English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
half duplex U یک طرفه
half duplex U پروتکل کامل یکسو
half duplex U نیم دو رشتهای
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
half duplex transmission U مخابره دو نیم رشتهای
Other Matches
duplex U ارسال داده در دو جهت همزمان
duplex U دوسمتی خانه دوخانواری
duplex U دوتایی
duplex U دولا دولایی
duplex U دورشتهای
duplex U مضاعف
duplex U مدار دو طرفه یا دوسیمه مدار دوپلکس مدار دوجزئی چاشنی دو فتیلهای پخش مجدد پیام
duplex U مدار الکترونیکی برای ارسال داده در دو جهت همزمان
duplex U دولا
duplex U دو رشتهای
duplex U دو طرفه
duplex U ارسال همزمان دو سیگنال در یک امتداد
duplex U دو سیستم کامپیوتر مشخص که در یک برنامه online استفاده می شوند و یکی برای پشتیبانی دیگری در صورت بروز خرابی استفاده میشود
duplex printing U چاپ دورو
duplex operation U کارکرد یا عملکرد دوبل مکالمه تلفنی دو طرفه
duplex ignition U احتراق دوگانه
duplex console U پیشانه مضاعف
duplex computer U کامپیوتر مضاعف
duplex channel U مجرای دورشتهای
duplex channel U کانال دو طرفه
duplex channel U مجرای دو رشتهای
duplex wire U کابل دو سیمه
duplex cable U کابل دو سیمه
duplex telegraphy U تلگراف دو جهتی
duplex telegraphy U تلگراف دوگانه
full duplex U کاملا" دو رشتهای
full duplex U تمام دو رشتهای
full duplex U پروتکل دوسوی همزمان
full duplex U دو طرفه
full duplex U کاملا دو رشتهای
duplex winding U سیم پیچ دو راهه
duplex transmission U مخابره دو رشتهای
duplex telephony U مکالمه تلفنی دو طرفه
duplex transmission U مخابره دورشتهای
duplex telephony U گفت و شنود تلفنی
polar duplex telegraphy U تلگراف دو جهتی قطبی
duplex weighting bottle U بطری دو دردار توزین
full duplex channel U مجرای کاملا دو رشتهای
duplex pressure proportioner U مخلوط کن دو فشاری
duplex planto miller U نوعی دستگاه فرز دوپلکس
duplex wound armature U ارمیچر دو سیم پیچی
duplex fixed bed miller U دستگاه فرز دوبل
one is half of two U یکی نیمی است از دو
one half of U یک نصف
ones better half U زن
outside half U هافبک کناری
to go off half U بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
second half U نیمه دوم
one half of U نیمی از
half in half out U دو پشتک به عقب با نیم وارو
half way U واقع در نیمه راه
one's better half U زن بطور کنایه
half and half U بالمناصفه
half a d. U شش تا
half a d. U نیم دو جین
i thank you be half of U از طرف ... تشکر می کنم
half and half U نوعی ابجو انگلیسی
half and half U نصفانصف
half way U نیمه راه
to go off half U بی گدارباب زدن
half U ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
right half U نیمهراست
half U بطور ناقص
half U حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half U شریک ناقص
half U نیمه نخست
first half U نیمه نخست
half U نصف
half U نیمی
half U نیم
half U کارتن با طول نصفه
half U جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half U مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half U یکی از دو بخش معادل
half U مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half U طرف
half U سو
half U نصفه
half U دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half timber U ساخته شده از الوار کوتاه
half section U نیم برش
half section U نیم مقطع
half shadow U نیم سایه
half sidestep U روش صعود با اسکی گام به گام
half timer U شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half time U نیمه بازی
half time U نیم وقت
half time U نصف وقت
half timber U الوار کوتاه
half tide U حالت وسط جزر ومد
half thickness U ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half step U نیم گام
half step U نیم قدم
half staff U نیم افراشته
half sovereign U سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole U نیم تخت زدن
half sole U نیم تخت
half slip U زیر پیراهنی
half slip U ژوپن
half sister U خواهر ناتنی
half sole U نیم تخت انداختن
half tone U نیم پرده
half reaction U نیم واکنش
half moon U هرچیزهلالی شکل
half moon U هلالی
half moon U تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon U نصفه ماه
half mast U نیم افراشتن پرچم
half mast U نیم افراشتگی پرچم
half mast U نیم افراشته
half mast U نیم افراشتن
half mast U نیم افراشتگی
half made U نیم دیوانه
half made U اندکی دیوانه
half mad U خل
half mad U اندکی دیوانه
half long U حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه
half loaded U سلاح نیمه خرج گذاری شده
half nephew U پسرنابرادری
half nephew U پسرناخواهری
half of my time U نیمی ازوقت من
half seas over U پاتیل
half seas over U مست خراب
half round U گج بری نیم گرد
half round U نیم دایره
half round U نیم گرد
half relief U نیم برجسته
half pint U کوچولو
half pint U کوتاه تر از مقدارمتوسط
half penny U سکه نیم پنی
half pay U حق مستمری
half pay U حق انتظار خدمت
half pay U حقوق ناتمام
half pace U سکو
half pace U تخت گاه
half pace U شاه نشین
half loaded U سلاح نیمه پر
half tone U رنگ متوسط سایه رنگ
half handle U نیمدسته
one and half pass U یک و نیم گذری
of half blood U ناتنی
meet half way U مصالحه کردن سازش کردن
half-figure U پیکره انتهایی
He is only half a man . U مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
half-baked <idiom> U احمق
half the battle <idiom> U قسمت بزرگیاز کار
have half a mind <idiom> U احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
six of one and half-a-dozen of the other <idiom> U دوقلو بودن
meet someone half-way <idiom> U به توافق رسیدن با کسی
for half board U برای نیم پانسیون
for half board U برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
half-term U تعطیلیبینترم
half-price U نیمبها
half-day U کارنیمروز
half barb U پیکاننصفه
centre half U نیمهمیانی
half-timbered U نیمه چوبی
to see with half an eye U ازگوشه چشم دیدن
to meet half way U درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
half indexing U فهرستسازینیمه
half-glasses عینک یک چشمی
standoff half U بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
half-side U نصفیکطرف
right half back U نگهبان راست
half-slip U زیرداخلی
left half U نیمهچپ
half board U هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
meet half way U مدارا کردن
half price U نصف قیمت
Give me half [some of it] of it! U نصف آن [یکخورده از آن] را به من بده!
half worcester U ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width U نیم پهنا
half way houses U خانههای امادگی
fly half U نیمهپرتابمرتفعتوپ
half volley U ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley U پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view U نیم نما
half truth U حقیقت ناقص
half truth U سخن نیم راست
half tracked U نیمه شنی
half track U خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half track U هاف تراک
half tone U سایه روشن زدن
half word U نیم کلمه
half yearly U شش ماهه
half yearly U نیم ساله
half-bat U آجر نیمه
half-column U نیمه ستون
half-moon U سنگر نیم هلالی
half-pace U شاه نشین نیم گرد
half-timbering U ساختمان نیمه چوبی
lap half U پیوند نیم نیم
it is not half bad U انجا بداست
it is not half bad U هیچ بد نیست
it is half cooked U نیم پخته است
i had half a mind to go U چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight U وزن او نصف وزن شما است
he did half swear U سخت سوگندیادکردن
half tone U سایه روشن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com