English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 124 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
middle succession U توالی وسطی
middle succession U توالی میانین
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
succession U توارث
in succession U متوالیا"
succession U پی ایی
succession U توالی
succession U ترادف
succession U ردیف جانشینی
succession U وراثت
succession U پیاپی
succession U نیابت توالی
succession U ماترک
succession U ترکه
in succession U پی در پی
in succession U به توالی متواترا"
in succession to U ب جای
succession U جانشینی
state succession U تعویض دولتهابه طور متوالی
succession law U قوانین وراثت
succession of the presidency U سیستم تعیین جانشین درریاست
succession to the throne U ولیعهدی
succession to the throne U ولیعهد بودن
vacant succession U بدون جانشین
biotic succession U تواتر زیستی
who claims the succession ? U چه کسی ادعای جانشینی
in quick succession U تندپشت سرهم
state succession U توالی دولتها
law of succession U حقوق ارث و وصیت
biotic succession U پیاپی زیستی
succession duties U مالیات برارث
who claims the succession ? U میکند
middle course U میانه روی
middle U مرکز
middle name U نام وسطی-اسموسطین
middle U میان
middle U وسط
middle U میانی وسطی
middle U منطقه میانی زمین
middle U میانه میدان
of middle a U میان سال
the middle finger U انگشت میانه
up to the middle in water U تا کمر در اب
Middle Eastern U مربوطبهخاورمیانه
the parting in the middle U فرق وسط
middle torus U گچبریمیانی
middle toe U انگشتمیانی
middle leg U پایمیانی
middle weight U میانه
middle weight U میان وزن
middle watch U نگهبانی نیمه شب
middle term U قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
piggy in the middle U بازیخرسوسط
middle sized U میان اندازه
middle sole U لژمیانی
middle piece U قطعهمیانی
middle of the road <idiom> U سردوراهی گیرکردن
middle linebacker U مهرهخطآخریمیانی
middle layer U قشر میانی
middle lobe U نرمهششمیانی
middle jib U بادبانسهگوشکوچکمیانی
middle covert U پرهایمیانی
middle-of-the-road U بیطرف
middle-of-the-road U میانه رو
Middle West U باختر میانه
middle panel U قابچوبیمیانی
Middle East U خاورمیانه
Middle East U سرزمین های میان خاور نزدیک East Near و خاور دور East Far
middle distance U فاصلهی میان زمینه و پیش زمینه
middle phalanx U بندانگشتمیانی
middle sized U دارای اندازه متوسط
middle price U قیمت حد وسط
middle age U دوره بین جوانی وپیری
Middle Ages U قرون وسطی
middle schools U دبیرستان
middle-aged U میان سال
middle aisle U شبستان
middle aisle U صحن
middle bar of a saw U کمانکش اره
middle body U قسمت میانه ناو یا کشتی
middle deck U پل میانی
middle ear U گوش میانی
middle school U دبیرستان
middle age U میان سال
middle aged U دوره بین جوانی وپیری
middle aged U میان سال
middle class U طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle classes U طبقه متوسط
middle classes U طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle ear U حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند
middle ear U گوش وسط
middle part U میان
middle part U قسمت میانی
middle plane U صفحه میانتار
middle price U قیمت متوسط
middle latitude U منطقه معتدله
middle insomnia U بیخوابی میانی
middle heavyweight U 09 کیلوگرم
middle game U وسط بازی
middle fraction U پاره میانی
middle fraction U جزء میانی
middle finger U وسطی
middle finger U انگشت میان
middle english U انگلیسی تا 0051میلادی
middle class U طبقه متوسط
inflammation of the middle ear U عفونت گوش میانی [پزشکی]
middle-class person U عضو طبقه متوسط
infection of the middle ear U عفونت گوش میانی [پزشکی]
member of the middle class U عضو طبقه متوسط
upper middle class U طبقه متوسط بالا [در اجتماعی]
middle lintel in window U الت وسطی پنجره
middle lintel in window U وادار میانی پنجره
mullion=middle post U وادار
middle lintel in window U کمرکش پنجره
middle level management U مدیریت سطح متوسط
middle distance race U دو نیمه استقامت 008 تا0051 متر
middle ground buoy U بویه زمین میان گذرگاه
middle nasal concha U کنجایمیانیدماغی
middle primary covert U پرهایاولیهمیانی
type of middle cloud U شکالابرقسمتمیانی
The working (middle,upper)class. U طبقه کارگر (متوسط بالا )
middle rial of door frame U قیدچه
middle ear inflammation [MEI] U عفونت گوش میانی [پزشکی]
middle leg (outer surface) U پایمیانی
To steer a middle course . To act within judicious bounds . کجدار و مریض عمل کردن [به نعل و به میخ زدن]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com