English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
super imposed working load U بار مربوط به بهره برداری از بنا
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
working load U بار مجاز
working load U بار کاربردی
safe working load U بارکاری مطمئن
self-imposed U بخودبسته
imposed U تحمیلی
self imposed U تصنعی
self imposed U برخود تحمیل شده
self imposed U بخودبسته
self-imposed U تصنعی
self-imposed U برخود تحمیل شده
It was required of me . They imposed it on me . U آنرا به من تکلیف کردند
imposed deformation U تغییر شکل اعمال شده
super U خوب
super U : پیشوندی است بمعنی مربوط ببالا- واقع درنوک چیزی- بالایی- فوق- برتر- مافوق-ارجح-بیشتر و ابر
super U عالی
super U بسیار خوب بزرگ اندازه
super- U پیشرفت در سیستم نمایش گرافیکی استاندارد VGAکه renolution تا x پیکسل با میلیون ها رنگ را ممکن می سازد
super- U کامپیوتر main Frame بسیار قوی برای عملیات ریاضی بسیار سریع
super- U در معنای خیلی خوب یا قدرتمند
super U :اعلی
super-egos U ابرمن
super set U مجموعه تمرینها برای عضلههای خاص
super structure U روسازی
super vga U سوپر وی جی ای
super-ego U فراخود
super-ego U ابرمن
super-egos U فراخود
Super Bowl U مسابقاتفوتبالژانویهدرآمریکا
super sabre U نوعی هواپیمای تک موتوره جت سوپرسونیک تاکتیکی
super quick U ماسوره فوق انی
super cluster U ابر خوشه
super cation U ابر کاتیون
super alloy U الیاژهای پیشرفته
super abundance U فراوانی
super abundance U وفور نعمت
super abundance U وفور
super abound U بوفور یافت شدن بیش از حد بودن
super abound U وافر بودن
super heavyweight U 001+ کیلوگرم
super conductor U ابر رسانا
super quick U فوق انی
super power U ابر قدرت
super numerary U نفر یا سرباز اضافه برسازمان یا زیادی
super conductivity U ابررسانایی
super power U ابر نیرو
super conductiong material U ابر رسانا
super high frequencies U بسامدهای فوق بسیار
super visum corporis U گزارش معاینه جسد
super jumpo tanker U نفتکش غول اسا
super large scale integration U قط عه
super high speed tool steel U فولاد ابزار بر فوق تند بر
working U کار کننده
working U درست کار میکند
working U فضایی از حافظه سریع برای ذخیره موقت داده در استفاده جاری
working U استخراج
working mean U میانگین مفروض
working U کارگر طرزکار
I'm working on it. U دارم روش کار میکنم.
working U مشغول کار
instead of working U بجای اینکه او کار بکند
working class U مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
cold working U شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
working classes U طبقه کارگر
working classes U مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
working angle U زاویه موثر
under ground working U استخراج زیرزمینی
cold working U سردکاری
working day U روز کار
working class U طبقه کارگر
working party U گروه کار
hard working U پرکار
hard working U زحمت کش
i do not feel like working U حال
i do not feel like working U کار کردن ندارم
in working condition U دایر
in working condition U کارکننده
furnace working U طرزکار کوره
metal working U فلزکاری
working set U مجموعه دایر
working capital U مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
working capital U سرمایه در گردش
working capital U تنخواه گردان
working parties U گروه کار
working asset U سرمایه حاصله در اثر کار وفعالیت
working asset U سرمایه کار
working day U ساعت کار روزانه
working drawing U طرح ونقشه کار
working fluid U سیال عامل
working point U نقطه فشار متوسط
I have been working here for years. U سالهاست دراینجا کار می کنم
working storage U انباره کاری
working section U قسمتی از تونل باد که مدل یاجسم مورد ازمایش در ان قرار میگیرد
working plan U نقشه اجرا راهنمای کار
working paper U تعرفهء کار
He was working like the devil. U مثل شیطان کارمی کرد(پرتلاش)
working paper U ورقهء استخدام کارگر
working fluid U سیال متحرک
working lead U بار یا نیرویی که ساختمان یاجزیی از ان هنگام کارکردمعمولی متحمل میشود
I am working here non-stop. U یک بند دارم اینجا کار می کنم
working relationship U رابطهکاریوحرفهای
working man U کارگر افزارمند
working stress U تنش مجاز
working circuit U مدار جریان کار
working area U محوطهاستخراج
working storage U حافظه کاری
working sails U بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
working capacity U سرمایه جاری
working capacity U فرفیت کار
working capacity U توانایی کار
working ball U گوی با سرعت و چرخش کافی
working conditions U شرایط کار
working population U جمعیت شاغل
working set U مجموعه کاری
metal working industry U صنعت فلزکاری
hot working brass U برنج قابل اهنگری
hot working die U ابزار عملیات حرارتی
hot working steel U فولاد عملیات حرارتی
it is in good working order U خوب کار میکند
in good working order U دایر
working pressure gauge U استخراجدرجهفشار
working lead fluid U سیال متحرک یا عامل
it is in good working order U دایر است
cold working property U قابلیت عملیات شکل دهی وچکش کاری فلزات
iron and steel working industry U صنعت اهن و فولاد
The working (middle,upper)class. U طبقه کارگر (متوسط بالا )
Stress reduces an employee's working capacity' U استرس توانایی کاری کارمندان را کاهش می دهد.
