English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 183 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to show ones cards U قصد خودرا اشکارکردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
show one's cards <idiom> U برگ آس را رونکردن
Other Matches
He is a show-off. He likes to put on an act. He likes to show off. اهل تظاهر است [اهل نمایش وژست]
in the cards <idiom> U انتظار داشتن
cards U وسیلهای که داده را از پشت کارت شناسایی یا کارت اعتباری می خواند
cards U ترکیبی از سوراخهای پانچ شده که معرف حروف روی پانچ کارت است
cards U تختهای که شامل درایو دیسک سخت است و نیز واسطهای مورد نیاز الکترونیکی که قابل ورود به سیستم هستند
cards U سوراخی که در موازات بلندترین لبه کارت قرار دارد
cards U مین فلز برای تختههای مدار
cards U مجموعهای از شیارهای فلزی در انتهای لبه و روی سطح کارت که باعث ورود آن دراتصال لبه و ایجاد تماس الکتریکی میشود.
cards U کارتی که فقط حاوی شیارهای هادی است بین اتصال کارت اصلی و کارت اضافی که باعث میشود کارت اضافه به آسانی کارکند و بررسی شود در خارج از محفظه آن
cards U تخته مدار چاپ شده که به سیستم متصل است برای افزایش کارایی آن
cards U کارتی با سوراخهای پانچ شده روی آن برای نمایش داده
cards U وسیلهای که داده کارت پانچ را به حالتی کا قابل دریافت برای کامپیوتر باشد تبدیل میکند
cards U ورقه نصب مواد که روی آن قط عات الکترونیکی قابل نصبند
cards U کارت پلاستیکی نازک با وسیله حافظه و ریز پردازنده که در آن قرار گرفته است که برای انتقال الکترونیکی یا مشخص کردن کاربر انجام میشود
cards U برنامه کوتاهی که داده را از کارت پانچ به حافظه اصلی منتقل میکند
cards U بخشی از حافظه که حاوی نمایش داقیق اطلاعات روی کارت است
cards U روشی که در آن سطرها و ستون ها طوری مرتب می شوند که نشان دهنده فیلدهای دادهای و حروف در کارت پانچ باشند
cards U بخشی از ستون کارت که برای یک نوع داده در نظر گرفته شده است
cards U وسیلهای که به طور خودکار کارت پانچ را درون دستگاه خواننده قرار میدهد
cards U خط ی از اطلاعات پانچ شده درباره یک حرف که موازی با قسمت کوتاه تر کارت است
cards U ماشینی که در کارت پانچ سوراخ ایجاد میکند
cards U برگ
cards U ورق
cards U ورق بازی گنجفه
cards U کارت
cards U کارت ویزیت بلیط
cards U مقوا
cards U کارت تبریک کارت عضویت
cards U ورق بازی کردن
cards U پنبه زنی
cards U فرمی که حاوی تخته اصلی است که روی آن تختههای حلقوی چاپ شده قابل نصب هستند تا یک سیستم انعط اف پذیر ایجاد شود
cards U قطعه کوچکی از کاغذ یا پلاستیک
cards U یک کارت پانچ
cards U امتیاز معین را درهربخش ازبازی بدست اوردن
cards U برگه
cards U ماشین پرداخت پارچه
program cards U کارتهای برنامه
house of cards U ساختمان سست بنیاد [اصطلاح مجازی]
house of cards U طرح پوشالی [اصطلاح مجازی ]
house of cards U ساختمان با ورقهای پاسور
control cards U کارتهای کنترل
report cards U کارنامه
stack the cards <idiom> U برای کسی نقشه کشیدن
green cards U کارت سبز
play one's cards right <idiom> U از فرصتهای خود سودبردن
house of cards <idiom> U
To deal the cards . U ورق دادن
To cheat at cards. U درقمار ( ورق بازی ) تقلب کردن
vaccination cards U دفترچه های واکسیناسیون
To stack the cards . U ورق زدن ( تقلب درقمار )
To play cards . U ورق بازی کردن
identity cards U شناسنامه
credit cards U کارت اعتباری
vaccination cards U دفترچه های مایه کوبی
playing cards U ورق بازی , برگ
playing cards U ورق گنجفه
playing cards U گنجفه
credit cards U کارت یاورقه خرید نسیه
hold all the trump cards <idiom> U کنترل کامل داشتن
lay one's cards on the table <idiom> U صادقانه معامله کردن
Shall we play a game of cards? U یک مسابقه ورق با هم بازی بکنیم؟
put one's cards on the table <idiom> U رک بودن
I fiddled afew invitation cards. U باهر کلکی بود چند تا کارت دعوت گیر آوردم
To reveal ones intentions (aims). To put ones cards on the table. U دست خود را رو کردن
show U ابرازکردن
to show f. U سرجنگ داشتن
show U نشان دادن
show me U دیر باور
show up U سر موقع حاضر شدن
show off <idiom> U پزدادن
show U نمودن
to show f. U تسلیم نشدن رام نشدن
to show off U نمایش دادن
to show off U خودنمایی کردن
to show up U جلوه گر شدن
show off U خودنمایی کردن ادم خودنما
to show up U نشان دادن
show-off U جلوه دادن
show-off U خودنمایی کردن ادم خودنما
show off U جلوه دادن
Please show me the way out I'll show you ! U لطفا " را ؟ خروج را به من نشان دهید
show U ارائه نمایش
to show one out U راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
to show one out U کسیرا از در بیرون کردن
