English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
hand operated chuck U سه نظام دستی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
electrically operated chuck U سه نظام با عملکرد الکتریکی
hand operated molding machine U دستگاه قالبریزی دستی
hand lever operated grease gun U تلمبه دستی گریس
to chuck out U بیرون انداختن کسی ازجایی
chuck U پرتاب نادرست
to chuck away U ازدست دادن
chuck U صفحه نظام
chuck U دستگاه نظام
chuck U جوجه مرغ تکان صدایی که برای راندن حیوان بکار میرود
chuck U عزیزم جانم
chuck U مرغک
to chuck up U ترک کردن
chuck U مهار کردن
to chuck up U ول کردن
chuck U پرتاب توپ
chuck U سه نظام
chuck U گیرهای که مته را در ماشین نگه میدارد
to chuck up the sponge U از خیالی دست کشیدن
cutter chuck U سه نظام فرز
to chuck up the sponge U سپرانداختن
clamping chuck U سه نظام بست دار
chuck wrench U اچار سه نظام
drill chuck U سر درل
drill chuck U سه نظام مته
chuck steak U گوشتگردنو شانهگاو
chuck key U آچارتعویضمته
boring chuck U سه نظام مته
chuck farthing U بازی شیریاخط
chuck lathe U سه نظام ماشین تراش
chuck wagon U واگن اشپزخانه و وسایل اشپزی ترن
jaw chuck U سه نظام فک دار
operated U از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operated U کار کردن
operated U فرمان دادن
operated U عمل کردن بکار افتادن
operated U بخشی از نرم افزار سیستم عامل که دیسک و مدیریت فایل را کنترل میکند
operated U اتصال دادن
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated U گرداندن
operated U تکار کردن یا باعث کار کردن ماشین شدن
operated U نرم افزاری که عملیات ابتدایی و سطح پایین سخت افزار و مدیریت فایل را انجام میدهد بدون نیاز به کاربر
operated U بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operated U ترمینال سیستم محاورهای که اطلاعات را ارسال و دریافت میکند
operated U دستورات اجرای کامپیوتر
operated U اداره کردن
operated U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated U عمل کردن
operated U عمل کردن بهره برداری کردن
operated U بفعالیت واداشتن
operated U بکارانداختن
operated U اداره کردن راه انداختن
operated U دایر بودن
operated U عمل جراحی کردن
gas operated U کار با فشار گاز باروت
recoil operated U مجهز به دستگاه عقب نشینی
recoil operated U مسلح شونده به وسیله عقب نشینی الات متحرک
voice operated U با کار افت صدایی
gas operated U عمل با فشار گاز
air operated horn U شیپور بادی
cam operated switch U کلید بادامکی
air operated press U پرس بادی پنوماتیکی
voice operated device U دستگاه با کار افت صدایی
manually-operated points U مدیریتدستینقاط
cam operated automatic lathe U ماشین تراش اتوماتیک بادامکی
foot operated starting switch استارتر پایی
air operated tipping gear U چرخ دندهای که با فشار هوابه کار میافتد
foot operated starting switch U کلید راه انداز پایی
air operated pendulum type screen wiper U بادامک پاندولی بادی
pass from hand to hand U ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand U دست بدست کردن
Hand to hand fighting U جنگ تن به تن
hand in U سمت زمین سرویس
She has become rather off hand. U سایه اش سنگین شده
from hand to hand <idiom> U از یک شخص به یک شخص دیگری
To be an old hand at something. U درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand in U سمت زمین سرویس اسکواش
He must have a hand in it. U حتما" دراینکار دست دارد
off hand U فی البداهه
off hand U سر ضرب
hand in hand U دست دردست یکدیگر
hand in hand U دست بدست
be off hand with someone <idiom> U سر سنگین بودن
have a hand in something <idiom> U در کاری دست داشتن
hand down U بتواتر رساندن
get out of hand <idiom> U کنترل خودرا از دست دادن
hand down <idiom> U وصیت کردن
hand in <idiom> U به کسی چیزی دادن
on hand <idiom> U حاضر
on hand <idiom> U قابل دسترس
