Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to beat a child
U
کتک زدن بچه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
beat
U
تداخل
beat
U
تغییرات شدت صوت در اثرتداخل ضربان
beat
U
تعدادضربات پا دریکسری ضربات بازوی شناگر ضربه زدن
beat
U
تعدادپاروزنها در هر دقیقه
beat
U
حرکت قایق بسمت باد
beat
U
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat
U
گل زدن
beat
U
پیروزی
beat
U
غالب شدن
beat up
U
شیرجه واپیمای مهاجم ونزدیک شدن ان بهدف
beat-up
U
شیرجه واپیمای مهاجم ونزدیک شدن ان بهدف
to beat up for
U
جمع اوری کردن
to beat down
U
پایین اوردن
beat out
U
برتری
to beat down
U
خردکردن
to beat in
U
خردکردن
to beat in
U
له کردن
to beat into
U
فروکردن
to beat into
U
چپاندن در
to beat up
U
زدن
zero beat
U
تنظیم موج گیرنده
zero beat
U
تنظیم کردن دقیق موج دستگاه وفرکانس ان
beat
U
ضربان
beat
U
شانه خالی کردن
beat
U
: تپیدن
to beat up somebody
U
کسی را بدجور کتک زدن
to beat it
U
دور شدن
[اصطلاح روزمره]
to beat it
U
گم شدن
[اصطلاح روزمره]
You beat me to it.
U
تو از من سریعتر بودی.
beat
U
مغلوب کردن
beat
U
زدن
beat
U
کتک زدن
beat
U
چوب زدن
beat
U
پیشرفت زنش
beat
U
زنه
beat
U
غلبه
beat
U
ضربت موسیقی
beat
U
تپش
beat
U
قلب
beat
U
: ضرب
beat
U
ضربان نبض
beat
U
شلاق زدن کوبیدن
to beat back
U
پس زدن
he beat his breast
U
او به سینه خودزد
to beat a retreat
U
کوس عقب نشینی
heart beat
U
ضربان قلب
drum beat
U
صدای کوس
to beat a retreat
U
عقب نشینی کردن
to beat a path
U
کوبیدن یک جاده
intercarrier beat
U
زنه مخلوط
to beat at a door
U
درکوبیدن
to beat back
U
عقب گذاشتن
To beat ones breast.
U
سینه زدن
To beat you to frighthen him.
<proverb>
U
ترا مى زنم که او بترسد.
to beat up the quarters of any
U
eno
to beat up the quarters of any
U
سروقت کسی رفتن
to beat up the quarters of any
U
بدیدن کسی رفتن
to beat the air
U
مگس درهوارگ زدن
to beat the air
U
کوشش بیهوده کردن
to beat time
U
ضلاب یافاصله ضربی گرفتن
You beat me to the punch.
U
تو از من سریعتر بودی.
beat around the bush
<idiom>
U
غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
to beat about the bush
سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
beat of drum
U
ضربه طبل
beat receiver
U
گیرنده تداخلی
change beat
U
تبادل ضربه
beat reception
U
موجگیری زنهای
dead beat
U
بی نوسان
beat frequency
U
بسامد زنهای
beat frequency
U
فرکانس ضربان
beat frequency
U
فرکانس تداخل
beat board
U
ضربع زدن به پیش تخته ژیمناستیک
beat a record
U
حد نصاب را شکستن
beat a flange
U
لبه گرفتن
at beat of drum
U
بصدای کوس
beat reception
U
موجگیری اتودینی زنه سازی
the child is a wonder
U
این بچه عجوبه ایست
he is my only child
U
فرزند یگانه من است
i would i were a child
U
ای کاش بچه بودم
child
U
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
with child
<idiom>
U
حامله شدن
only child
U
تک فرزند
child
U
parent
from a child
U
ازهنگام بچگی
child
U
ionship relat child parent
with child
U
ابستن حامله
child
U
بچه
child
U
کودک
child
U
طفل
child
U
فرزند
child
U
ولد
to get with child
U
ابستن کردن
to beat black and blue
U
کوفته یاکبودکردن
To knock (beat) someone on the head .
U
تو سر کسی زدن
the wares beat the shore
U
خوردن امواج به ساحل
to cut brake or beat a r
U
گوی سبقت رادر رشتهای ازپیشینیان ربودن
They beat each other black and blue.
U
همدیگر را خونین ومالین کردند
I am deae beat . I am tired out .