show up U حاضر شدن حضور یافتن
show up U کسی را لو دادن
show-off <idiom> U قپی آمدن
show U اثبات
i did it for show U برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
no show U مسافری که جا برای خودمحفوظ کرده ولی برای سفرحاضر نمیشود
to show up U رسوا کردن لودادن
show U جلوه
show up <idiom> U سر و کله اش پیدا می شود
no-show <idiom> U شخصی که جایی را رزرو میکندولی نه آن را کنسل ونه آن را استفاده میکند
whole show <idiom> U همه چیز
show up <idiom> U فاهر شدن ،رسیدن
show U نشان
show U فهماندن
show me U شکاک
show up <idiom> U راحت دیدن
show one out U راه بیرون رفتن را به کسی نشان دادن
steal the show <idiom> U دراجرا مورد توجه بودن
show someone the door <idiom> U خواستن از کسی که برود
to show somebody up [in a competition] U از کسی جلو زدن [در مسابقه ورزشی]
show trial U محاکمهعلنی
show-jumping course U نمایشرشتهبرش
talk show U میزگرد
I'll show you ! just you wait ! U حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
The show has been postponed. U نمایش عقب افتاده است
get the show on the road <idiom> U شروع کار روی چیزی
to show somebody up [in a competition] U کسی را شکست دادن [در مسابقه ورزشی]
Can you show me on the map where I am? U آیا ممکن است به من روی نقشه نشان بدهید که کجا هستم؟
to show compassion U رحم کردن
to show compassion U دلسوزی کردن
All show and no substance. <proverb> U از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد. [ضرب المثل]
To show ones mettle . U غیرت خود را نشان دادن
talk show U نمایش گفت و شنودی
show business U نمایشگری
galanty show U نمایش اشکال بوسیله سایه انداختن
show him your ticket U بلیط خودرا باو نشان دهید
show one round U همه جا را به کسی نشان دادن
show one the door U کفش کسی را جفت کردن
dumb show U پانتومیم
dumb show U نمایش صامت وبدون حرف
show room U نمایشگاه
show to the door U تا دم در بردن
show your ticket to him U بلیط خودراباونشان دهید
side show U نمایش فرعی
side show U موضوع فرعی
show him that it is false U جای اوکنیدکه اشتباه است
show case U ویترین جعبه اینه
show case U قفسه جلو مغازه
by show of hands U با نشان دادن دست
in outward show U بصورت فاهر
peep show U شهر فرنگ
outward show U نمایش بیرون
outward show U نمایش فاهر
puppet show U خیمه شب بازی
raee show U نمایش چیزی که در صندوق یا جعبه باشد
run the show U اختیار داری کردن
dumb show U نمایش بااشاره وحرکات
show bill U تابلو اعلان نمایش
slide show U نمایش اسلاید
run the show U مدیریت کردن
show jumping U مسابقه پرش با اسب
show place U جای تماشایی
outward show U صورت فاهر
to show temper U رنجیدن
show-offs U خودنمایی کردن ادم خودنما
show-offs U جلوه دادن
chat show U رجوع شود به show talk
floor show U نمایش روی صحن
floor show U برنامه
show business U حرفهی هنرپیشگی و نمایش
show partiality U غرض ورزیدن
to show temper U کج خلق شدن
to run the show U در کاری اختیار داری کردن
to show one round U کسیرا دور گرداندن وجاهای تماشایی راباو نشان دادن
to show one to the door U کسیرا تا دم در بردن یارهنمایی کردن
to show one's teeth U تهدید کردن
to show ones face U فاهریاحاضرشدن
to show somebody up [by behaving badly] U باعث خجالت کسی شدن [با رفتار بد خود]
She did not show any interest in my problems, let alone help me. U مشکلاتم برای او [زن] بی اهمیت بودند گذشته از کمک به من.
he made a show of goung U چنان وانمودکردکه گویی میرود
to show somebody up [by behaving badly] U کسی را رسوا کردن
Punch and Judy show U نمایش خیمه شب بازی
slide show package U بسته نمایش اسلاید
She wont show up today. U امروز پیدایش نمی شود
to show the white feather U بزدلی کردن
to show the white feather U ازمیدان در رفتن
To show disrespect ( be respectful) to someone. U نسبت به هرکسی بی احترامی کردن
He is the boss . He runs the show. U اوهمه کاره است
to show round the premises U دورتادورعمارت رانشان کسی دادن
to show a bold front U جسارت کردن
to show a bold front U پر رویی کردن
show one's (true) colors <idiom> U نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
to show the white feather U زه زدن
Scientic experiments show that … U تجربه های علمی نشان می دهد که
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you ! U خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
To show a deficit . To run short . U کسر آوردن
To turn tail . To show a clean pair of heels . U فرار را بر قرار ترجیح دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com