hand out <idiom> U از چیزهایی مشابه به هم دادن
on hand <idiom> U دردسترس
second hand <idiom> U دست دوم
have a hand in <idiom> U مسئول کاری شدن
hand over <idiom> U
hand-out <idiom> U
on the other hand <idiom> U درمقابل
try one's hand <idiom> U بیتجربه بودن
hand down U به ارث گذاشتن
off hand U بدون آمادگی
hand down U پشت درپشت چیزی رارساندن
an old hand at something <idiom> U کارکشته
hand it to (someone) <idiom> U به کسی اعتبار دادن
hand-me-down <idiom> U بدش به من
in hand <idiom> U زیرنظر
hand-out <idiom> U پاداش ،معمولا از طرف دولت
on hand U موجود
right hand U دست راست
take a hand at U شرکت کردن در
in hand U گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand U در جریان
in hand U در دست اقدام
on hand U وسایل موجود درانبار
to come to hand U بدست امدن
to come to hand U رسیدن
to get ones hand in U دست یافتن به
to get ones hand in U تسلط پیداکردن در
to hand U دردسترس
out of hand U فورا
out of hand U غیر قابل جلوگیری
one hand U گرفتن توپ با یک دست
on hand U در دست
on one hand U ازیکسو
on one hand U ازطرفی
on one hand U ازیک طرف
off hand U بی تهیه
off hand U بی مطالعه
on the other hand U از سوی دیگر
near at hand U دم دست
near at hand U در دسترس
near at hand U نزدیک
on the other hand U ازطرف دیگر
to hand down U بارث گذاشتن
to hand down U بدوره بعدانتقال دادن
hand over U فرستادن
hand over U تحویل دادن
hand over U تسلیم کردن
hand out U حریف دریافت کننده سرویس
hand out U خراب کردن سرویس اسکواش
hand out U خطای سرویس
hand on U پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on U تسلیم کردن
hand off U رد کردن توپ به یار
hand off U کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand over U به قبض دادن
hand over U تفویض کردن
to hand out U از پنجره اویزان کردن
to hand over U تحویل دادن
to hand over U واگذارکردن
hand saw U اره قد کن
hand saw U اره دستی
to take in hand U دردست گرفتن
to take in hand U بعهده گرفتن
under hand U درنهان به پنهانی
under the hand of U به امضای
under the hand of hand U به امضای .....
hand off U رد کردن توپ
at hand U نزدیک
hand U دستخط
hand-me-down U ارزان
hand U سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand U سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
right-hand U واقع در دست راست
first-hand U اصلی
first-hand U مستقیم
second hand U عاریه
second hand U مستعمل دست دوم
second hand U کار کردن
hand U امضا
hand U بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand U وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
at first hand U در وهله نخست
at first hand U مستقیما
hand U یاری دادن
hand U دست به دست کردن
hand-to-hand U رزم نزدیک رزم تن به تن
hand U خطای دست
hand U میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand U تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
on the other hand <adv.> U از سوی دیگر
second hand U نیم دار
hand U عقربه [ساعت ...]
second-hand U نیمدار
hand me down U ارزان
hand me down U لباس ارزان ودوخته
hand to hand U دردسترس
hand-to-hand U دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand U دست به یقه
hand-to-hand U دردسترس
hand-to-hand U دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand U نزدیک
hand to hand U رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand U دست به یقه
hand to hand U دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand U نزدیک
off-hand U پاس کوتاه روی سر
on the other hand <adv.> U ازطرف دیگر
on the other hand <adv.> U درمقابل
on the other hand <adv.> U طور دیگر
on the other hand <adv.> U به ترتیب دیگر
on the one hand <adv.> U یکی انکه
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com