U
از خستگی دارم غش می کنم
beat frequency oscillator
U
اوسیلاتور با بسامد زنهای
Don't beat around the bush!
U
مستقیم و رک حرف بزن!
fast heart beat
U
تاکی کاردی
[پزشکی]
fast heart beat
U
تندتپشی
[پزشکی]
to beat the living daylights out of someone
<idiom>
U
دمار از روزگار کسی درآوردن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
U
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
heart skip a beat
<idiom>
U
وحشت زده یا بر آشفتن
to tuck in a child
U
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
to i. a child with vaccine
U
ابله بچه ایی را کوبیدن
hardly a child anymore
U
دیگر به سختی بچه ای
The child is going to go to bed.
U
بچه دارد می رود بخواب
to vaccinate a child
U
ابله بچهای را کوبیدن
Ask the truth from the child .
<proverb>
U
یرف راست را از بچه بپرس.
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
love child
U
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
child prodigy
U
بچهبا استعداد
child's play
U
هر کار بسیار آسان
child's play
U
بازی کودکان
Watch the child !
U
مواظب بچه باش !
child's play
U
بچه بازی
adopted child
U
فرزند خوانده
poor child
U
بیچاره بچه
you will spoil the child
U
بچه را فاسد خواهیدکرد
wolf child
U
کودک گرگ پرورده
To spoil child .
U
بچه یی را لوس کردن
nurse child
U
فرزند رضائی
foster child
U
فرزند خوانده
god child
U
بچه تعمیدی
god child
U
فرزندتعمیدی
grand child
U
نوه
gutter child
U
بچه موچه گرد
he treated me as a child
U
بامن مانند بچه رفتارکرد
child custody
U
حضانت
illegitimate child
U
طفل نامشروع
in child birth
U
درحال زایمان
child centered
U
کودک محور
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
lost child
U
طفل لقیط
natural child
U
بچه نامشروع
natural child
U
طفل حرامزاده
feral child
U
کودک وحشی
Could we have a plate for the child?
U
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
child in the womp
U
حمل
unborn child
U
حمل
child law
U
حقوق کودک
child of the second bed
U
بچه زن دوم
child program
U
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry
U
روانپزشکی کودک
child psychology
U
روانشناسی کودک
child study
U
کودک پژوهی
child window
U
پنجرهای در پنجره اصلی
child window
U
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
child development
U
رشد کودک
child process
U
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
elf child
U
بچه عوضی
elf child
U
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
nurse child
U
فرزند خوانده
problem child
U
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
rejected child
U
کودک مطرود
she is quick with child
U
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
the losser of a child
U
فقدان یا داغ فرزند
the child is a great t. to us
U
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
child abuse
U
بهره کشی از کودک
big with child
U
حامله
big with child
U
ابستن
backward child
U
کودک عقب مانده
she has brone a child
U
ان زن بچه زائیده است
an abortive child
U
بچه سقط شده
an abortive child
U
فگانه
problem child
U
فرزند مسئله دار
child adoption
U
فرزند خواندگی
problem child
U
کودک مشکل افرین
Beat it !Buzz off! Mind your own business.
U
برو کشکت را بساب
to beat the egg-white until it is stiff
U
سفیده تخم مرغ را آنقدر بزنند که سفت شود
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you !
U
برو گمشو !
child labor laws
U
قوانین کار کودکان
to tuck up a child
[British E]
U
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
to kiss away a child's tears
U
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
child labour legislation
U
قانون مربوط به کارخردسالان
She pressed the child to her side.
U
بچه را به خودش چسباند
female slave with a child
U
ام ولد
child rearing practices
U
شیوههای پرورش کودک
child langmuir equation
U
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
female slave with a child
U
master her from child witha
child guidance clinic
U
درمانگاه راهنمایی کودک
To adopt a child ( an infant ) .
U
کودکی را بفرزندی قبول کردن
parent child relationship
U
رابطه پدر و پسر
The child is beginning to talk.
U
بچه دارد زبان باز می کند
to i. obedience intoa child
U
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
child death rate
U
نرخ مرگ و میر کودکان
Dont spoil the child .
U
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
The child fell off the balcony.
U
بچه از ایوان پرت شد
You are stll a child in her eyes.
U
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
To beat the air. To flog a dead horse.
U
آب در هاون کوبیدن
He had the air of a frightened(scared)child.
U
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
putative father of an illegitimate child
U
پدر مفروض فرزندی نامشروع
the child belongs to the marriage bed
U
الولد الفراش
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
U
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
U
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
U
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com