English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 104 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
i lost my friends U دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
friends U دوست
he is none of my friends U او از دوستان من نیست
I like to be friends with you. U من می خوام با تو دوست بشم.
I like to be friends with you. U من دوست دارم با تو دوست باشم.
he has no friends U او هیچ دوست و اشنایی ندارد
to keep friends U د ردوستی پایداربودن
to keep friends U باهم دوست ماندن
i was on a v to some friends U می رفتم با تنی چند ازدوستانم دیدن کنم
friends U رفیق
friends U یار
friends U دوست کردن
friends U یاری نمودن
to make friends with anyone U کردن
imaginary friends U دوستان خیالی [روانشناسی]
make friends <idiom> U رفاقت با حیوانات ومردم
You are counted among my best friends. U شما را از بهترین دوستانم می شمارم
Some friends who shall be nameless. U برخی از دوستان که اسمشان رانمی برم
to make friends with anyone U با کسی اشنایی یا دوستی
I am always ready to help my friends. U همیشه حاضرم بدوستانم کمک کنم
I stayed at the hotel with some friends. U با دوستانم درهتل ماندم
He lowered himself in the esteem of his friends. U خودش را از چشم دوستانش انداخت
She is always making trouble for her friends. U همیشه برای دوستانش درد سر بوده
poverty parts friends <idiom> U بی زر میسر نشود کام دوستان
I foud myself in opposition to my friends on this question . U در مورد این موضوع نظریات مخالفی با دوستانم داشتم
A full purse never lacks friends.. <proverb> U یک کیسه پر هرکز بدون رفیق نمى ماند .
a man's best friends are his ten fingers <proverb> U کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
lost U مفقود
lost causes U هدف تحقق نیافتنی
lost U گم شده
lost U منحرف
lost U شکست خورده گمراه
lost U از دست رفته ضایع
lost U زیان دیده
lost U گمشده
lost cause U جنبش یا آرمان از دست رفته
lost cause U هدف تحقق نیافتنی
lost causes U جنبش یا آرمان از دست رفته
i lost my a U دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
Get lost! <idiom> U دورشدن
lost U گلوله ناپیدا
to get lost U گمراه شدن
to get lost U گم شدن
to get lost U گم کردن
lost U ضاله
lost U از دست رفته تلف شده
lost documents U اسناد و مدارک گم شده
lost document U مدرک گم شده
long-lost U کسیکهمدتهایمدیدیاسترویتنشدهاست
to count for lost U از دست رفته بحساب آوردن
He has lost count. U حساب از دستش دررفته
no love lost <idiom> U سوء نیت ،احساسبدی داشتن
He lost everything that was dear to him. U آنچه برایش عزیز بود از دست داد
She lost her loved ones . U تمام عزیزانش را از دست داد
I have lost my wallet . U کیف پولم را گه کرده ام
She lost her way home . U راه خانه اش را گه کرد
To be lost . To disappear . U ازمیان بر افتادن
contact lost U تماس قطع شد
lost and untraceable U غایب مفقودالاثر
lost animal U حیوان ضاله
lost animal U حیوان گمشده
lost ball U گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود
lost chain U زنجیره از دست رفته
lost chain U زنجیره گم شده
lost child U طفل لقیط
i lost the train U به قطار نرسیدم
i lost the train U قطار را از دست دادم
i lost sight of it U از نظرم نهان گشت
contact lost U هدف ازمیدان تعقیب خارج شد
contact lost U هدف گم شد
lost article U لقطه
lost article U شیئی گمشده
he lost his reason U عقل یا هوش خودرا ازدست داد
he lost the seat U مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
he lost the seat U دوباره بوکالت برگزیده نشد
i have lost all patience U طاقتم طاق شده است
lost cluster U تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
lost head U افت بار
lost time U زمان گمگشته
sleep was lost to me U خواب بمن حرام شد
We lost our way in the dark. U راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
lost time U زمان مفقوده
we lost sight of him U از نظر ما ناپدید شد او را گم کردیم
lost target U تیر خطا
she has lost her roses U چهره گلگونش زعفرانی شده است
lost mass U افت جرم
I did it unwittingly. I lost count. U از دستم دررفت
We lost the case . We were convicted. U دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
the army lost heavily U ارتش تلفات سنگین داد
to recover lost time U وقت گمشده را جبران کردن)
Did you ever find that pen you lost ? U قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
We should not have lost sight of the fact that ... U ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
to sighfor lost days U افسوس روزهای تلف شده راخوردن
I have lost a lot of blood. U خون زیادی از من رفته است
lost property office U دفتر اشیای گم شده
The ship and all its crew were lost . U کشتی با کلیه سر نشینانش گه ( مفقود ) شد
She lost her husband in the crowd . U شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
I have lost my interest in football . U دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
lost wax process U فرایند مدلهای مومی
lost wax process U ریخته گری با مدلهای مومی
Time lost cannot be won again. <idiom> U فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you ! U برو گمشو !
He lost control of the car and swerved towards a tree. U او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
to make friends [to make connections] U رابطه پیدا کردن [با مردم برای هدفی]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com