English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
half hard U نیم سخت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. U اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
first half U نیمه نخست
half way U واقع در نیمه راه
right half U نیمهراست
outside half U هافبک کناری
half and half U بالمناصفه
half and half U نصفانصف
half and half U نوعی ابجو انگلیسی
half a d. U نیم دو جین
half way U نیمه راه
half in half out U دو پشتک به عقب با نیم وارو
to go off half U بی گدارباب زدن
one's better half U زن بطور کنایه
i thank you be half of U از طرف ... تشکر می کنم
one half of U نیمی از
one half of U یک نصف
one is half of two U یکی نیمی است از دو
ones better half U زن
second half U نیمه دوم
to go off half U بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
half a d. U شش تا
half U یکی از دو بخش معادل
half U نصف
half U نیمه نخست
half U بطور ناقص
half U نیمی
half U شریک ناقص
half U طرف
half U سو
half U نصفه
half U نیم
half U کارتن با طول نصفه
half U مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half U ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half U دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half U حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half U جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half U مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
hard up U جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
I am hard at it . U سخت مشغولم
hard-up U جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard by U درنزدیکی
hard on (someone/something) <idiom> U آزار دادن کسی یا چیزی
hard by U نزدیک
come down hard on <idiom> U به سختی تنبه کردن
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
it is hard to say U نمیتوان گفت
hard up <idiom> U کمبود پول
hard right U اعضایتندرویحزبسیاسی
However hard he tried ... U با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
it is not very hard U چندان سخت نیست
hard U مشکل شدید
hard U خطا
hard U خطای موقت در سیستم
hard U سخت
hard U تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard U مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard U دشوار
hard U قوی
hard U مستقیما درمسیر موردنظر
hard U بسرعت
hard U بشدت
hard U خسیس درمضیقه
hard U زمخت
hard U سفت
hard U سخت گیر نامطبوع
hard to please U نازک نارنجی سخت راضی شو
hard U که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard U یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard U متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
it is hard to say U به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
hard of d. U دیرهضم
hard of d. U ناگوارا
i hard him out U سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard to please U مشکل پسند
hard U که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard U کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard U دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard U سخت در مقابل نرم
hard U که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
half moon U نصفه ماه
half relief U نیم برجسته
half nephew U پسرنابرادری
half mast U نیم افراشتگی پرچم
half mast U نیم افراشتن پرچم
half-slip U زیرداخلی
half moon U هرچیزهلالی شکل
left half U نیمهچپ
half penny U سکه نیم پنی
half moon U تربیع اول وثانی زن قحبه
half pint U کوچک
half fare U نصف قیمت
half of my time U نیمی ازوقت من
half pint U کوتاه تر از مقدارمتوسط
half pay U حق مستمری
half pint U کوچولو
half reaction U نیم واکنش
half nephew U پسرناخواهری
half pay U حق انتظار خدمت
half pay U حقوق ناتمام
half pace U سکو
half pace U تخت گاه
half pace U شاه نشین
half-side U نصفیکطرف
half moon U هلالی
half mast U نیم افراشته
half knot U گره خفتی
half knot U نیم گره
half-term U تعطیلیبینترم
half hour U 03 دقیقه
half hearted U از روی بی علاقگی
half hour U نیم ساعت
half hose U جوراب مردانه
half hitching U نیم خفت زدن
half hitch U نیم خفت
half hearted U مردد
half hitch U نیم گره
half hitch U گره نیم خفت
half hearted U از روی دودلی
half heartedness U بی میلی سردی
half-price U نیمبها
half left U فرمان نیم به چپ چپ یا نیم به راست راست
half length U نیم پیکر
half mast U نیم افراشتن
half mast U نیم افراشتگی
half made U نیم دیوانه
half made U اندکی دیوانه
half mad U خل
half mad U اندکی دیوانه
half long U حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه
half loaded U سلاح نیمه خرج گذاری شده
half loaded U سلاح نیمه پر
half board U هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
half life U نیمه عمر تشعشعی موادرادیواکتیو نیمه عمر
half-day U کارنیمروز
half length U نصف درازا
half length U تصویر نیم تنه مجسمه نیم تنه
half heartedness U عدم خلوص
he did half swear U سخت سوگندیادکردن
half word U نیم کلمه
half worcester U ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width U نیم پهنا
half way houses U خانههای امادگی
centre half U نیمهمیانی
fly half U نیمهپرتابمرتفعتوپ
half volley U ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley U پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view U نیم نما
half truth U حقیقت ناقص
half truth U سخن نیم راست
half tracked U نیمه شنی
half track U خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half track U هاف تراک
half yearly U شش ماهه
half yearly U نیم ساله
half-timbered U نیمه چوبی
he is half your weight U وزن او نصف وزن شما است
i had half a mind to go U چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
it is half cooked U نیم پخته است
it is not half bad U هیچ بد نیست
it is not half bad U انجا بداست
lap half U پیوند نیم نیم
meet half way U مدارا کردن
meet half way U مصالحه کردن سازش کردن
of half blood U ناتنی
one and half pass U یک و نیم گذری
right half back U نگهبان راست
standoff half U بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
to meet half way U درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
to see with half an eye U ازگوشه چشم دیدن
half barb U پیکاننصفه
half tone U سایه روشن زدن
half tone U سایه روشن
half sole U نیم تخت
half slip U زیر پیراهنی
half slip U ژوپن
half sister U خواهر ناتنی
half sidestep U روش صعود با اسکی گام به گام
half indexing U فهرستسازینیمه
half shadow U نیم سایه
half section U نیم مقطع
half section U نیم برش
half seas over U پاتیل
half seas over U مست خراب
half round U گج بری نیم گرد
half round U نیم دایره
half round U نیم گرد
half sole U نیم تخت انداختن
half sole U نیم تخت زدن
half sovereign U سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half tone U رنگ متوسط سایه رنگ
half tone U نیم پرده
half timer U شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half time U نیمه بازی
half time U نیم وقت
half time U نصف وقت
half timber U ساخته شده از الوار کوتاه
half timber U الوار کوتاه
half handle U نیمدسته
half tide U حالت وسط جزر ومد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com