English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 174 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
steer clear U دور ماندن
steer clear U اجتناب کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to steer clear of U بسلامت ردشدن از
steer clear of someone <idiom> U اجتناب کردن
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] U او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
Other Matches
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight. U مثل روز روشن است ( پرواضح است )
steer U هدایت کردن راهنمایی کردن
steer U con
steer U حکومت اداره کردن
steer U رهبری
course to steer U راه رفتنی
steer U گوساله پرواری
steer U راهنمایی کردن هدایت کردن
course to steer U راه پیمودنی
steer U در رهگیری هوایی و پشتیبانی مستقیم هوایی یعنی گرای مغناطیسی داده شده را ببندید تا به من برسید
steer U بردن
steer U راندن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
steer wrestling U پریدن از اسب به گردن گاو وفرود امدن او به زمین باپیچاندن گردنش
To steer a middle course . To act within judicious bounds . کجدار و مریض عمل کردن [به نعل و به میخ زدن]
clear out U خالی کردن
clear up U بازشدن
to clear off U ردکردن
to be clear to somebody U برای کسی واضح بودن
to be clear to somebody U برای کسی مشخص بودن
clear out U بیرون اوردن
clear-out U خالی کردن
clear-out U بیرون اوردن
clear up U مرتب کردن
to clear away U برچیدن
to clear away U جمع کردن
to clear off U رهاشدن از
to clear up U واریختن
to clear up U روشن کردن
see one's way clear to do something <idiom> U احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
clear itself U لا افتادن
clear itself U صاف شدن
in the clear <idiom> U رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
in the clear <idiom> U آزادانه عیبجویی کردن
clear up <idiom> U حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
clear way U محوطه صعود
to clear out U بیرون اوردن
to clear out U خالی کردن
clear way U محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
clear U :اشکار
clear U رفع خطر صاف
clear U پیام کشف روشن کردن
clear U پاک کردن
clear U بطور واضح
clear U درست
clear U جدا
clear U مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear U ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear U دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear U دفع توپ ازحوالی دروازه
clear U روشن
clear U فهماندن
clear U زلال
clear U صاف صریح
clear U واضح
clear U شفاف زدودن
clear U ترخیص کردن
clear U : روشن کردن
clear U واضح کردن
clear U توضیح دادن
clear U صاف کردن
clear U تبرئه کردن
clear U دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear U از گمرک دراوردن
all clear U علامت رفع خطر
clear U نص
clear U تغییر محتوی یک خانه حافظه
clear U صریح
clear U سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear U کلید پاک کردن صفحه نمایش
clear U آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear U روشن زدودن
clear U شفاف
clear U پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
all clear U سوت رفع خطر هوایی
clear U آنچه به سادگی فهمیده میشود
all clear U شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
clear U خالص کردن
clear U روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
all clear U خطر رفع شد
master clear U کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
crystal clear U واضح-مبرهن
search and clear U جستجو و پاک کردن دشمن
a clear conscience U وجدان پاک
to clear land U زمین راصاف کردن
stand clear U جایی را ترک کردن
stand clear U فرمان عقب توپ رو
stand clear U عقب توپ رفتن
under arm clear U ضربه بلند از پایین دست
clear the decks <idiom> U همه جارا مرتب کردن
coast is clear <idiom> U هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
clear key U دکمهروشن
stand clear of something <idiom> U ازچیزدور نگه داشتن
to make something clear U چیزی را روشن کردن
as clear as crystal <idiom> U مثل اشک چشم [زلال]
clear picture U تصویر شفاف
clear the air <idiom> U برطرف کردن سوتفاهمات
It was clear that she had lied . U دروغش معلوم شد
clear sky U آسمانصاف
clear space U فضایباز
With a clear conscience. U با وجدان پاک
To clear away the the rubish. U خاکروبه را جمع کردن
To clear ones throat. U سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
It wI'll clear up by morning . U تا صبح هواصاف خواهد شد
Let him clear out . Let him go to blazes. U بگذار گورش را گه کند
clear picture U تصویر واضح
clear-sighted U بصیر
clear felling U برش یکسره
clear evidence U بینه
clear evidence U دلیل واضح
clear proof U بینه
clear proof U دلیل واضح
clear eyed U پاک نظر
clear eyed U بصیر
clear for running U طناب برای کشیدن ازاد است
clear from obligation U بری الذمه
clear hawse U زنجیرها ازادند
clear ice U یخ شفاف
clear one's ears U متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
clear cutting U برش یکسره
clear cut U صریح
clear-sighted U صاحب نظر
clear headed U هوشیار
clear headed U سرسبک
clear-headed U هوشیار
clear-headed U سرسبک
clear-cut U روشن
clear-cut U درست تعریف شده
anchor clear U لنگر ازاد است
clear verses U ایات محکمات
clear and hold U منطقه را پاک و حفظ کنید
clear cut U روشن
clear-sighted U روشن بین
clear sighted U بصیر
clear sighted U روشن بین
clear text U پیام کشف
clear text U به صورت کشف
clear the air U شک را برطرف کردن
clear the air U شک را بر طرف کردن
clear the bench U استفاده از ذخیره ها
clear timber U چوب سالم
cut clear U ازاد بریدن
clear to send U ترخیص به ارسال
clear varnish U لاک روشن
clear varnish U لاک شفاف
clear voiced U دارای صدای صاف
clear starch U خوب اهارزدن
clear span U دهانه موثر
clear sightedness U روشن بینی
clear sightedness U بصیرت تیزنظری
clear-cut U صریح
clear text U متن کشف
clear span U دهانه ازاد
line clear signal U سیگنال ازاد
To clear the dining table. U میز ( سفره ) را جمع کردن
clear varnish coat U روکش لاکی براق
My voice is not clear today. U صدایم امروز صاف نیست
line clear signal U علامت ازاد
clear air turbulence U اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
stop/clear key U وضوح
to make oneself clear <idiom> U منظور را روشن کردن
The sense of this word is not clear . U معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
clear-entry key U کلیدصفحههوشیار
net shot clear U ضربه بلند از لب تور به انتهای زمین
stop/clear key U دکمهتوقف
clear and direct meaning of a text U منطوق
The waters run clear of the mill . <proverb> U آبها از آسیاب افتاد .
A clear conscience fears no accusation <proverb> آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است
To find a clear field . To find no rivals . U میدان را خالی دیدن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com