English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 128 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
knock down U باضربت بزمین کوبیدن
knock down U گیج کردن
knock down U مجزا
knock down U مجزا کردن
knock down U زدن با تانک یا توپ هواپیما از کار انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
knock on U بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock-on U بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock U کوبیدن
knock U زدن
knock U درزدن
knock U بد گویی کردن از
knock U بهم خوردن
knock U مشت ضربت
knock U صدای تغ تغ
knock U عیبجویی
knock U ضربه زدن
knock up U سردستی اماده کردن
knock up U بهم زدن
knock up U برخورد کردن
knock up U تحریک کردن
knock up U از کار انداختن
knock up U بپایان رساندن
knock up U ابستن کردن ناراحت کردن
knock-up U سردستی اماده کردن
knock-up U بهم زدن
knock-up U برخورد کردن
knock-up U تحریک کردن
knock-up U از کار انداختن
knock-up U بپایان رساندن
knock-up U ابستن کردن ناراحت کردن
knock-ups U سردستی اماده کردن
knock-ups U بهم زدن
knock-ups U برخورد کردن
knock-ups U تحریک کردن
knock-ups U از کار انداختن
knock-ups U بپایان رساندن
knock-ups U ابستن کردن ناراحت کردن
knock knees U زانوهایی که هنگام راه رفتن بهم میخورند
knock knees U زانوی کج زانوی پیچ خورده
anti knock U ماده ایکه به سوخت اضافه شده و احتمال انفجار واحتراق نامنظم ان را کاهش میدهد
anti knock property U درجه اکتان
anti knock property U خاصیت ضدضربه
defeat by knock out U شکست با ناک اوت
knock about U سرو صدا ایجاد کردن
knock about U پرسه زدن
knock about U نامرتب زندگی کردن
knock about clothes U جامه کار
knock about clothes U لباس کار
knock against U خوردن به
knock against U زدن به
knock at the door U در زدن
knock at the door U در کوفتن
knock in U فرو کردن
knock knee U کجی زانو به درون دراثرمرض یا نرسیدن موادغذایی
knock kneed U دارای زانوی کج
knock kneed U دارای حرکت کج ومعوج
knock kneed U شل
knock kneed U فالج
knock kneed U خشن
knock off U دست کشیدن از
knock off U ازکار دست کشیدن
knock off U مردن
knock off U کشتن
knock off U ختم کردن کار
knock off U دست از کارکشیدن از کار انداختن
knock off U از پاانداختن
knock on the head U خنثی کردن
knock on the head U باطل کردن
knock on the head U نقش بر اب کردن
knock one on the head U مشت بر کله کسی زدن
knock out U با مشت یا بوکس ازپادراوردن
knock out U ناکار کردن
knock out U شکست دادن
knock out U خالی کردن
knock out U از بین بردن
knock out U از کار انداختن
knock out tournament U تورنمنت حذفی شطرنج
knock rating U میزان بهسوزی
knock reducer U ضد کوبش
knock together U بهم خوردن
knock together U بهم زدن
knock together U بهم چسباندن
there is a knock at the door U درمیزنند
there is a knock at the door U صدای در
there is a knock at the door U می اید
to knock a person off his p U کسیرابرزمین زدن یانابودکردن
to knock a person's head off U به اسانی ازپیش کسی افتادن یاکسیراشکست دادن
to knock about U ول گشتن
to knock about پرسه زدن در به در بودن
to knock about U سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to knock down U بزمین زدن
to knock down U زمین زدن بامشت بزمین انداختن ازپادراوردن
to knock down U پرچ کردن
to knock head U سجود
to knock head U چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
to knock head U پیشانی برخاک نهادن
to knock off U دست ازکارکشیدن
to knock out U پس ازبسته شدن دردانشکده یادانشگاه درزدن وبیرون رفتن
to knock the bottom out of U باطل کردن
to knock the bottom out of U خنثی کردن
to knock the bottom out of U بی اثرکردن
to knock the bottom out of U رد کردن
to knock together U سرهم بندی کردن
to knock under U تسلیم شدن
to knock under U تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
Other Matches
To knock someone down. U کسی رازمین زدن ( درکشتی وغیره )
I usually knock off at 6. U غالبا" ساعت 6 دست از کار می کشم
knock it off <idiom> U دست کشیدن
knock off <idiom> U به قتل رساندن کسی
knock out <idiom> U غش کردن
to knock up U مانده شدن
to knock up U فرسوده شدن ازپادرامدن
to knock up U خسته شدن
knock about <idiom> بدون برنامه ریزی سفر کردن
to knock somebody's socks off <idiom> <verb> U کسی را شگفتگیر کردن
at a knock-down price U به قیمت مفت
knock on wood <idiom> U بزنم به تخته
Knock off your fighting right now! U همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
to knock something open U با ضربه چیزی را باز کردن
to have a knock back U عقب نشینی کردن [در موقعیتی]
to knock back U عقب نشستن
to knock somebody's socks off <idiom> <verb> U کسی را کاملا غافلگیر کردن
knock off one's feet <idiom> U متعجب کسی (دست کسی رادرحنا گذاشتن)
knock one's block off <idiom> U خیلی سخت به کسی صدمه زدن
knock oneself out <idiom> U باعث تلاش فراوان
knock the living daylights out of someone <idiom> U باعث غش کردن کسی شدن
To knock (beat) someone on the head . U تو سر کسی زدن
knock one's head against the wall <idiom> U کاربی نتیجه
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com