English Persian Dictionary - Beta version		  
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 81 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
 English Persian Menu
Full phrase not found.
Full phrase Google translation result
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
He has a crush on that young girl . He is stuck on that young girl . U گلویش پیش دخترک گیر کرده
parents U والدین
parents U ابوین
o bey your parents U پدرومادرخودرافرمانبردارباشید
o bey your parents U والدین خودرا اطاعت کنید
foster parents U والدین خوانده
uncles related through both parents U اعمام ابوینی
aunts related through both parents U عمات ابوینی
our first parents adam and eva U ادم و حوا
our first parents adam and eva U نخستین ما
uncles related through only one parents U اعمام ابی یا امی
our first parents adam and eva U نیاکان
In the nature of things, young people often rebel against their parents. U طبعا جوانان اغلب با پدر و مادر خود سرکشی می کنند. .
Guilt for poorly behaved children usually lies with the parents. U بد رفتاری کودکان معمولا اشتباه از پدر و مادر است.
married U عروسی کرده متاهل
to get married U عروسی کردن
he married a f U زنی راگرفت که ارث باورسیده بود
married U پیوسته
married U شوهردار
married U متحد
married U متاهل
married U شوهر دار
married U محصنه
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it. U ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند [مخالفت کردند ] .
married life U تاهل
married man U محصن
married state U زناشویی
married woman U محصنه
married woman U معقوده
married life U زندگی زناشویی
married failure U عمل نکردن اتصالی مین
married failure U عمل نکردن خوشه اتصال مین
married couple U زوجین
married accommodation U جا برای مردم متاهل
married accommodation U جا برای شخص زن دار یاشوهردار
the state of being married U احصان
married happiness U خوشی زناشویی
She married for love ,not for money . U بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
in love - engaged - married U عاشق . نامزد . متاهل [مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
old girl U فارغالتحصیلمدرسهدخترانه
girl U معشوقه
girl U دوشیزه کلفت
who is this girl ? U این دختر کیست
girl U دختربچه
girl دختر
her next was a girl U بچه دومش دختر بود
married under a contract unlimited perio U به حباله نکاح دراوردن عقد کردن
She married a man old eonugh to be her father. U با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
married under a contract unlimited perio U ازدواج کردن
call girl U فاحشه تلفنی
I cant figure that girl out . U از کارهای او چیزی نمی فهمم
chorus girl U زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
to score with a girl <idiom> U موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
bunny girl U زنیکهبالباسخرگوشیدرکابارهنوشیدنیسرو میکند
girl guides U دختران یشاهنگ
girl guide U دختر پیشاهنگ
girl guide U عضو پیشاهنگی دختران
unlucky girl U آدم بد شانس
head girl U بچهسمبلونمونهمدرسه
girl friday U دستیار زن
girl friday U معاون زن
nautch girl U رقاصه
girl friday U زن کار امد و لایق
the girl guardians U بزرگترهای دختران
shop girl U شاگرد پادو
shop girl U شاگرد دکان
pinup girl U دختر زیبایی که عکسهایش به دیوار اویخته شود
cover girl U زن جوانی که عکسش روی جلد مجلات چاپ میشود
cover girl U ستارهی روی جلد
girl scout U پیشاهنگ دختر
bat girl U توپ جمع کن
girl scouts U عضو پیشاهنگان دختر ایالات متحده آمریکا
land girl n U دختری که کارهای صحرایی میکرد
girl scouts U پیشاهنگ دختر
girl scout U عضو پیشاهنگان دختر ایالات متحده آمریکا
The girl got panicky and gave herself away . U دخترک دستپاچه شد وخودش را لو داد
The girl was penciling her eyebrows . U دخترک داشت ابروهایش را می کشید
She is self-centerd. she is an opinionated sort lf girl. U دختر خودرأیی است
The blow made me giddy young girl . U دختر گیج وسر بهوایی است
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Perdic.com