demands of providing healthy living and working conditions U خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
With meager income . I am working all day for a mere pittance . U با چندرغاز تمام روزکار می کنم
useful load U بار مفید
to load off U بار اندازی کردن
useful load U فرفیت مفید
to load off U خالی کردن
able to take a load <adj.> U بار پذیر
get a load of <idiom> U دیدن چیزی
load and go U بارکنش و اجرا
load and go U بار کنش و اجراء
load U بار فشار
off load U انتقال کارها از یک سیستم کامپیوتری به سیستم دیگری که براحتی بار میشود قراردادن داده ها در یکدستگاه جانبی
over load U اضافه بار
load U بار
load U فشنگ گذاری
load U فشنگ
load U بارگیری کردن
load U بار زدن
load U خشاب
load U بارگیری مهمات
load U شارژ کردن
load U فرفیت
load U فرمانی انتقال اطلاعات ازحافظه جانبی به حافظه اصلی
load U کاری که باید انجام شود
load U قرار دادن دیسک یا نوار در کامپیوتر تا اجرا شود
load U انتقال فایل یا برنامه از دیسک یا نوار به حافظه اصلی
load U استفاده از بیش از یک کامپیوتر در شبکه حتی خارج از بار هر پردازنده
load U تعداد کارهایی که ماشین باید کامل کند
load U برنامه کاپیوتری که در حا فظه اصلی باز میشود و سپس به صورت خودکار اجرا میشود
load U محموله
load U برای انتقال برنامه به حافظه با گنجایش بالا
load U بار کردن داده ترتیبی در محلهای نامتمادی حافظه
load U بارمهمات هواپیما
load U پر کردن تفنگ یا توپ فشنگ گذاری کردن
load U فرفیت بارگیری
load U گذاشتن
load U فیلم
load U سنگین کردن
load U گرانبارکردن
load U بار کردن پر کردن
load U عملکردماشین یا دستگاه
load U عمل پرکردن تفنگ باگلوله
load U بارالکتریکی
load U فشار مسئولیت
load U کوله بار
load U بار گیری شدن
load U بارزدن
load U تفنگ یا سلاحی را پرکردن
load U بار کردن
load U خرج گذاری کردن
load U ذخیره گذاری کردن
load U نیرو
load U بار داشتن
load U بار خارجی
sling load U بار اویزان از هواپیما
sling load U بارمعلق
sling load U بار خارجی هلی کوپتر
single load U بار تک
shear load U نیروی برشی
service load U بار مفید
scatter load U حافظه
scatter load U بار کردن داده ترتیبی در محلهای مختلف
connected load U بار متصل شده
safe load U بار مجاز
connected load U توان اتصال
river load U بار رود
standard load U بار تنظیم شده
standard load U بار مهمات مطابق نمونه یا تنظیم شده
static load U بار استاتیک
load balance U تعادل بار
breaking load U بار گسیختگی
breaking load U حداکثر تحمل بار
buckling load U بار کمانش
capacity load U بار مظروف
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com