English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to take fast hold of U سفت
to take fast hold of U گرفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to hold fast U محکم
to hold fast U نگاهداشتن
Other Matches
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] U کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
fast U فورا
fast U روزه گرفتن
fast U روزه
fast U سفت
fast U پایدار باوفا
fast U رنگ نرو
fast U سریع السیر
fast U تندرو
fast U تند
fast U سطح لغزنده یا سفت
fast U سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast U قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
to fast off U باگره محکم کردن
to keep a fast U روزه داشتن
fast by U نزدیک
fast U که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast U آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast U کیلو baud میدهد
fast U عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast U وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast U روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast U حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast U محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast U جلد وچابک
fast talker <idiom> U گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
fast access U با دستیابی سریع
colour fast U دارایرنگثابت
to lay fast U نگاه داشتن
fast food U تند خوراک تندکار
water fast U پارچه شورنرو
water fast U غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
pull a fast one <idiom> U تقلب کردن
acid fast U دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
acid fast U مقاوم در برابر رنگ بری اسید
water fast U رنگ نرو
to walk fast U تندراه رفتن
to stand fast U ثابت بودن
fast and loose U نااستوار
fast and loose U ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
fast buck <idiom> U پول درآوردن ساده وآسان است
He is fast asleep. U خواب خواب است
fast shuttle U تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
fast shuttle U نقل و انتقال سریع
fast pill U ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
It was raining fast. U باران تندی می آمد
fast day U روز روزه
fast cruise U ازمایش حرکت سریع ناو
fast cruise U ازمایش سریع ناو در بندر
fast neutron U نوترون سریع
fast break U ضدحمله
fast break U حمله سریع به دروازه
fast bowler U توپ انداز پرتاب سریع
fast-forward U جلو زدن فیلم
to stand fast U محکم ایستادن
to sleep fast U رفتن
hard and fast U لازم الاجراء
hard and fast U غیر قابل تغییروانحراف
to break ones fast U خوردن
make fast U مهار
stand fast U متوقف شدن
stand fast U فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
stern fast U طناب پاشنه قایق
to break ones fast U روزه
to break ones fast U ناشتایی خوردن
fast handed U خسیس
fast handed U خشک دست
to break ones fast U افطارکردن
to break one's fast U افطار کردن
hard and fast U ثابت
to make fast U محکم کردن
to observe a fast U روزه گرفتن
to make fast U بستن
to live fast U ولخرجی کردن
to live fast U خوش گذرانی کردن
hard and fast U سخت ومحکم
to observe a fast U روزه داشتن
fast forward U جلوبر
to sleep fast U خواب خوش
hard and fast rule <idiom> U نتیجه ماندگار
Rumors circulate fast. U شایعات سریع در همه جا می پیچد
My watch is fast (gaining). U ساعتم جلو می افتد
The clock is fast (gaining). U ساعت دیواری تند کار می کند
Making fast progress. U سریع ترقی کردن
to play fast and loose U بی ثباتی نشان دادن
lay fast by the heels U در بند یا زندان نهادن
fast forward key U کلیدجلوبرندهسریع
fast breeder reactor U رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
lay fast by the heels U تعقیب کردن
fast-forward button U دکمهجلوبر
heat fast paint U رنگ مقاوم گرما
fast moving stock U کالایی که به سرعت فروخته میشود
fast moving stock U موجودی که به سرعت کاهش می یابد
fast moving depression U کمفشاری تند
fast bindŠfast find U جای محکم بگذارتازودپیداکنی
fast moving depression U کمفشاری سریع
He who grasps too much holds nothing fast. <proverb> U کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
fast heart beat U تاکی کاردی [پزشکی]
the car goes nice and fast U اتوموبیل بد نمیرود
fast heart beat U تندتپشی [پزشکی]
hard and fast rule U قانون خشک و سخت
Bad news travels fast . <proverb> U خبرهاى بد سریع پخش مى شوند.
Pleasant hours fly fast. <proverb> U لحظات خوش زود می گذرد.
fast data entry control U کنترلدخولاطاعاتسریع
pleasant hours fly fast. <proverb> U عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
You pulled a fast one. That was a neat trick you played. U خوب حقه زدی ( سوار کردی )
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally . U سفت کن شل کن درآوردن
to get [hold of] something U آوردن چیزی
to hold in d. U درتصرف شخصی داشتن
to get [hold of] something U گیر آوردن چیزی
to get [hold of] something U گرفتن چیزی
to hold U مالک بودن
to hold U دارا بودن
hold with U پسندیدن
to hold [to have] U نگه [داشتن]
to hold U داشتن
to get [hold of] something U فراهم کردن چیزی
to hold an a U باردادن
to hold an a U دیوان منعقد کردن
to get [hold of] something U بدست آوردن چیزی
hold over <idiom> U طولانی نگهداشتن
get hold of (something) <idiom> U به مالکیت رسیدن
get hold of (someone) <idiom> U (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold out on <idiom> U رد چیزی از کسی
hold down <idiom> U تحت کنترل قرار داشتن
hold forth <idiom> U تقدیم کردن
hold forth <idiom> U صحبت کردن درمورد
hold off <idiom> U تاخیر کردن
hold off <idiom> U بازور دورنگه داشتن
hold on <idiom> U متوقف شدن
hold on to <idiom> U محکم نگه داشتن
hold out <idiom> U حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold still <idiom> U بی حرکت
hold out for something <idiom> U رد کردن ،تسیم شدن
get hold of yourself U گیرتون آوردم
hold-up <idiom> U
hold up <idiom> U اثبات حقیقت
hold up <idiom> U خوب باقی ماندن
hold up <idiom> U باجرات باقی ماندن
hold up <idiom> U مورد هدف
hold up <idiom> U تاخیرکردن
hold up <idiom> U حمل کردن
hold up <idiom> U برافراشتن
hold-out <idiom> U باموقعیت وفق ندادن
hold by U به چیزی چسبیدن
hold out U حاکی بودن از خودداری کردن از
hold over U به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold over U باقی ماندن
hold over U برای اینده نگاه داشتن
hold over U تمدید
hold-up U مانع شدن
hold-up U با اسلحه سرقت کردن
hold up U توقیف
hold up U قفه
hold up U مانع شدن
hold up U با اسلحه سرقت کردن
hold U پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold U بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold U زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold U بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold U ایست نگهداری
hold out U بسط یافتن
hold one's own U پایداری
hold one's own U موقعیت خودرا حفظ کردن
hold by U پسندیدن
hold down U مطیع نگاه داشتن
hold down U برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
get hold of U گیر اوردن
hold down U نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold forth U ارائه دادن
hold forth U پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold forth U مطرح کردن سخنرانی کردن
hold in U جلوگیری کردن
hold in U خودداری کردن
hold on U ادامه دادن
hold on U نگهداشتن
hold on U صبرکردن
hold-up U توقیف
hold-up U قفه
hold one's own U ایستادگی کردن
hold U دریافت کردن گرفتن توقف
hold U پایه مقر
hold U گیره اتصالی نگهدارنده
hold U ایست
hold U انبار کالا
hold U دژ
hold U نگهداشتن
hold U گیر
in the hold U در انبار کشتی
hold U انبار کشتی
hold U نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold U جلوگیری کردن
hold U چسبیدن نگاهداری
hold U جا گرفتن تصرف کردن
hold U متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold U منعقد کردن
hold U گرفتن
hold U تسلط
hold U تصرف کردن
hold U گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com