقتی
there is a time for everything U دارد
time and again U چندین بار
time and again U بکرات
she is near her time U وقت زاییدنش نزدیک است
time in U ادامه بازی پس از توقف
time is up U وقت گذشت
out of time U بیجا
out of time U بیگاه
out of time U بیموقع
just in time U روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time U درست بموقع
old time U قدیمی
one-time U قبلی
one-time U سابق
four-four time U چهارهچهارم
from time to time U هرچندوقت یکبار
from time to time U گاه گاهی
three-four time U نت
two-two time U نتدودوم
from this time forth U ازاین ببعد
from this time forth U زین سپس
from this time forth U ازاین پس
for the time being U عجالت
time [s] <adv.> U دفعه
since that time. thereafter. U ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
f. time U روزهای تعطیل دادگاه
one-time U پیشین
all-time U بالا یا پایینترین حد
up time U زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
it is time i was going U وقت رفتن من رسیده است
in time U بجا
in time U بموقع
in the time to come U اینده
in the time to come U در
in the mean time U ضمنا
in no time U خیلی زود
what time is it? U چه ساعتی است
what is the time? U چه ساعتی است
what is the time? U وقت چیست
i time U time Instruction
all-time U همیشگی
all-time U بیسابقه
What time is it?What time do you have? U ساعت چند است
time U زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time out U تایم
time U ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time out U ایست
time out U وقفه فاصله
time out U ساعت غیبت کارگر
at any time <adv.> U هر بار
any time <adv.> U هر بار
time out U مهلت
time out U معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time U زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time U زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time U اندازه گیری زمان یک عملیات
time U TIفرمان E
time U فرصت
time U تایم
time U ساعتی
time U زمانی موقعی
time U مرورزمان را ثبت کردن
time U متقارن ساختن
time U وقت معین کردن
time U مدت
time U عهد
time U مدروز
time U روزگار
time U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time U زمانه
at any time <adv.> U همیشه
any time <adv.> U همیشه
at any time <adv.> U درهمه اوقات
any time <adv.> U درهمه اوقات
What have you been up to this time? U حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
for the first [last] time U برای اولین [آخرین] بار
time U هنگام
time U ایام
time U آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
at a specified time U در وقت معین یا معلوم
time U فرصت مجال
time U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time U 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
against time U تایم گیری
against time U رکوردگیری
time [s] <adv.> U بار
time U گاه
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com